-
روز جهانی کودک
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 14:37
این تحقیقی است که برای یکی از درسهایم نوشته بودم.عنوانش هست:«تاریخ ادبیات کودکان در قرون ابتدایی بعد از اسلام» کار آنجور که دلم می خواست پیش نرفت.یکی از بزرگترین مشکلاتم کمبود منابع بود.تعداد کتابهایی که در زمینه ادبیات کودک و نوجوان حرف جدیدی در اختیارت بگذارند به انگشتان دست هم نمی رسد.یکی از بهترین این کتابها که...
-
دیروز در دو پرده
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 13:45
۱.اصلا تمام قشنگی اش را بگذار رویای دم رفتن.که وقتی سرم را تکیه دادم به شیشه اتوبوس فکر کردم یک روزی می آید که ما سه تا،کنار هم یک نشریه داریم و مثلا ظهرها می نشینیم دور یک میز غذا می خوریم.اصلا بیایید دفتر نشریه مان را بگذاریم کنار کافه گرامافون.دیدی زد و روزی آن آقاهه از تهمینه خوشش آمد.همانی که که حس کازابلانکا...
-
پاییزگردی
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 18:50
من دارم شبیه خودم می شوم.نه اینکه ترسناک باشد،اما خنده دار است.که بعد از مدتها،بعد از روزها،هفته ها،ماه ها من آینه را نگاه کنم و بگویم من این دختره را می شناسم. که حسود است،که نگران جوش های روی پیشانی اش می شود،که زود می رنجد،سرسنگین می شود،دلگیر می شود...زود هم فراموش می کند،بعد خودش اسمش را می گذارد بزرگواری.که...
-
کبوتر جان،شاخه زیتونت پس؟
شنبه 11 مهرماه سال 1388 13:15
این را خیلی وقت پیش از روزنامه بریده بودم.گمانم می خواستم نگهش دارم که روزی داستانی برایش بنویسم.امروز که توی اتاق تکانی یک تکه روزنامه ی رنگ و رورفته پیدا کردم فکر کردم من چه بنویسم برای این خبر؟دیدم خودش داستان است،شعر است... ۵ جان،فدای نجات یک کبوتر بیمار نجات جان یک کبوتر بیمار که در دریاچه روستای جاهالابوردی...
-
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 10:17
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من این نوشته را نگه می دارم برای بعدها.برای خیلی بعد از این. به خاطر روزهایی که همه اش دلتنگ بودم و دلم سفره ی هفت سین خواست.دلم می خواست تخم مرغ رنگ کنم. به خاطر روزهایی که روزهای دور،روزهای دوری که متولد ماه مهر داشت و گندمزار و ققنوس و فیروزه پیچید توی سرم....
-
داستان بی پایان
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 19:27
بیا اسمش را بگذاریم بی پایان،اسم داستانم را.بنشین جلویم تا برایت تعریف کنم،دستانم را بگیر که ببینی شبیه دستهای تمام آدمهای این شهر است. بیا اصلا از آن دورها شروع کنیم.از خیلی وقت پیش،از آن روزهایی که طعم خوشبختی چیزی بود شبیه طعم پاستیل های خرسی. من را ببین،مثل همیشه ام.شبهای امتحان کتابم را پهن می کنم جلوی...
-
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 18:23
نوشتن سخت است،هیچ وقت توی عمرم،پیدا کردن کلمه ها این همه سخت نبوده برایم.که بچینمشان کنار هم،که حداقل کمی،فقط کمی از این بار سنگین را،از این بغض بی قرار را به دوش بکشند که این همه دلتنگ و سنگین نباشم. چیز زیادی نمی خواستم.آخر آرزوهایم،آنجا که رنگین کمان آغاز می شود کلمه هایی مثل امنیت و آرامش را چیده بودم کنار هم.که...
-
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
شنبه 31 مردادماه سال 1388 13:04
آدم دلش سفر می خواهد،رفتن…دل بریدن شاید.آدم دلش می خواهد برود،یکجوری که هیچ وقت تا حالا نرفته.رفتنش شبیه رفتن هیچ کس نباشد،فقط مال خودش باشد.جوری که غم ها و شادی ها و تناقض های خود ِ آن آدم را معنا کند،نه مال هیچ کس دیگری را.آدم همه چیز را،همه چیز را جا بگذارد پشت سرش.تمام آدم های دیگر را،تمام دلخوشی های کوچکش را،تمام...
-
ناتور دشت
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 18:25
این پست نقد کتاب و بحث ادبی و این حرفها نیست،حس شخصی است.یک جور ادای دین شاید،به یکی از محبوب ترین کتابهای عمرم.حسی که می دانم آن را با خیلی از هم نسل هایم شریکم. «هولدن کالفید،نوجوان بی دست و پا،منزجر از زشتی و تباهی دنیای اطراف،شاید قهرمان شاخص داستان های جدید و دنیای متمدن باشد.شکی نیست که هولدن برای جوانان امروزی...
-
جهان عوضی،جهان زیبا
جمعه 23 مردادماه سال 1388 16:24
می خواستم برای تو بنویسم.نه مثل آن نامه ی شتابزده ی بعد انتخابات که انگار تمام ماجرا تقصیر تو بود.انگار حق من نبود آن همه آرامش و اطمینانی که به من بخشیده بودی.می خواستم بفهمی دنیایی که تو برایم ساخته بودی یک شبه لگدمال شد،سالهای سال برایم از آرامش و اعتماد و عشق و صلح و کبوتر و شاخه های زیتون گفته بودی.می خواستم...
-
:دی
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 16:30
بعد همیشه وقتی اشک و غصه و ترس می ریزد توی تنم،لابد تو آخرین گزینه ای هستی که برایت بنویسم:«من می ترسم،بدجوری...» هه!جوابت را همیشه از پیش می دانم:«سخت نگیر بابا،بی خیال.» که همیشه وقتی جوابت را می خوانم به زمین و زمان فحش بدهم که مگر آدم قحط است؟ این همه آدم که دلداری بلدند،که لبخند بلدند،که نوازش بلدند...بعد من هی...
-
قصه ی یک لبخند بی دندان
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 11:37
*این نوشته مال این روزها نیست،مال روزهای رفتن «مهدی آذریزدی» است در هیاهوی روزهای بعد از ۲۲ خرداد که در نشریه دوچرخه(ضمیمه نوجوان همشهری) چاپ شد.حالا می گذارمش اینجا،برای یاد کردن از نویسنده ی روزها کودکی که هیچ وقت دیر نیست،هست؟ممنون که حوصله می کنید و می خوانیدش. هشت جلد رنگارنگ تازه شمردن یاد گرفته بودم. مینشستم و...
-
آفتاب آمد دلیل آفتاب
شنبه 17 مردادماه سال 1388 18:03
الان دیگر مهم نیست به چه کسی رای داده ای.چیزی که الان مهم است فقط یک کلمه است«انسانیت». توی فرهنگ لغات تو یا کلمه ای به نام «انسانیت» وجود دارد یا نه.تا زمانی که پای خون برادر در میان نبود کلمه های دیگری هم بود.مثل«دموکراسی»،مثل«اصلاحات»،«آزادی اندایشه»،«گفت و گوی تمدنها»،«مردم سالاری»...حالا اگر تمام این کلمات به درد...
-
چون تو بیایی
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 21:49
گفته بودم چو بیایی،غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی *شاید همین بیت باشد.همین بیت،نه کلمه ای بیش و کم.همین امید و انتظار که کسی جایی هست که نماد عدالت خواهی و غلبه حق بر باطل است.حالا تحقق این بیت می تواند یک شخص باشد یا یک حس،یک باور همه گیر،یک مفهوم که روزی جهانی شود...اما باور به موعود،می...
-
قسم به آتش پنهان،به زیر خاکستر
جمعه 9 مردادماه سال 1388 14:41
با مامان و نفیسه(دوستم) سوار مترو می شویم.مترو خیلی شلوغ نیست،نگرانم نکند جمعیت کم باشد.ساعت حدودا چهار و ربع است که می رسیم به بهشت زهرا.ایستگاه شاهد پیاده شده ایم.سوار یک ون می شویم که می رود به قطعات جدید(257 و 256 که بیشتر ِشهدای سبز آنجا خاکند.) ون پر می شود،روی هر صندلی دو تا دو تا می نشینیم،عده ای سرپا می...
-
من از نگاه تو خودم را بلد شدم
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 18:05
عاشق بودن را تو یادم دادی.وقتی بال پرنده های مجروح را می بستی،آواز می خواندی و بهار،مثل یک معجزه ی تمام نشدنی،در چشم هایت می رویید.وقتی که من تمام خودم را به تو گره زدم،وقتی تمام ایمانم را گذاشتم وسط،چون به معجزه ی عشقت ایمان داشتم. حالا که من دیگر خودم را بلد نیستم.حالا که این چشم های مضطرب و بی قرار ِ توی آینه چشم...
-
به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد
شنبه 3 مردادماه سال 1388 23:11
من جزیره ی کیش را یک جور عجیبی دوست دارم.شاید دلیلش خاطره های خوب است از سفرهای اول.دوچرخه سواری وقتی نور ماه افتاده روی خلیج فارس،آبتنی کردن وقتی دور و برت را ماهی های شیشه ای گرفته،مرجان های آمده به ساحل،عطر ِ شرجی جنوب و گرما...بابا از هواپیما خوشش نمی آید که چه عرض کنم،می ترسد! مخصوصا بعد از جریان دو سال پیش و...
-
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 21:22
*تمام این روزها برای من شکل هم هستند.مجموعه ای از اندوه و تلخی و خبرهای ضد و نقیض و حسرت بی پایان.بی انصافی نمی کنم،گاهی بهانه هایی هم پیدا می شود برای شادی.برای شاد بودن،مثلا اردوی دسته جمعی پارک جمشیدیه،سفر شمال که موقع بازگشت جاده سبز بود و انگشتهای ویکتوری از پنجره های ماشینها بیرون،صدای تو هست که نمی شود به کلمه...
-
تابستان بود،هیجده تیر
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 21:32
دفتر خاطرات قدیمی ام را ورق می زنم ،۲۱تیر ۱۳۷۸ .درست ده سال پیش،وقتی یازده ساله بودم این جمله ها نوشته ام: «قبل از بازی حالت عجیبی داشتم،نه به خاطر بازی بلکه به خاطر مسائل کوی دانشگاه.من واقعا غمگین شدم.چیزهای وحشتناکی که در مورد آن صحبت می شد قلب مرا می شکست.لکه های خون و شیشه های شکسته من را ناراحت و عصبانی می...
-
Fairytale
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 18:09
پیدا کردن کلمات و آوردنشان روی کاغذ،نه اینکه سخت باشد،این از چه نوشتن است شاید،که نمی گذارد با خیال راحت کلمه ها را بیاوری روی کاغذ.و این تلاش برای عادی کردن همه چیز،برای برگشتن به دامان روزمرگی های تمام نشدنی،انگار بخواهی کسی را گول بزنی که یعنی من حواسم نیست شهرم آبستن هیجان و بی قراری و بغض و آتش است... می روی...
-
آرزو
جمعه 12 تیرماه سال 1388 15:16
آسمان پر از قاصدک بود.هر طرف را نگاه می کردی قاصدک توی هوا موج می زد،پرواز می کرد.یاد «پرین» افتادم.فکر کردم می شود این قاصدک ها را گرفت یعنی؟دست داد بهشان که ببرندت به آسمان،به شادی،به آرزو...آدم ها به قاصدک ها تنه زدند و رد شدند... گرد و غبار آسمان را پوشاند.قاصدک ها محو شدند.دستانم خالی مانده بود و می سوخت...
-
تقدیم به بازجوهای اوین
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 14:20
به نظر من بهترین روش برای شکنجه ی ملت اینه که مجبورشون کنن دو ساعت پشت سر هم رسانه ملی(!) نگاه کنن.
-
جهت انبساط افکار عمومی
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 12:31
این کلاه قرمزی که من دارم زیرنویس عربی هم دارد. کلاه قرمزی و پسرخاله به عربی می شود: «ذو القبعة الحمراء و إبن الخالۀ»
-
آن هنگام که در آسمان دروغ وزیدن می گیرد
شنبه 6 تیرماه سال 1388 16:15
نمی دانم چرا بین این همه آدم انگشت گذاشتم روی تو ،نه اینکه بگویم مثلا تو از همه دورتر بودی این هفته ها...نه!گریه ی شنبه 23 خرداد یادت هست؟ که زنگ زدی،خواستم جواب بدهم،خواستم با تو حرف بزنم...نشد،هق هق راه نفسم را بند آورده بود.زار می زدم و به صدای تو گوش می دادم که:حرف بزن.چی شده؟ آره...یادم هست که همان جمعه ای که...
-
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم/ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 22:44
اسمی برایش نمی شناسم.استیصال نیست،دلمردگی نیست،هراس نیست...اما تمام اینها را دارد با خودش.فکر کنم همه ی ما دوست داریم فیلم این روزها را بگذاریم روی دور تند،که آخرش چه می شود بالاخره؟این همه خونی که ریخته می شود،این سنگرهای بغض و اشک که پشت هم فتح می کنیم،این خشم و کینه ای که به دل می گیریم از این همه دروغ و تحجر و...
-
گیرم که می زنید/با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 14:00
گمان مبر که به پایان رسید کار جهان هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است (حافظ)
-
ای خوب همیشه سبز
شنبه 30 خردادماه سال 1388 22:40
فارغ از این هیاهو،تصویر واضحی که از این روزها در خاطر من می ماند،اتوبوس های به آتش کشیده و شیشه های ریخته نخواهد بود.در پس ذهنم دروغ های صدا و سیما خواهد بود، و محاکمه ی امروز فرهاد رهبر در مسجد دانشگاه به دست دانشجوها،که جلوی چشم های ما به هر دستاویزی چنگ زد تا بیگناه بماند و نشد،که خودش اعتراف کرد در مقابل حمله...
-
در شگفتم من،نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
جمعه 29 خردادماه سال 1388 12:02
یک هفته می گذرد.هفته ی پیش همین ساعتها بود که دو ساعت ایستادیم سر صف و نام سبزی را نوشتیم که سیاهش بخوانند. نمی دانم روزها چه طور می گذرد،نمی دانم چندم است،چه روزی است...غذا از گلویم پایین نمی رود،گاهی که به زور چند لقمه می خورم انگار می خواهم تمام دنیا را بالا بیاورم...می دانم! آرزوی همه مان است که شب بخوابیم و کابوس...
-
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 12:24
آیا شما برنامه گفتگوی خبری شبکه دوم را در دوشنبه شب ( 25/3/1388 ) ملاحظه فرمودید یا خیر؟ گزارشی تقدیم می شود و امیدوارم به احترام تمام ملت نتیجه اقدام خود را در خصوص آن، به مجموعه مخاطبین خود اعلام نموده تا شایسته نام رسانه ملی باشید. طبق روال معمول برنامه گفتگوی خبری حدود ساعت 45/22 دقیقه شروع شد. موضوع آن هم نقش...
-
«ملک با کفر باقی می ماند و با ظلم نه...»
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 18:22
۱.این اولین بار در تاریخ حیات جمهوری اسلامی است که مردم اینچنین نسبت به نتایج انتخابات اعتراض دارند.مردمی که شعار می دهند:«می میریم،می میریم،رای مونو پس می گیریم» اگر در انتخابات تخلفی نشده و دولت فعلی با رای اکثریت انتخاب شده،اکثریتی که دو برابر هستند در مقابل معترضان،پس این همه آشوب بی سابقه چه لزومی دارد؟! فکر می...