یک عاشقانه آرام

* فکر می کنم غرور و تعصب(جین آستین) رو سال اول دبیرستان خوندم.با ترجمه ی شمس الملوک مصاحب،به سختی! لحن ترجمه خیلی برام سنگین بود.با وجود این کتاب همه جا دستم بود.توی سرویس مدرسه،موقع غذا خوردن،توی رختخواب.سر دو روز تمومش کردم.و باقی هفته گفت و گوهای مهم کتاب رو دوره کردم تا به کتابخانه پسش دادم.

* فکر می کنم چند ماهی بیشتر نیست که ترجمه جدید غرور و تعصب وارد بازار شده.رضا رضایی،نشر نی.

*اقتباس سینمایی غرور و تعصب(۲۰۰۵-جو رایت) خیلی خوب تونسته فضای کتاب رو منتقل کنه.پر از صحنه ها و نماهای زیبا،موسیقی دلنشین،و بازی های اثرگذار.مخصوصا بازیگر نقش الیزابت(کیرا نایتلی) که نامزد اسکار هم بود.

به نظرم تحول شخصیتهای دارسی و الیزابت خیلی خوب نشون داده شده.دارسی که اوایل فیلم تمام آدمها رو از بالا نگاه می کرد،اواخر فیلم وقتی مقابل الیزابت قرار می گیره(مخصوصا صحنه ی زیر بارون) با حالتی که چشمها و ابروهاش داره بی قراری و شکستن غرورش رو کاملا حس می کنیم.دارسی کلا در طول فیلم دیالوگ زیادی نداره و حس هاش رو بیشتر با حرکات و میمیک هاش نشون می ده تا با حرفاش.الیزابت پره از شیطنت،سرزندگی،هوش،خنده های زیرزیرکی،صراحت و شادابی و آقای دارسی سرد و مغرور و خشک در برابر الیزابت تقابل جالبی رو ایجاد می کنه.

مجالس رقص،مادری که بزرگترین دغدغه ش شوهر دادن پنج دختره شه،خانه های مجلل و اشرافی در مقابل خانه های ساده و روستایی،روبانها و کلاه های پردار... و این تصویری زنده  از جامعه قرن هجدهم انگلستانه،هر چند ممکنه به مذاق خیلی ها خوش نیاد!

اما سخت نگیرید!بعد از یک روز خسته کننده دیدن این عاشقانه آرام حال آدم رو حسابی جا می یاره!مخصوصا اینکه دی وی دی و سی دی ش با بهترین کیفیت و زیرنویس در میدان انقلاب موجوده!!


پی نوشت:

۱- توی لینک دونی کنار صفحه چند تا لینک در مورد کتاب و فیلم گذاشتم.

۲- بعضی از صحنه ها مثل یک تابلوی نقاشی زیبا و پرشکوه از طبیعته.بازی با رنگها هم یکی از زیبایی های فیلمه.

۳- فکر می کنم لازمه این توضیح رو در مورد پست قبل بدم،خب خیلی ها حق دارن به آینده شغلی و مطمئن فکر کنن.شاید زیاده روی کردم در مورد علاقه! به هر حال ملاک ها و هدف های افراد با هم فرق می کنه.نظر ققنوس رو هم بخونین تو پست قبل.

روزهای دانشگاه

* برخلاف دستور اکید استاد بسیار عزیز قیصر امین پور در کلاس آیین نگارش، دوست دارم این پست رو محاوره ای بنویسم!

 

  • نمی دونم اسمش خودخواهیه یا نه.شایدم یه جور بدجنسی باشه! اینکه وقتی دوستهام رو می بینم که با لحن خسته ای می پرسن از دانشگاه راضی هستی؟می گم:خیلی(ی رو هم می کشم!)
  • یادم نمی ره وقتی بحث رشته دانشگاهی می شد و من می گفتم ادبیات بعضی ها چه جوری نگام می کردن،انگار هنوز رشته ای به حقارت ادبیات اختراع نشده بود!
  • یادم نمی ره سه ماه چه جوری پا در هوا بودم تا تصمیم بگیرم ادبیات یا ارتباطات!(فکر می کنم دوران پیش دانشگاهی من فقط داشتم تصمیم می گرفتم ادبیات آری یا نه!)
  • فکر می کنم جزو معدود آدمایی هستم که خانواده م کاملا موافق بودن با ادبیات(حتی بیشتر از خود من!) و اگر مامان و بابام با جدیت و دلایل محکم نمی گفتن ادبیات،نمی تونستم تصمیم بگیرم.
  • مشکل اینه که هنوز خیلی ها فکر می کنن ادبیات ذوقیه.دانشجوی ادبیات یعنی کسی که تبحر خاصی در گرفتن فال حافظ داره! رشته ش مساویه با خوندن یه سری شعر و قصه!
  • از بچه گی عاشق ادبیات بودم.نمره های فارسی م همیشه خوب بود.اما هیچ وقت به چشم یک رشته نگاهش نمی کردم.می گفتم خودم می تونم ادامه ش بدم.مخصوصا با این همه منبع.عشق خبرنگاری داشتم و علوم ارتباطات.خیلی ها بهم گفتن:دانشگاه فقط یه سرنخه.چیز زیادی بهت نمی ده.هر رشته یی که بری تلاش خودت کمک می کنه تا به یه جایی برسی،مخصوصا توی رشته های انسانی.
  • اما دوره ی المپیاد نگاهم رو به ادبیات عوض کرد.فکر کنم المپیاد یکی از بزرگترین اتفاقهای زندگیم بود.کلا مسیر زندگیم رو عوض کرد.فهمیدم ادبیات هم یه علمه.می شه جدی و دانشگاهی خوندش و دید پیدا کرد و ادامه داد.رشته ی ادبیات از آدم شاعر و نویسنده نمی سازه.می تونه کمکت کنه در این مسیر،اما چیزی که مهم تره بودن آدمهایی مثل دکتر زرین کوب و دکتر یوسفی یه.و اینکه ادبیات کشور ما واقعا پتانسیل جهانی شدن رو داره.اونقدر غنی یه که هر سلیقه ای رو اقناع کنه...
  • دوستهایی دارم که برخلاف میلشون حقوق رو انتخاب کردن.به خاطر آینده شغلی ش یا پرستیژ اجتماعی. من می دونستم متاسفانه رشته ی ادبیات هنوز هم جایگاه خوبی نداره،نگاه ها بهش غلطه و خانواده هایی هستن که بدون توجه به علاقه بچه هاشون نمی ذارن ادبیات بخونن.اما فکر می کنم اولین و مهم ترین چیز توی انتخاب رشته نه آینده شغلی یه نه جایگاه اجتماعی.فقط علاقه اس و بس.
  • راستی،فکر کنم یکی از شانس هایی که آوردم استادهای خوبی بود که ترم اول خوردم بهشون.مثل دکتر امین پور با اون شخصیت فوق العاده.سه سال پیش که عنوان وبلاگم رو از روی یکی از شعراشون برداشتم و همون شعر شد پست اولم،فکر نمی کردم روزی بیاد که سر کلاسشون بشینم!سر کلاسشون که هستی اصلا احساس نمی کنی مقابل یه شاعر بزرگی یا یک استاد دانشگاه.اونقدر که صمیمی هستن و سر کلاس شوخی می کنن...
  • خلاصه،ترم اول گذشت با تمام خوبی ها و بدی هاش.این روزها هر کس از دانشگاه می پرسه جواب می دم:تا حالا که خوب بوده امیدوارم تا آخرش هم همینجوری باشه.