می شه از یاد برد و ندید،می شه چشمها رو بست و فراموش کرد،درست مثل همه ی از یاد بردنها و فراموش کردنها.درست مثل همه ی لحظه هایی که خودمونو توی دغدغه های روزمره گم می کنیم.بعد هر چی می گردی می بینی نیستی،لای دقیقه هایی که تند و تند از لای انگشتانت لغزیدند و گم شدند،بین تندباد ثانیه ها خودتو گم کردی.یه جایی بین این ساعتهاخودتو جا گذاشتی...می شه زد به بی خیالی،می شه فراموش کرد باید دستهاتو بسپری به بارون.می شه خودتو تسلیم باد کنی و تکرار شی.تکرار و تکرار و تکرار...می دونی،گاهی وقتها فراموشی بهترین مرهمه برای بعضی دردها،گاهی وقتها یه لحظه ای از راه میاد که دوست داری مثل آشغال مچاله ش کنی و زیر پات لهش کنی،دوست داری از یاد ببری...اما بعضی وقتها برعکسه،یه لحظه ای هست که دلت می خواد تا آخر دنیا به یادت بمونه،یه لحظه ی بارونی پر از رنگهای دلنشین.دوست داری این لحظه رو قاب کنی و بکوبی به دیوار.بگذار فراموش نکنیم،بگذار همیشه ببینیم.با چشمهای باز باز.بگذار یادمون نره،ایجوری طعم لحظه های شیرین همیشه می مونه زیر دندون.اگه لحظه های تلخ نباشن تو چه جوری میخوای بفهمی لحظه های شیرین چه مزه ای می دن؟پس...میشه از یاد نبرد و دید،اون هم با چشمهای باز باز!
سلام دوست من آری فاصله بین دیدن و ندیدن بسیار کم است
کاش راحت بود قیچی کردن لحظه ها از زندگی , کاش روزمرگی رو میشد از زندگی حذف کرد,کاش لحظه هامون همونجوری بود که میخواستیم,
زندگی لحظه ی شیرینی ندارد.این لحظه های تلخند که لحظه ای را شیرین جلوه می دهد.
خدایی بد جوری پایتم .......ولی بعضی چیز ها هم هست ادم ازش خوشش نمی یاد ولی نمی شه هم از یاد ببریش ..زت زیاد
خوبا زود از یاد می رن
باید دستها تو بسپری به بارون...باد...بارون. یادمان نرفته این چیزها را توی این شهر دود؟
مثل همیشه زیبا بود و عین حقیقت.....
میشه گم شد....میشه فراموش شد...میشه همه چیو داغون کرد...میشه یادت نیاد آدمیی وکه تا ۳ ساله پیش با هم روی یه میزو نیمکت میشستین.میشه فراموش کرد...آره.وتو فراموش کردی...تمام شیرینیهاوتلخی هارو!!!!
من فراموش کردم؟ خودت بهتر از همه می دونی.هر کی یادش بره من یکی یادم می مونه.تمام تلخی ها و شیرینی هاشو.دلم نمی خواد این بحث قدیمی رو بکوشونم به وبلاگم...
فراموش کردن و ندیدن و بی تفاوت بودن ...هنریه ... که خیلی ها ندارن ...مثل تو و شاید من
خیلی چیزا میشه .. بستگی داره که بتونی یا نه ...
بنام هور مزد
یه جمله ی معروف هست که میگه:
شادی چیزی نیست که از ان لذت ببری،تا تشنگی نباشد لذت اب خوردن دست یافتنی نیست.
دوست خوبم درست مثل حرف خودت تا لحظه ای کدر نباشه لحظه ی شفاف خود ش رو نشون نمیده.باید با چشمای باز همشونو دید
دوست دارم خانمی
بدرود
میشه لحظه های کاغذی رو باز کرد و از اول هر چی که می خوای بسازی
میشه فراموش کرد..بایدم فراموش کرد..لازم نیست همه لحظه ها رو حفظ کرد...ولی کار هر کسی نیست!
جدا ؟
سلام
شما ثابت کردی که انسانه موفقی هستی
برات مثله اب خوردنه کارهای بزرگ لحظه رو همونتوری بساز که درسته
میشه ولی...
آخی...چقدر خوشگل بود این متنت...ورووجک تو هم یه پا واسه خودت شاعریا!!!!
نوشتت مثل همیشه پر از احساس بود راستی من بهت لینک دادم
سلام خواهر جونم
دلم برات تنگ شده
...
خیلی زیبا نوشتی
مثل همیشه
نه مریم جون یادم نرفته ٬ نبودم حالا که دوباره اومدم می نویسم
راستی عیدت مبارک
سلام ... راست میگی .... اه اه اه آخه چرا من باهات موافقم؟ اینجوری هیچی ندارم تو نظزاتت بگم که :( ...؛) موفق باشی عزیییییزم
سلام...راستی اوندفه یادم رفت بگم چه عکس خوشگلی اون بالا گذاشتی...الان گفتم...در ضمن نوشته هاتم قشنگه
( زندگی تابلویی از خنده ها و گریه هاست )
منتظرتم بیای مطالب طویل منو بخونیا .....
(در ضمن من اسپیکرم خاموشه صدای آهنگتو نمی شنوم که در بارش نظر بدن)
حتما پیش من بیا خوشحالم می کنی دوست من....
سلام مریم خانم.
من دقیقآ میدونم چی میگی.
باید بدی باشه که قدر خوبیرو دونست .باید لحظات تلخ باشه که قدر لحظات شیرین رو دونست.
شاد باشی
مریم جان باز مثل همیشه از دیدن صفحه به روزشده ات شاد شدم و با خواندن مطلبت که مثل همیشه شیوا، اندیشمندانه و ارتباط دهنده است شادی ام افزون شد یه سری به من بزن
لطف کن من را لینک کن
میشه.. قبول! اما همه ش با هم نمیشه.. یا این رو یا اون رو؛ کوچولو ! ~