نمی دونید توی این یه هفته چقدر با خودم کلنجار رفتم.میخواستم اینجا رو تعطیل کنم،دیگه نمی خواستم بنویسم.احساس می کنم بدجوری به این دنیای کوچکی که این دوروبرا برای خودم ساختم وابسته شدم،احساس می کنم بدجوری اون فرشته کوچولو رو که اون بالا خوابیده دوست دارم،احساس می کنم هر چی بیشتر به وبلاگم وابسته میشم بندهایی که منو به دنیای بیرون وصل کرده گسسته میشه.کتابامو میذارم جلوم تا درس بخونم،وقتی به خودم میام یه عالمه خوندم بدون اینکه یک کلمه فهمیده باشم.نباید این شکلی توی دنیای مجازی حل می شدم،نباید به دوستای مجازی وابسته می شدم،اما نمی تونم این وبلاگو تعطیل کنم،می دونم که نمیتونم.دوستای مهربونی توی این مدت پیدا کردم،به کمک همین صفحه ی صورتی،به کمک همین لحظه های کاغذی.تعطیل نمی کنم.می نویسم منتها بدون حس وابستگی!

من چرا حوصله ی هیچ کاری رو ندارم؟مخصوصا آپ تو دیت کردن اینجا رو.خدایا یک فروند حوصله به ما عطا کن که به شدت نیازمندیم!

کاش بارون بباره!

1- همه چیز خنثی و معمولیه.من منتظر بارونم.بارون از اون اتفاقات خنثی و معمولی نیست.کاش بارون بباره...

2- همه چیز به هم ریخته.من،دقیقه ها،ثانیه ها،لحظه ها،روزها...همه چیز باید برگرده سر جای خودش.کاش بارون بباره...

3- هوای تهران به شدت آلوده ست.آدم یه لحظه میره بیرون سرش درد می گیره.کاش بارون بباره...

4- 125 روز مونده تاعید،تا بهار.من عاشق بارونای بهاری ام.سرشارن از حس زندگی.کاش بارون بباره...

5- فکر کن صدای شرشر بارون بپیچه توی گوشت،فکر کن برگها از طراوت خیس بشن،فکر کن مردم چترهاشونو باز کنن و توی پیاده رو ها تند و تند راه برن،فکر کن خیس بشی از بارون،آخ که چه حالی داره!کاش بارون بباره...

6- بارون،بارون،بارون.من دلم بارون میخواد،کاش بارون بباره!

می دونی با این کارات روی اعصابم راه میری؟این جوری ادامه بدی تا آخر این هفته موفق می شی اعصابموحسابی خط خطی کنی،اونوقت دیگه اگه زدم به سیم آخر هیچ مسئولیتی رو قبول نمی کنم ها،گفته باشم!

من همیشه دلم می خواست یه برادر بزرگ داشته باشم.اما هیچ وقت این آرزوم برآورده نشده.به جاش از دار دنیا یک عدد برادر دارم که از خودم کوچیکتره.یکی از دلایلی که هی اینجا رو سانسور می کنم همین خان داداشه!خدا نکنه من یه ذره آه و ناله کنم یا یه چیز خارج بنویسم بچه تا یه هفته بهونه میاد دستش تا دهن ما رو صاف کنه!وقتی که وبلاگ زدم خیلی سعی کردم نفهمه.اما خودتون حساب کنید یکی که هر وقت می شینین پای کامپیوتر مثل اجل معلق از راه می رسه(الان هم اومد وایساد بالا سرم!) میشه نفهمه آدرس وبلاگو.خلاصه من که وبلاگ زدم اینم هوس کرد رفت یه وبلاگ زد به اسم شهرفرنگ.گاهی وقتها که از دستش در می ره بانمک می نویسه.اما در کل وبلاگش....خب خودتون برید بخونین،ولی خودمونیم اگه من لو نمی دادم صد سال هم نمی فهمیدید ما خواهر برادریم.