1-هی آدرس وبلاگم رو از توی ارکات برمی دارم،دوباره می گذارم،برمی دارم،می گذارم…خب دلم نمی خواد همه ی دوستها و فامیلها بیان وبلاگم رو بخونن.اما به قول یکی مگه چی می نویسی توی این وبلاگ؟مگر جز عقاید و حرفها و نظراتته؟یعنی می ترسی بقیه بفهمن تو چی فکر می کنی؟چرا می ترسی از خودت بودن؟

2-من خودم هستم.همین خود خودم.با تمام عقاید و حرفها و دل تنگی ها و شادی ها و غصه ها و خنده هام.نمی تونم عوض بشم.نمی تونم با سلیقه ی هر کس خودمو بسازم...

3-راستی تو چرا فکر می کنی من عوض شدم؟!اگر دید خودت نسبت به همه چی عوض شده دلیل نمی شه من هم تغییر کرده باشم.

4-یکی از دوستهام می گفت:توی ماشین با مامانم جر و بحث می کردیم.من می خواستم مرضیه گوش بدم مامانم اصرار می کرد که سیاوش قمیشی بگذاریم!!

*همیشه تولد دوستهام برام مهم بوده.یک دفتر هم دارم که تاریخ تولد همه ی دوستهام رو توش یادداشت کردم تا تولد هیچ کس از قلم نیفته.با این وجود نمی دونم چرا این قدر سوتی می دم:
- فکر می کردم 12 فروردین تولد یکی از دوستهامه.من یه خرده کار داشتم و وقت نکردم 12 بهش تلفن کنم.بعد از سه،چهار روز زنگ زدم خونه شون.خودش گوشی رو برداشت.من هم بدون سلام و احول پرسی شروع کردم:تولد،تولد،تولدت مبارک....احساس کردم یه خرده تعجب کرده،فکر کردم ناراحت شده دیر تلفن کردم.شروع کردم به عذرخواهی که 12 نتونستم تلفن کنم و ببخشید و...یکذره مکث کرد و گفت:مرسی،اما تولد من که 28 فروردینه.
کلی ضایع شدم.به یکی دیگه از بچه ها هم گفته بودم،اونم زنگ زده بود تبریک بگه...
چند بار دیگه هم اتفاق افتاده که تاریخ تولد چند نفر رو قاطی کردم.
نتیجه گیری:دست ارکات درد نکنه که از ضایع شدنهای من جلوگیری می کنه.تا چند روز پیش فکر می کردم تولد یکی از دوستهام بهمنه،به لطف ارکات متوجه شدم دی یه!

*صفحه ی اول بلاگ اسکای چقدر خوشگل شده.مخصوصا عکس اون دو تا پرنده...

*نمی تونم از ادیتور بلاگ اسکای استفاده کنم.به خاطر این پیام:
برای استفاده از ادیتور WYSIWYG لطفا IE نسخه 5.5 یا بالاتر را بر روی ویندوز خود نصب کنید
برای همین مجبورم این جوری لینک بدم:
از دفترچه خاطرات یک نسل سومی
http://www.bbgoal.com/archives/033718.html
فکر می کنید چند درصد از نسل ما این جورین؟چند درصدشون از اینترنت برای دانلود کردن عکسهای نیکول کیدمن استفاده می کنن؟واقعا بزرگترین دغدغه های نسل ما توی سی دی و هالیوود و چت خلاصه می شه؟اسطوره هامون شدن امثال دیوید بکهام؟چقدر به شکاف عمیق بین نسل ها اعتقاد دارین؟

*یادته قرار بود دنیا رو نجات بدیم؟قرار بود همه چی رو عوض کنیم؟ یادته سرمون پر بود از آرزوهای رنگی؟دستهامون پر بود از هدفهای ریز و درشت؟ یادته ساعتها از آینده ی سبز و طلایی حرف می زدیم.از مدرسه ای که قرار بود بسازیم و مثل کتاب “توتوچان” اداره ش کنیم؟ یادته پر بودیم از شور و شوق نوجوانی؟ من یادم نرفته.اما هنوز نفهمیدم زمان چرا اینقدر آدمها رو عوض می کنه.آرزوهاشون‚هدف هاشون... دستهامون خیلی کوچک بود برای بغل کردن این همه آرزوی ریز و درشت...نه؟ *من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بدآهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟ (مهدی اخوان ثالث) *همیشه شاد باشید و پر از آرزوهای رنگی!