این روزهای آخر اسفند...

من روزهای آخر اسفند را زیاد،خیلی خیلی زیاد دوست دارم.نه برای شوق خریدن تقویم جدید که وقتی این همه خالی است کلی حس خوب می­دهد به آدم.نه به خاطر پرده­های سفیدی که پشت پنجره های تمیز نشسته­اند،نه به خاطر خاطره­هایی که موقع اتاق تکانی می­ریزد دورم.نه به خاطر خیال­های قبل از خوابم که تخم مرغ امسال را چه شکلی کنم.نه به خاطر گلدانهایی که خاکشان را عوض کرده ام.نه به خاطر شلوغی گیج خیابانها و لبخندهایی که از یک جای دور می­نشیند روی تنم.نه به خاطر تابلوهای جدیدی که کوبیده­ام به دیوار.نه به خاطر روز شیرینی­پزی مامان و عطری که می­پیچد توی خانه.

چرا،همه­ی اینها هست! اما یک جور بهانه است انگار. انتظار کشیدن برای آمدن بهار،برای فراموش کردن تمام خاکستری های 87،برای اینکه به خودت بگویی سال جدید همه چیز عوض می­شود.

که بنشینی برای پر کردن تقویم جدیدت برنامه­ریزی کنی.که با فلان آدم بیشتر قرار می­گذاری،از چیزی که دوست نداری فاصله می­گیری،کتاب های نخوانده را می­خوانی،فیلم های ندیده را می­بینی،به جای چرخیدن توی روزها برای فوق تصمیم می­گیری،درس می­خوانی،یاد می­گیری...

خودم هم می­دانم هیچ کدامش هم نمی­شود،خیال های دور و دراز برای کامل بودن یک جورهایی توی لحظه ی تحویل سال جا می­ماند.

اما این آرامش بی نظیر اسفند،این همه خوشی و بی خیالی هیچ وقت کهنه نمی­شود.

و این یعنی همیشه امیدی هست!

براده ها

۱.آقایان محترم!وقتی یک خانمی کنار شما،توی تاکسی خودش را جمع می کند و می چسبد به دستگیره ی در منظورش این نیست که جا برای شما باز کند تا راحت تر بنشینید.منظورش دقیقا این است که یک کمی بروید آنورتر لطفا! 

۲.من هیچ جوری درکت نمی کنم گاهی.اما خب،مرام است دیگر برادر من،این هم آدرس وبلاگت.پستهای آخرت هم بدجوری خل است راستی! 

۳.بروید شماره نوروزی مجله سلامت را بخرید و ویژه نامه ی طنزش را بخوانید تا رستگار شوید.(در راستای این پست.)

انسان نمی تواند از پرواز پرنده های اندوه بالای سرش جلوگیری کند

دیدین مجله ها و روزنامه ها این روزها پر شده از بسته های پیشنهادی برای ایام نوروز؟خب،این بسته پیشنهادی کتاب منه!فهرست کتابهای خوبی که سال ۸۷ خوندم.برای چند تاش توضیح گذاشتم و چند تاش رو هم فهرست وار نوشتم.اگر کسی بسته پیشنهادی کتاب یا فیلم گذاشت توی وبلاگش لینکش رو می گذارم زیر همین پست.

۱.هفته ای یه بار آدمو نمی کشه.جی.دی.سالینجر.ترجمه امید نیک فرجام،لیلا نصیری ها.نشر نیلا 

 نغمه غمگین.جی.دی.سالینجر ترجمه امیر امجد و بابک تبرایی.نشر نیلا.

-سالینجر خوندن که توصیه نمی خواد!این دو کتاب مجموعه ای از بیست داستان کوتاه سالینجره.به نظرم تمام داستانها یک دست نیستند.چند تاشون واقعا شاهکارن،داستانهای متوسط با پایان لطیفه وار هم هست توی این دو مجموعه.جالبی بعضی از داستانها به اینه که مثلا شخصیت هولدن کالفیلد برای اولین بار وارد نوشته های سالینجر می شه و بعدا تبدیل می شه به رمان ناتور دشت.

۲.شوهر من.ناتالیا گینزبورگ.ترجمه زهره بهرامی.نشر نی

 -گینزبورگ از نویسنده های مورد علاقه منه.لحن خونسردانه و در عین حال غم بارش رو خیلی دوست دارم.تناقضی که گاهی با لحن طنزآمیزش با وجود وضعیت بغرنج شخصیت هاش ایجاد می کنه،تصویر دقیق و جانداری که از روحیات و واکنش آدم هاش می ده،رابطه هاشون،تصمیم هاشون،فلاکت و رکودشون...این کتاب مجموعه 5 داستان کوتاه و تاثیر گذاره که عمدتا در مورد روابط آدمها با همه.

 ۳.خانه ی خودمان.سینتیا کادوهاتا.ترجمه شقایق قندهاری.نشر افق 

 از اون رمانهای نوجوان دلچسبی که فکر کنم سن و سال نداره! برنده ی جایزه نیوبری سال ۲۰۰۵.

«عمویم درست دو و نیم سانتی متر از پدرم قدبلندتر بود،اما شکم نرمی داشت.سال قبل که با مشت توی شکمش زدیم،این را فهمیدیم.عمو دادش به هوا رفت و برای مان خط و نشان کشید.پدر و مادر ما را بدون شام به رختخواب فرستادند.آن ها معتقد بودند که زدن دیگران بدترین گناه است.دزدی در درجه دوم و دروغگویی در درجه سوم بود. و من هنوز دوازده سالم نشده بود که مرتکب هر سه گناه شدم... 

 کیتی از خواهرش لین که او را بیش تر از همه دوست دارد،یاد می گیرد که در عمق همه چیز به دنبال زیبایی و امید بگردد.حالا که لین به سختی بیمار شده و خانواده دارد از هم می پاشد،نوبت کیتی است که راهی پیدا کند تا نگذارد شعله های عشق و امید در دل افراد خانواده اش خاموش شود.»

 از پشت جلد کتاب

۴.رازی در کوچه ها.فریبا وفی.نشر مرکز

 -کتاب نثر دلچسب و پاکیزه ای داره.داستان با برگشت قهرمان کتاب به کودکی اش و مرور خاطراتش شکل می گیره.بین رمانهای ایرانی که سال گذشته خوندم این رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.

 ۵.مثل آب برای شکلات.لورا اسکوئیول.ترجمه مریم بیات.نشر روشنگران و مطالعات زنان

 -وقتی کتاب رو تموم کردم یه مدت روی هوا بودم.فوق العاده بود به نظرم.سبک کتاب رئالیسم جادوییه و داستان،فوق العاده پرکشش.طنز بازیگوشانه ای هم داره در عین تلخی ماجرا.فکر کنم فیلمش هم ساخته شده.

۶.با کفش های دیگران راه برو.شارون کریچ. ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی.نشر ونوشه( چشمه)

 -رمان نوجوان.برنده ی جایزه نیوبری سال ۱۹۹۵ از اون کتابهایی که آدم چند وقت یک بار دوست داره صفحه های مختلفش رو دوباره بخونه.

 «سالامانکاتری هیدل 13 ساله که همه او را سال صدا می کنند برای یافتن مادرش،به همراه پدربزرگ و مادربزگ،عازم سفری طولانی می شود.در طول سفر، او داستان فی بی وینترباتوم را تعریف می کند،دختری که مادرش به طور ناگهانی ناپدید شده و پیغام های اسرارآمیز دریافت می کند.در پشت داستان فی بی،داستان سال و جریان سفر بدون بازگشت مادرش وجود دارد.او کمتر از یک هفته فرصت دارد تا خودش را به مادرش برساند.سال مطمئن است که علی رغم مخالفت پدرش،این سفر تنها شانس او برای برگشت به موقعیت گذشته است.»

از پشت جلد کتاب

۷.بخشنده.لوئیس لوری.کیوان عبیدی آشتیانی.نشر ونوشه( چشمه)

-باز هم رمان نوجوان.فکر کنم چاپش تموم شده.اما اگر پیداش کردین از اون کتابهاییه که خیلی چیزها رو به یادمون می آره.ماجرای کتاب منو یاد میرای کریستوفر فرانک انداخت.یک شهرک سازمانی،و نوجوانی که می خواد خاطراتی که ازشون گرفته شده رو به آدمهای شهرک برگردونه.

 ۸.بادکنک به شرط چاقو.علی اصغر سید آبادی.نشر فندق(افق)

مجموعه شعر سپید برای کودکان. فکر کنم عیدی خیلی دلچسبی باشه برای بچه های دور و برتون.خودتون هم یواشکی بخونینش اونوقت!تصویرگری های هدا حدادی هم خیلی دلنشینه.

 «می رقصد

و می رقصد

و می رقصد

پیراهن گل گلی ام

 روی بند رخت

حیف که من تویش

 نیستم!  

شعر سومی»

 داستان کوتاه

۹.آن گوشه ی دنج سمت چپ.مهدی ربی.نشر چشمه

۱۰.داستان شگفت انگیز هنری شوگر.رولد دال.ترجمه ساغر صادقیان.نشر چشمه

۱۱.آواز عاشقانه.جان چیور.میلاد زکریا.نشر مرکز

رمان

۱۲.چه کسی باور می کند،رستم.روح انگیز شریفیان.نشر مروارید

۱۳پری فراموشی.فرشته احمدی.نشر ققنوس 

کودک و نوجوان

 ۱۴.این هم جور دیگر.رولد دال.ترجمه رضی هیرمندی.نشر ونوشه( چشمه)

۱۵پرنیان و پسرک.لوئیس لوری.ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی.نشر افق

 پیوست:

۱.اگر کسی توضیح و تکلمه ای در مورد هر کدوم از کتاب ها داره خوشحال می شوم بشنوم.

۲.نشر ونوشه قسمت کودک و نوجوان نشر چشمه است.فندق هم کودکان افق.

 ۳.تیتر مطلب قسمتی از کتاب «با کفش های دیگران راه برو،تا با کفش های کسی راه نرفته ای درباره اش قضاوت نکن».از همون پیغام های اسرارآمیزی که به دست فیبی می رسید.«انسان نمی تواند از پرواز پرنده های اندوه بالای سرش جلوگیری کند،اما می تواند جلو آن ها را بگیرد تا در موهایش آشیانه نکنند.»

۴.چه قدر کتاب نوجوان خوندم من امسال!

۵.معرفی کتاب های دوست داشتنی،سال ششم.

مثل یک قصه ی بی پایان

تمام چیزهایی که تو داری و من نداشته ام هیچ وقت.اسمش حسرت نیست،غبطه هم.می نشینم و نگاهت می کنم.آن زنانگی دنباله دار را که توی شال سر کردنت،توی لبخند های تک و توکت و توی گوشواره هایی که تا شانه هایت رسیده پنهان شده.این واژه را دوست دارم.این زنانگی غریب که توی رگهای آبی دستانت پخش شده و یک جور مثل یک حفاظ همیشگی،مثل یک افسون دور و دراز حفظت کرده.

تویی که رو به رویم مچاله شده ای،تویی که با دستمال تند و تند نم اشک را از سر مژه هایت می گیری،تویی که اندوه مثل یک قصه بی پایان ریشه دوانده زیر پوستت.

من را ببین،پاهایم را جفت کرده ام و با شانه های صاف جلویت نشسته ام.نگران هیچ چیز نیستم،از خیانت هیچ کس نمی هراسم و گوشه لبم را نمی جوم.

اما صدای توست که با یک نوای زنگ دار و محزون توی هوا پخش می شود،صدایی که انگار دارد کلی سرما را عقب می زند،و همان زنانگی که گفتم توی صدات هم هست،توی قدم هایت هم.

مثل رازهایی که ریخته ای توی جیبت،مثل طره موهایی که سایه انداخته رو چشمانت،مثل یک تابلوی مینیاتور ظریف که هزار ریزه کاری دارد...نگاهت می کنم و اسمارتیزهای رنگی را جدا می کنم،از هر کدام یکی که بنشینند کنار رازهای توی جیبت و هر وقت نگاهشان کردی یاد من بیفتی که شکل هیچ افسانه ای نیستم،هیچ افسانه ای!

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

1.مثل اینکه قالب وبلاگ من توی فایرفاکس به هم می ریزه.

 

2.برنامه ی تست مجری عمو پورنگ بود.یه دختر هشت ساله،هر چی عمو پورنگ ازش سوال می کرد جواب نمی داد.

-چیه عمو جون؟خجالت می کشی؟

-نه.این اعصاب من امروز دیوونه کرده منو.

 

3.کدام پل

 کجای این جهان شکسته است

که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

    «گروس عبدالملکیان»

 

4.توی فیس بوک دوست دوران دبستانم رو که ده،یازده سال پیش از ایران رفته بود پیدا کردم.

 

5.کتابه رو بالاخره خریدم.توی نمایشگاه پارسال به نگار یاحقی گفتم کاش می شد فقط اسم بعضی کتابها رو خرید.

 

«دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»

آنا گاوالدا.الهام دارچینیان.نشر قطره

 

خوشحالم که داستانی به این نام نداره،اینجوری بیشتر حس تملک نام بهم دست می ده!