مچ دستم درد میکند، کمرم هم. هر طرف میچرخم جایی درد میگیرد. پیر شدهام انگار.
فکر کردم برای تمنای نوشتنی که توی من شعله میکشد، برای ابراز خودم، برای کم کردن از حجمی که درون تنم هست و توی رگم دویده و توی سرم و سنگیت است، کجا بروم که به نوجوانیام نزدیک باشم؟
جایی جز اینجا به ذهنم نرسید. چیزی درونم هست که همزمان نوجوان است و پیر، نمیدانم چه کارش کنم. از سی و شش سالگی این را میفهمم. اینکه نمیدانم این را چه کنم؟