الان دیگر مهم نیست به چه کسی رای داده ای.چیزی که الان مهم است فقط یک کلمه است«انسانیت».
توی فرهنگ لغات تو یا کلمه ای به نام «انسانیت» وجود دارد یا نه.تا زمانی که پای خون برادر در میان نبود کلمه های دیگری هم بود.مثل«دموکراسی»،مثل«اصلاحات»،«آزادی اندایشه»،«گفت و گوی تمدنها»،«مردم سالاری»...حالا اگر تمام این کلمات به درد موزه می خورند،اگر دورانشان در کشور من سرآمده،کلمه ای هست که آدم های این شهر نمی توانند از بار ِحضورش،نفس کشیدنش شانه خالی کنند...«انسانیت»
تو یا نمایش و مضحکه ی اعتراف گیری را دیده ای و باورش کرده ای،یا نه.به خودت نگفته ای ابطحی را نگاه کن،در چهل روز اندازه ی چهل سال پیر شده،لاغر شده،تکیده شده...وبلاگش را نخوانده ای؟ در تمام این سالهای آزادی اش،وقتی هراسی از انفرادی و شکنجه نداشت نوشته هایش را نخوانده ای؟عقیده ی آن سال ها را چهل روزه توی زندان از دست داد؟
دل دادن به این بازی سرانجامی ندارد،از گودال می افتی توی چاه،فرو می روی و دور و برت هی سیاه تر می شود و فاصله ات با خورشید بیشتر...
آفتاب اگر آفتاب است برای تابیدنش در روز چه نیازی دارد به شهادت کرم های شب تاب؟
آفتاب اگر آفتاب است روز می ماند،ظهر می ماند،گرم می کند،زندگی می بخشد...نه که تاریک شود،روشنایی را دریغ کند،جان بگیرد و شب بماند و آنوقت برای اثبات نورش،برای اثبات روشنی اش دست به دامان کرمهای شب تاب شود.
نه!این آفتاب مُرد از بس که جان ندارد...ما می زنیم به دل شب،ما هزاران کرم شب تاب،گیرم با کورسوی نور،با فانوس،تا همیشه،تا ابد،نوری می مانیم بر دل جاویدان تاریکی...
پی نوشت:
*این تعبیر کرم های شب تاب سوء تفاهم ایجاد نکند،این نوشته خطاب است به کسانی که ما را وارثان گمراهی و تاریکی می دانند و خودشان را وارث خرد و روشنایی.
*روزهای اول مخالفانی هم به اینجا سر می زدند.مثلا کیا که می گفت چند سال است اینجا را می خواند،دیگر این طرفی نمی آیند گویا!
این یادداشت حامد قدوسی را بخوانید و بحث را در کامنتها پی بگیرید.ناگهان هم در این پست می خواهد باب گفت و گوی منطقی را با آن طرفی ها باز کند.تلاش قابل تقدیری است به گمانم!
سلام و عرض ادب
از بلاگفا به این جا کوچ کرده ام. در میان وبلاگ های به روز هرچه بررسی کردم بیشتر عشق است و ندبه های عاشقانه . خوشحالم چنین وبلاگ وزین و پرباری پیدا کردم. در باب اعترافات نیز معروف است که گالیله نیز در دادگاه تفتیش عقاید برای حفظ جان منکر حقیقت شد. پس دوست عزیز این نیز بگذرد....
خواهش
خواهش
خواهش
بسه مریم
:((((((
نمی خوام زیذ آب فریبا رو بزنم ولی بیشتر از باتوم این جور حرفها آدمو له میکنه
بسه بابا تموم شد
ببین دارن اعتراف می کنن
بسه دیگه یه مشت سوسول جم شدن داد و بیداد میکنن
بسه دیگه باید 4سال تحمل کرد
بسه ...
آخ
ما که ایرانی هستیم و به این چیزا عادت داریم!به این گریه رقصونیهاشون!فقط چشمهای مبهوت اون دختره فرانسوی رو یادم نمیره که اصلا نمیدونست کجاست!اون روزی که زور میزد فارسی یاد بگیره نمیدونست اینجا و اونجوری باید ازش استفاده کنه!این همه آدم عکس و فیلم گرفتن از این قضایا!بیاین بگین یکهو هفتاد میلیون جاسوس داریم+چند تا فرنگی!!!
یک چیزی اونورتر از مضحکه...
انگار دیگه هیچ رمقی، حوصلهای، امیدی حتی، باقی نمونده برای حرف زدن، دیدن، شنیدن...
حتی حوصله ی حرف زدن با هیچ احمدی نژادی ای رو ندارم مریم. عادی نیستم.
درس می خونی؟
هنوز با همه دردم امید درمانست * که آخری بود آخر شبان یلدا را
سلام
سهراب میگه
قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت!
بیخیال سیاست!
فعلن!
سلام
اگه نظر خصوصی داشت بلاگ اسکای رک باهات حرف میزدم. ولی بدون که منم خیلی از این اتفاقا کشیدم. توی ایران نمیشه مریم! اگه بخای راحت زندگی کنی!