* وای به حال کسی که جنوب شهرش میدون آزادی باشه!
* یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه که خودت ندونی چته بعد بخوای برای یکی توضیح بدی چته!
* باید تا دو هفته دیگه یه تحقیق رو تحویل بدم.تنها قدمی که برداشتم خریدن تلق و شیرازه بوده!
* اگر کتاب روی ماه خداوند را ببوس رو نخوندین عجله کنید!
*از صداقت و جسارت فیلم بوتیک خیلی خوشم اومد و معصومیتی که توی صحنه هاش پنهان بود مخصوصا صحنه هایی که جهان و اتی با هم تنها بودن (توی کافی شاپ و مترو و ...).هر چند فکر می کنم بوتیک همه چی رو اونقدر تلخ و سیاه نشون داده بود که وقتی از سالن سینما اومدم بیرون باورم نمی شد آسمون می تونه آبی باشه یا اون دختری که از کنارم رد شد داره می خنده.در هر صورت دیدن این فیلم رو از دست ندید.حتی اگه شادی های آدمها توی صحنه ی آخر فیلم(عروسی) به نظرتون احمقانه بیاد چون با دیدن فیلم فکر می کنید خوشحال بودن دلیلی نداره وقتی اشخاصی مثل اتی توی این دنیا هستن!
*نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
(هوشنگ ابتهاج)
* از نظر باران عزیز برای پست قبلی ام خیلی ممنونم.باعث شد از خودم خجالت بکشم که چرا درباره ی یک مادر این شکلی صحبت کرده بودم!
* میلاد خداحافظی کرد تا تابستون دوباره برگرده!

پیوست:چقدر علامت تعجب گذاشتم!راستی...صفحه  اول بلاگ اسکای رو دیدین؟!

*این هم حسم توی  یکی از قشنگ ترین لحظه های طبیعت(بارون بهاری!):

بهار
آسمان باران زده
عطر نم و هیزم سوخته
شاید عطر زندگی...


*درسته که دختره خیلی ناز بود.ولی جالب نبود مامانش یک دقیقه یک بار این موضوع رو به من گوشزد کنه.من دختره رو بغل کردم و نازش کردم و با محبت بهش گفتم:کودک جان.مامانش یه جوری نگاهم کرد و گفت:کودک یعنی چی؟عروسکه,عروسک...

*لازمه عصبانی بشم از اینکه بلاگ اسکای بی سر و صدا خراب شد و بی سر و صداتر درست شد؟فکر کنم همه ی کاربرهای بلاگ اسکای باید به این مساله عادت کرده باشیم.پس بی خیال!
*فیروزه ی عزیزم تولدت وبلاگت خیلی خیلی مبارک باشه!

لحظه ها

می شه از یاد برد و ندید،می شه چشمها رو بست و فراموش کرد،درست مثل همه ی از یاد بردنها و فراموش کردنها.درست مثل همه ی لحظه هایی که خودمونو توی دغدغه های روزمره گم می کنیم.بعد هر چی می گردی می بینی نیستی،لای دقیقه هایی که تند و تند از لای انگشتانت لغزیدند و گم شدند،بین تندباد ثانیه ها خودتو گم کردی.یه جایی بین این ساعتهاخودتو جا گذاشتی...می شه زد به بی خیالی،می شه فراموش کرد باید دستهاتو بسپری به بارون.می شه خودتو تسلیم باد کنی و تکرار شی.تکرار و تکرار و تکرار...می دونی،گاهی وقتها فراموشی بهترین مرهمه برای بعضی دردها،گاهی وقتها یه لحظه ای از راه میاد که دوست داری مثل آشغال مچاله ش کنی و زیر پات لهش کنی،دوست داری از یاد ببری...اما بعضی وقتها برعکسه،یه لحظه ای هست که دلت می خواد تا آخر دنیا به یادت بمونه،یه لحظه ی بارونی پر از رنگهای دلنشین.دوست داری این لحظه رو قاب کنی و بکوبی به دیوار.بگذار فراموش نکنیم،بگذار همیشه ببینیم.با چشمهای باز باز.بگذار یادمون نره،ایجوری طعم لحظه های شیرین همیشه می مونه زیر دندون.اگه لحظه های تلخ نباشن تو چه جوری میخوای بفهمی لحظه های شیرین چه مزه ای می دن؟پس...میشه از یاد نبرد و دید،اون هم با چشمهای باز باز!

*خیلی ها اسم آهنگ وبلاگم رو پرسیده بودن.اسم آهنگ هست«خوابهای طلایی» اثر استاد جواد معروفی.البته اینی که روی وبلاگمه اجراش با کیبورده.اجرای اصلیش با پیانو محشره.وقتی من خیلی خوشحالم یا خیلی ناراحتم همین آهنگو گوش می دم.

* دیروز رفتیم فیلم بوتیک.بعدا سر فرصت درموردش می نویسم.

* تا حالا بهار بدون بارون دیده بودین؟همه ی قشنگی بهار به باروناشه.من بارون میخوام لطفا!

* کتاب روی ماه خداوند را ببوس رو خوندین؟خیلی محشره.نویسنده ش مصطفی مستوره.بعدا یادم باشه در موردش بنویسم.

*من چقدر چیز باید بعدا بنویسم!

*شاد باشید و سرشار از آرزوهای رنگی.