۱- بالاخره لینک هام رو درست کردم.این پست مینا آلبالو خیلی کمکم کرد.احساس شعف بهم دست میده وقتی می بینم جلوی بعضی لینک ها می زنه جدید!!
۲- شهر فرنگ اینجا اسم واقعی چند تا از بازیگرها رو نوشته.نمی دونم تا چه حد براتون جالبه.واقعا اسم تا چه حد توی سرنوشت آدم تاثیر می گذاره؟
۳- وقتی جلوی دکه روزنامه فروشی می ایستین چه مجلاتی توجهتون رو جلب می کنه؟اگر دقت کنین مجله هایی که روزنامه فروشها جلو می گذارن اکثرا مجلات زرده.با تیترهایی مثل:
* فلان بازیگر:بالاخره ازدواج می کنم!
* فلان فوتبالیست:من عاشق قرمه سبزی هستم!
* فلان خواننده فاش می کند:بله.من هفته ی پیش خواستگاری بودم!
* باند دختران فراری با سرپرستی کبری پلنگ متلاشی شد!
نمی دونم فروش این مجلات چقدره.خوانندگانشون از چه تیپ هایی هستن.پشت پرده ی این جور مجلات چه خبره؟اما بعضی اوقات که اتفاقی از این جور مجله ها به دستم می رسه حتی از سوزناک ترین مطالبش هم خنده م می گیره!
اگر از زندگی خسته شدید همین امروز برید روزنامه فروشی.اولین مجله ای که دیدید تیتری تو همین مایه ها داره بخرید و بخونید.باور کنید به زندگی امیدوار میشید!
مثل قدیمها.همون روزهای دوری که بساطم رو پهن می کردم لب پنجره.کتابهام-دفترهام-خودکارهام...خوابهای طلایی رو روشن می کردم.ماه رو نگاه می کردم و می نوشتم.از میون ساختمونهای بلند پیدا کردن ماه خیلی مزه می داد.چند وقت پیش بود؟فکر کنم سه ماه پیش.اما خیلی دوره.سه ماه پیش به اندازه ی فرسنگها دوره.سه ماه پیش همه چی بوی بارون می داد...
می دونی...؟نمی دونم تا حالا حس کردی یا نه.بعضی وقتها هست که نوک انگشتهات می سوزه.اون موقع است که می فهمی موقع پهن کردن وسایلته.سوزش انگشتان=خلق یک شعر-یک داستان-یک لحظه ی قشنگ و فراموش نشدنی که افکارت وول می خورن و زیر گوشت زمزمه می کنن و تا ننویسیشون ولت نمی کنن.
انگار یک قانونه.«قانون نا نوشته ی بازی من.بازی من تنها.کنار پنجره.با یک دفتر و یک قلم و یک نوا از دورهای دور...»
کلمه ها توی مغزم می چرخن.می شن حرف.گاهی وقتها شکل شادی می شن و مثل پروانه توی سرم پرواز می کنن.بعضی موقعها غصه دار می شن و می نشینن یک گوشه و جم نمی خورن.کلمه ها رو دوست دارم.برام مثل بال می مونن.بهم جرات پرواز می دن.
* چند وقته نوک انگشتام وز وز نکرده.چند وقته کلمه ها دور سرم نچرخیدن.چند وقته دنبال ماه نگشتم.چند وقته بوی بارون نمیاد.دلم برای اون شعرها و داستانهای چرت و پرتم که هیچ شخصی جز خودم نمیخوندشون تنگ شده.تازگیها انگار غریبه شدم با نوشتن...
۱- خوبی گزارشگران فوتبال اینه که وقتی صداشون بالا می ره آدم از خواب می پره و می فهمه اتفاق هیجان انگیزی افتاده.اما اگر صداشون پایین بود معلومه ارزش نداره آدم خوابش رو به خاطر فوتبال حروم کنه!!
۲-خواب پرنده در قفس: این کتاب دو جلدی کتابیه که فکر می کنم علاقه مندان به شعر معاصر ایران حتما ازش خوششون میاد.این کتاب شعرهای کوتاهی از شاعران معاصر رو انتخاب کرده.از هر شاعر سه چهار تا شعر کوتاه آورده که واقعا ارزش خوندن رو دارن.خیلی از شعرها شبیه هایکوهای ژاپنی هستن.احمد پوری(گردآورنده ی کتاب) در مقدمه گفته:در شعر کوتاه شاعر احساس خود را با فشردگی بیشتری بیان می کند و معمولا عنصر ایجاز در شعر کوتاه غالب است.قطع کتاب جیبیه و توسط کتاب خورشید چاپ شده.این دو تا قطعه رو از همین کتاب انتخاب کردم:
*درخت
جشنی ست
که زمین و آسمان
برپا داشته اند
(بیژن جلالی)
*دفتر من در وسط
باد ورق می زند
برگی از آن می کند
نام تو در باغها
ورد زبان می شود
(عمران صلاحی)
۳-از آنجایی که درست نیست آدم از مامانش تعریف کنه...مختصر و مفید:بی بی گل بازگشت!
۴-جواب نظرات پست قبل رو دادم.