در این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تخته می باشد!
توجه داشته باشید که از نظر صاحب خانه ی این وبلاگ اطلاع ثانوی ممکن است فردا باشد یا یک هفته ی دیگر و شاید هم هیچ وقت!
همیشه شاد باشید و پیروز!

چقدر پریروز قشنگ بود!خیلی خوش گذشت.وقتی رسیدم اون جایی که قرارمون بود دیدم یکی داره با پلیس دعوا می کنه.رفتم جلو دیدم نازنینه!بالاخره پلیسه رو راضی کردیم جریمه ش نکنه.اما فکر می کنم باید می کرد!بالاخره یه راننده ی تازه کار باید یاد بگیره جاهایی که تابلو توقف ممنوع گذاشتن پارک نکنه,هر چند منتظر دوستش باشه!!از فکر اینکه نازنین رانندگی کنه و من سوار ماشینش بشم تنم می لرزید.اما در کمال تعجب سالم رسیدیم خونه!مرسی نازی جونم!
بعدش زیر اون بارون وحشتناک با مامان رفتیم پارک دویدیم.اونقدر خیس شده بودیم که به سختی راه می رفتیم.لباسهام سنگین شده بود اما توی این سه هفته ی اخیر تا این اندازه احساس سبکی نکرده بودم...من بدجوری به معجزه ی بارون ایمان دارم!و معجزه ی یه دوست خوب!

*نازنین جون!اون دورزدنه به هیچ وجه تقصیر من نبود...نمی تونستم بگذارم ورود ممنوع بری که!!