*من نگاه کردن به آسمونو خیلی دوست دارم.مخصوصا شبهای صافی که آسمون پر از ستاره است.اگه این شبها آسمون رو نگاه کنی ستاره ها برات چشمک می زنن،اما من خیلی وقته که چشمک ستاره ها رو ندیدم،خیلی وقته...
*من روزای آفتابی رو خیلی دوست دارم،وقتایی که آسمون آبیه آبیه.بی انتها و پر از ابرهای شکل پنبه.این وقتها دلت میخواد پر بزنی و بری توی آسمون،ابرها رو بغل کنی و توی آبی آسمون غرق شی.اما من خیلی وقته که آسمون رو آبی ندیدم،خیلی وقته...
*من روزای بارونی رو خیلی دوست دارم،وقتایی که بوی هیزم سوخته با بوی خاک نم زده قاطی می شه،روی گونه ی گلها شبنم میشینه و تو دوست داری زیر بارون قدم بزنی تا روی گونه های تو هم شبنم بشینه،اما این دو هفته ای که توی تهران هی بارون میومد،همه جا سیل راه افتاده بود.آدما کیفاشون رو می گرفتند روی سرشون و می دویدن تا زودتر برسن خونه هاشون،هیچ کس نبود که دلش بخواد توی پیاده روها با آرامش قدم بزنه،یکیش خود من،آخه خیلی وقته که بوق ماشینا روی اعصابم راه می ره...
*من از روزایی که آسمون گرفته و پر از ابر میشه،هوا یه جورایی تاریک میشه و آسمون انگار دلش میخواد بباره،اما هر چی صبر میکنی خبری نیست متنفرم،همه جا بوی نا میده توی این جور روزا،این جور وقتها دل آدم هم با آسمون می گیره...
**نتیجه گیری:حال آسمون که خوب باشه آدمم شاده،اما وای به حال روزایی که آسمون مریض میشه!
***فردا
جشن مهرانه ست.یادتون نره ها.نمایشگاه نقاشی های خودش هم هست.من چند تاشو تو
وبلاگش دیدم.خیلی خوشگلن.مخصوصا به نظر من که چشم چشم دو ابرو رو هم به زور می کشم!
****از این
وبلاگ خیلی خوشم اومد.ظاهرا نویسنده ش 10 سالشه.برین ببینین چه داستانهای بانمکی نوشته!