گوشی رو برداشت.سلام کردم.جواب سلامم رو داد.گفتم:خوبی؟

- ممنون.تو خوبی؟

- مرسی،بد نیستم.چه خبرا؟

- هیچی.سلامتی.شما چه خبر؟

- می گذره.

- آها.

ـ ...

ـ ...

- خوب دیگه چه خبر؟خوش می گذره؟

- ای،بد نمی گذره.

- ...

- ...

- خوب،ببین مامانم صدام می کنه،مرسی که زنگ زدی.

- خواهش می کنم.کاری نداری؟

- نه.خداحافظ.

- خداحافظ.

گوشی رو تق کوبیدم و به تلفن های دوساعته ی پارسال فکر کردم.لعنت به این زمان لعنتی که همه چی رو توی خودش حل می کنه و می بره...

این روزها، روزهای بی تفاوتی اند انگار.اما می دونم.اون بارونی که قراره منو بشوره،اون بادی که قراره بوزه و من رو با خودش ببره،اون لحظه ای که من باید تسلیمش بشم تو راهه...توی یکی از همین روزهای معمولی و خنثی اون اتفاقی که باید بیفته می افته.اون چیزهایی که قراره از راه بیان و همه چی رو عوض کنن توی معمولی ترین لحظات از راه میان،درست وقتی که اصلا انتظارش رو نداری.

همه چی برای شماره ی اول خیلی چپ اندر قیچی شد!تاریخ غلطه.ای-میل و نظر هم که هیچی!اما خب ما برای همینش هم کلی زحمت کشیدیم.قرار بود خیلی زودتر از اینا در بیاد.اما اگه بدونین چقدر مشکل داشتیم.خودم از مطلب تداعی خیلی خوشم اومد.شما هم بخونین.اگه هم نظری بود فعلا برای من ای-میل بزنین تا شماره ی دوم.ضمنا قراره طراحی هم یه عالم خوشگل بشه.شاد باشید و پیروز.

ما چند نفریم.چند تا دختر نوجوون سرشار از آرزوهای طلایی.چند تا دختر نوجوون که همه چیز رو سبز و آبی میخوایم.گاهی وقتها هم صورتی و نارنجی.ما دور هم جمع شدیم تا یه جای کوچیک از این دنیای بزرگ رو به نام خودمون کنیم.سایتمون راه افتاد!چقدر حرص خوردیم بماند.مهم اینه که قراره به اون چیزی که میخوایم برسیم.شما هم بفرمایین.این هم آدرس سایتمون:سنگ کاغذ قیچی.

من امروز دچار حالات نوسانی شدم.پنج دقیقه دچار یاس فلسفی میشم،پنچ دقیقه بعد بشکن می زنم.من میگم امروز اگه بخوام وبلاگ بنویسم به احتمال فراوان یه سری نوسانات ایجاد می شه.فعلا هم من بی خیال میشم هم شما.اینارو نوشتم که اعلام کنم هنوز نمردم! به جان همین این قول می دم از این به بعد مثل دختر خوب زود به زود آپ تو دیت کنم!(آخی،بیچاره این !دیوار کوتاه تر از تو نبود؟)