می شه از یاد برد و ندید،می شه چشمها رو بست و فراموش کرد،درست مثل همه ی از یاد بردنها و فراموش کردنها.درست مثل همه ی لحظه هایی که خودمونو توی دغدغه های روزمره گم می کنیم.بعد هر چی می گردی می بینی نیستی،لای دقیقه هایی که تند و تند از لای انگشتانت لغزیدند و گم شدند،بین تندباد ثانیه ها خودتو گم کردی.یه جایی بین این ساعتهاخودتو جا گذاشتی...می شه زد به بی خیالی،می شه فراموش کرد باید دستهاتو بسپری به بارون.می شه خودتو تسلیم باد کنی و تکرار شی.تکرار و تکرار و تکرار...می دونی،گاهی وقتها فراموشی بهترین مرهمه برای بعضی دردها،گاهی وقتها یه لحظه ای از راه میاد که دوست داری مثل آشغال مچاله ش کنی و زیر پات لهش کنی،دوست داری از یاد ببری...اما بعضی وقتها برعکسه،یه لحظه ای هست که دلت می خواد تا آخر دنیا به یادت بمونه،یه لحظه ی بارونی پر از رنگهای دلنشین.دوست داری این لحظه رو قاب کنی و بکوبی به دیوار.بگذار فراموش نکنیم،بگذار همیشه ببینیم.با چشمهای باز باز.بگذار یادمون نره،ایجوری طعم لحظه های شیرین همیشه می مونه زیر دندون.اگه لحظه های تلخ نباشن تو چه جوری میخوای بفهمی لحظه های شیرین چه مزه ای می دن؟پس...میشه از یاد نبرد و دید،اون هم با چشمهای باز باز!
*
خیلی ها اسم آهنگ وبلاگم رو پرسیده بودن.اسم آهنگ هست«خوابهای طلایی» اثر استاد جواد معروفی.البته اینی که روی وبلاگمه اجراش با کیبورده.اجرای اصلیش با پیانو محشره.وقتی من خیلی خوشحالم یا خیلی ناراحتم همین آهنگو گوش می دم.* دیروز رفتیم فیلم بوتیک.بعدا سر فرصت درموردش می نویسم.
* تا حالا بهار بدون بارون دیده بودین؟همه ی قشنگی بهار به باروناشه.من بارون میخوام لطفا!
* کتاب روی ماه خداوند را ببوس رو خوندین؟خیلی محشره.نویسنده ش مصطفی مستوره.بعدا یادم باشه در موردش بنویسم.
*من چقدر چیز باید بعدا بنویسم!
*شاد باشید و سرشار از آرزوهای رنگی.