ناتور دشت

این پست نقد کتاب و بحث ادبی و این حرفها نیست،حس شخصی است.یک جور ادای دین شاید،به یکی از محبوب ترین کتابهای عمرم.حسی که می دانم آن را با خیلی از هم نسل هایم شریکم.

«هولدن کالفید،نوجوان بی دست و پا،منزجر از زشتی و تباهی دنیای اطراف،شاید قهرمان شاخص داستان های جدید و دنیای متمدن باشد.شکی نیست که هولدن برای جوانان امروزی آمریکا تجسمی ست از ترس های مخفی شان،خشونت های روز افزون شان،خوشی ها و لذات ناپایدارشان و رنج های بی کرانشان.او،شاید با بی گناهی ِ پایا و زهد فاحشش،برای بقیه ی مردمان،نمایشگر نوجوانی آمریکایی باشد که بی هیچ اطمینانی،بهشت گمشده را می جوید،در حالی که به بیگانگان و گرفتاری های آشنا بدگمان است و اشتیاقی برای مقابله با پلیدی ِ واقعیت ندارد.»

این ابتدای «شناخت زندگی و آثار سلینجر» ست از جیمز.ئی.میلر که قبلا ضمیمه ی ناتوردشت،ترجمه محمد نجفی،انتشارات نیلا بود.در چاپ های جدید به گمانم حذف شده.

می خواهم بگویم که این روایت اول شخص ِ ناتور دشت،این معصومیت جاری توی جمله های هولدن،این عصیان که فقط از کسی مثل هولدن بر می آید،یکجور طغیان که با خودش هیجان و خستگی و دل بریدن و شادی و غم را یکجا دارد،این تناقض هایی که هولدن پشت هم می گوید، از دروغ متنفر است اما خودش اعتراف می کند که چاخان ترین آدم دنیاست،مواجهه ی هولدن با دنیای بی نقاب دور و برش وقتی از مدرسه می گریزد،ترس هایش،غم ِ معصومی که در مواجهه با کودکی دارد.یکجور حسرت شاید،خواه کودکی خواهرش فیبی باشد یا بچه هایی که آمده اند بازدید موزه.(خب کودکی وجه معصوم و مقدس دنیاست،در تمام آثار سالینجر.)

من حاشیه نوشتن در کتابهایم را دوست ندارم،اصلا دوست ندارم.اما زیر این جمله های هولدن را خط کشیده ام:

«بعد یه دفعه احساس وحشتناکی بهم دست داد.هر دفعه که می رسیدم سر یه چار راه و پام رو می ذاشتم تو خیابون،حس می کردم به اون ور چار راه نمی رسم.فکر می کردم می رم پایین و پایین و پایین و هیچ کس دیگه من رو نمی بینه...»

سادگی ِ هولدن،اینکه بدون هیچ پیچیدگی و سخنرانی حرفهایش را می زند،جوری که لحنش روزها و روزها توی سرت می پیچد...(مثلا می توانید مقایسه اش کنید با اولین رمان داریوش مهرجویی،«به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» که قهرمانش برای بیان احوالات درونی اش هر صفحه یک سخنرانی مبسوط در باب مضرت دنیا و آدم هایش کرده.)

توی بازخوانی های چندباره ام از ناتور دشت هر دفعه چیز جدیدی داشته برای کشف کردن...

بهانه ی نوشتن این پست حضور در جمعی است که هیچ کدام ناتور دشت را دوست نداشتند و دلیل محبوبیتش را نمی دانستند.

دوست دارم که شما که این نوشته را می خوانید،اگر مثل من هولدن را دوست دارید و هر چند وقت یکبار مرورش می کنید،دلیلتان را بگویید.مثلا زهرا و پوتشکا که می دانم جفتشان نسبت به سالینجر و ناتور دشت احساس مشابهی دارند.

دلیل این دوست داشتنتان را بگویید لطفا،که چرا ناتور دشت انگار کتاب نسل ماست،کتاب محبوب ماست. 

پیوست:

+صفحه ی ویژه ی جی.دی.سالینجر در سیب گاززده.

+این پست صد سال تنهایی،قسمتی از ناتور دشت است که خیلی زیاد دوستش دارم. 


توقیف اعتماد ملی قطعی شد:(

نظرات 24 + ارسال نظر
تهمینه دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ

اول

معین دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ http://pootshka.blogfa.com

http://mennu.blogfa.com/post-56.aspx

فعلاً اینو داشته باش... خودمم می‌آم... اون هم که پرسیدی جایی مکتوب نشده، همین‌جوری بود.

حسام دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ http://www.chetboy.blogfa.com

منم فکر می کنم که یه جورایی ناتوردشت کتاب نسل ماست. شابد چون اون چیزایی رو که ما پنهون می کنیم، نشون می ده. شاید چون تجسم عملیه ذهنیات خفته ماست- البته در قالب امریکایی-. ولی دلایلی که خودت اشاره کردی تقریبا شامله.
در مورد کامنت پست قبلم هم راست می گی. یادم بود که تو فرنی و زویی برادرشون خودکشی کرده بود.

چند وقت یه بار دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ

آره... واقعاً این آدم و عصیانش جذابن. ولی یه نکته رو تکرار می‌کنم و اون این که
اصلاً خوب نیست که آدما به خودشون اجازه بدن با یه دید از بالا، همه‌ی اطرافیانشونو به سرسری‌ترین و دلبخواهی‌ترین شکل قضاوت کنن و برچسب احمق و چی و چی بزنن. اون عضو بیتلز که ترورش کردن کی بود؟ اونو یکی ترور کرد که با همچین استدلالی یارو رو یه آدم احمق متظاهر می‌دونست (کار ندارم شایدم بود) و قبل ترورم یه جلد ناتور دشت خرید اول نوشت از هولدن کالفیلد به هولدن کالفیلد. [آره عزیز تو مستند بی‌بی‌سی دیدم...]
پ.ن. و البته مطمئنم شما آن دید احمقانه‌ای که در مورد وظیفه‌ی آثار ادبی وجود دارد و ذکر این قضیه می‌تواند به ان دلالت داشته باشد برداشت نمی‌کنین که از شخصیت فرهیخته‌ای چون من بعیده اصن.

فرهاد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://hooghooghdan.mihanblog.com

سلام
ما یک وبلاگ حقوقی داریم که فعلا هنوز را نیفتاده
.ما در پی گسترش حقوقی هستیم.
خوشحال میشیم شما هم مارو کمک کنید.
اگه میشه مارو لینک کنید بعد به ما خبر بدید تا شما رو هم لینک کنیم.لطقا.
مارو به عنوان "یادداشتهای حقوقی" لینک کنید
http://hooghooghdan.mihanblog.com
ما هم در اسرع وقت شمارو لینک میکنیم.
باتشکر.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ

این «چند وقت یک بار» که این بالا کامنت داده همان آقای اُکا ست؟ اگه این‌طور باشه چقدر متفاوته با تصورم.

زهرا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

لازم به ذکره که نویسنده‌ی کامنت بالایی من بودم :دی

شقایق سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ http://shabdar-4par.persianblog.ir

این چند تا جمله ی لعنتی رو، منم چندین بار یه گوشه ای نوشته م
ترجمه ی من مال احمد کریمیه: چارراه رو کوچه ترجمه کرده و خیابونو پیاده رو. الان چارراه بودنش خیلی بهتر به نظرم میاد،هرچند نمی دونم اصلش چی بوده. نداری آیا اصلشو؟ اما تو اون قسمت آخر، از مال کریمی خوشم میاد:" حس می کردم که در زمین فرو می رم و بیشتر و بیشتر فرو می رم"...
همین فرو رفتنشه اصن کل کتاب، انگار فرو رفتن تو یه مرداب، نفس به نفس، نفس گیر. "جهان عوضی" فرو می بره ش، می بلعدش.
بار اولی که ناتور دشتو خوندم دوم راهنمایی بودم، مطلقا چیزی نفهمیدم. و بار دومی که خوندمش، اولین باری بود که حس کردم بزرگ شده م...

پسرک مزخرف سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ



بعد از بیست روز به وعده داده شده عمل کردی.

طی این بیست روز روحیاتت چقدر تغییر کرده !؟

..آیا این عبارت درسته.. .

قوه فراموشی با وجود واقعه ای چون گذر زمان می تواند نجات بخش روحیات آدمی شود.. .

قنبیت سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

مرسی از ژستت بخاطر همایش جونی ندارم که صرف خوندن کنم
بعدا میخونم

معین پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://pootshka.blogfa.com

اول بگم که واسه من سلینجر در درجه‌ی اول یه لذت کشف شخصی داره. یعنی کلاً فکر می‌کنم ادبیات اینشه که جذابه. لذت کشف شخصی. حالا من چهار ساعت سخن‌رانی کنم، اگه کسی به این نرسه، حرفای منو برداشت شخصی می‌ذونه و قبول نمی‌کنه.

از همین‌جا هم پیام می‌دم به اون اکا (با لحن ابراهیم نبوی که ادای حسنی رو درمی‌آره) که جان لنون احمق متظاهر نبوده. اونی که ترورش کرده احمق متظاهر بوده. اخیراً ابراز پشیمونی کرده از کارش. یعنی خیلی آدم باید احمق باشه که از ناتور دشت که این همه دعوت به صلح و معصومیت توش ریخته شده یه همچین چیزیو بگیره.

معین پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ http://pootshka.blogfa.com

آره... می‌تونم بیام بگم از معصومیت و کودکی نیمه‌پنهان و صداقت در عین خالی‌بندی و سادگی و عصیان و این‌ها. ولی واقعیت اینه که چیزی که منو مجذوب سلینجر می‌کنه اینا هست و اینا نیست. این سهل ممتنع بودن قضیه‌س. یعنی دلم نمی‌خواد بیام ناتور دشت رو تحلیل کنم و ریزریز مورد بشمرم ازش. مسأله‌ی نبوغ‌آمیز حضور توأمان همه‌ی ایناس. یعنی کلیت قضیه. یعنی هولدن همون‌جور که هست... با همه‌ی معصومیت‌ها و بدبینی‌ها و ایناش...

یه چیز مهم اینه که کتاب قراره روایت‌گر دو روز زندگی هولدن کالفیلد باشه بعد از اخراج از مدرسه. ببین... این‌که تو یه زمان خطی با یه روایت به ظاهر ساده و راوی پراکنده‌گو یه رمان منسج نوشته شه خیلی سخته. منظورم ساختاره. ناتور دشت باید به جوری تموم می‌شد که همه‌ی اتفاقات معنی پیدا کنن. هیچ‌کدوم زیادی نباشن. و واقعاً حیرت‌انگیزه حضور فیبی (شاید به عنوان نجات‌دهنده‌ی هولدن، وجه گم‌شده‌ی هولدن) و رفتار محبت‌آمیز و در عین حال لجوجانه و حتا خصمانه‌ش با هولدن (دوباره کناره هم قرار گرفتن متناقض‌نماها) و بعدش اون جمله‌ی پایانی برای پایان‌بندی. و توجه به این نکته ضروریه که هولدن به آسایشگاه روانی رفته و احتمالاً هنوز تو فکر دست‌کش برادرشه... یعنی یه جورایی گیرافتادن... گیرافتادنی که یه بار دیدیم معصومیت و دوست‌داشتن براش تسلی‌بخشه...

نمی‌دونم کلاً منظورمو رسوندم یا نه... حرف‌هام منسجم نبود... نمی‌شه از هولدن و سلینجر منسج حرف زد.

موژان پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:38 ب.ظ http://zindagih.blogfa.com

سلام

من موژان

چقدر ذوق می کنم که می خوانمتان
چقدر ذوق می کنم که می خوانیم
چقدر ذوق می کنم که سالینجر هم می شود بهانه دوست داشتنی این ذوق ها

هاجر پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

مریم جونم من می خوام وبلاگمو اکتیو کنم تحویلم بگیر سر خورده نشم :d لینکمو بزار لطفا...

هاجر پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

راستی مریم با اجازه ات لینک بی بی گل رو هم می زارم . اگه صلاح نمی دونی برش می دارم...

افروز ارزه گر پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://golparia.blogfa.com/

خیلی کوچک بودم که با هولدن دوست شدم.
تنهایی اش.
ناتورش.
و صفحه ی آخر این کتاب را دوست دارم.




...
مریم؟ قبلا ها دوستت بودم توی این لینک های این کنار.
می شود باز هم دوستت باشم؟

زنی از جنسی دیگر جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ http://sunk-in-times.blogsky.com

من آپم بدوبیا ...

اوسنه جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ http://owsane.blogfa.com

هولدن انقدر خوبه که آدم باورش میکنه. من با کمتر کتابی تا این حد تونستم ارتباط برقرار کنم. کتابو که خوندم تا چند وقت داشتم به این فکر میکردم که هولدن الان داره چیکار میکنه. بیشتر از همه چیز احساس هولدن به فیبی و ارتباطش با اون بود که هیجان زدم میکرد. خیلی زیاد.

محدثه شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ http://bisarotah.blogfa.com

برعکس من که هر بار ناتور دشت را می خوانم زیر جمله های بیشتری خط می کشم و حتی بعضی جاها از دو نقطه ایکس گذاشتن برای هولدن هم غافل نشده ام!!

چند وقت یه بار شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ب.ظ

باید تاکیدو بذارم روی اون قضاوت سرسری و دلبخواهی. منم با خود هولدن مشکلی ندارم که. از قاتلم نخواستم دفاع کنم طبیعتا. مساله اینه که.... یه طور گفتمانی رو ترویج می کنه این کتاب که.... مثلا بتونی نفرت داشته باشی از یکی فقط به این دلیل که تیغ کهنه مصرف می کنه. متوجهید؟ بعد حالا ممکنه اون آدمی که هولدن ازش بدش می آد واقعا آدم مضخرفی باشه خود هولدنم عالی و معصوم و چی و چی. ولی وقتی قضیه اینقدر... گمونم هر کی باید بگیره گرفته باشه.

شیخ یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ http://efaazaat.blogfa.com

من بازخوانی و مرور نمی کنم ولی اسمش که میاد حس می کنم دارم از عرض خیابان پنجم می گذرم!

قنبیت دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

بازخوانی را شروع کرده ام

معین دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://pootshka.blogfa.com

می‌دونم چی می‌گی اکا. آخه قضیه اینه که هولدن تهِ ته‌ش یه جورایی اونا رو می‌فهمه، ولی نمی‌تونه باهاشون کنار بیاد.

سپیده جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ

شاید چون هیشکی بهتر از هولدن تنهایی ها و ترس های منو نفهمید....همیشه بهش ارادتمندم!
با حرفات موافقم مریم جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد