این روزها، روزهای بی تفاوتی اند انگار.اما می دونم.اون بارونی که قراره منو بشوره،اون بادی که قراره بوزه و من رو با خودش ببره،اون لحظه ای که من باید تسلیمش بشم تو راهه...توی یکی از همین روزهای معمولی و خنثی اون اتفاقی که باید بیفته می افته.اون چیزهایی که قراره از راه بیان و همه چی رو عوض کنن توی معمولی ترین لحظات از راه میان،درست وقتی که اصلا انتظارش رو نداری.
همین معمولی بودن لحظات , یکهو پیش اومدن اونا و غیر قابل پیش بینی بودنشونه که جالبشون میکنه
سلام را اینجوری فکر می کنی اون اتفاق افتاده سالهاست
که منو شسته و دورم حصاری کشیده موفق باشی
اولا چه اتفاقی...گفته باشم حق نداری اتفاقی برات بیوفته....
بعدشم تو انگشتر تو انگشت کوچیکت بکن خوشت نیومد بیا منو بکش
سلام.انتظار خیلی سخته!
به نام خدا ...
سلام به شما .
هر کسی در یه گوشه ای از این هستی انتظار یه چیزی رو میکشه بعضیها هم نه براشون فرقی نداره . تنها یه چیزی هست که منو گیج کرده ... آخرش چی میشه ؟؟؟ و بقولی:
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟؟؟
خیلی دلم از این بابت گرفته و میدونم حالا چه اینجا و چه اونجا پیداش میکنم .
ببخشید با حرفهای درهمم وبلاگتون رو آلوده کردم
سلام خواهر جوووووووووووووووووووونم
خوبی؟
منتظر باش..
روزای خیلی خوب تو راهه!
می بوسمت!
سلام ... درست همینجوره که میگین ...
یهو از او بالا یه چیزی میفته پایین
عزیزم اپدیت کن.........