جهان عوضی،جهان زیبا

می خواستم برای تو بنویسم.نه مثل آن نامه ی شتابزده ی بعد انتخابات که انگار تمام ماجرا تقصیر تو بود.انگار حق من نبود آن همه آرامش و اطمینانی که به من بخشیده بودی.می خواستم بفهمی دنیایی که تو برایم ساخته بودی یک شبه لگدمال شد،سالهای سال برایم از آرامش و اعتماد و عشق و صلح و کبوتر و شاخه های زیتون گفته بودی.می خواستم بفهمی دیگر نمی خواهم.می خواهم دنیا را واقعی ببینم،همان جور که هست.،همان «جهان عوضی».

حالا نه که پشیمان باشم،اما می بینم تو حق داشتی.اگر قرار بود چیزی مرا از آسیب این روزها حفظ کند همان رویاهای توست،حالا می فهمم که رویای داشتن یک جهان بهتر،رویای زندگی کردن در یک «جهان زیبا» بخشی است از تلاش های رسیدن به این دنیا...

نظرات 17 + ارسال نظر
زنی از جنس دیروز جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:38 ب.ظ http://sunk-in-times.blogsky.com

سلام مریم جان وبلاگتو دوست داشتم به منم سر بزن لینکت کردم

سیم سیمک جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:42 ب.ظ http://yabadoobadoo.blogfa.com/

این بلاگ اسکای هم که مثل بلاگفا ادا اطفار داره

خب سلام. به نظرت می شه یه دنیای زیبا داشت ؟
به نظر من دنیا همینه که هست. این دید ما نسبت به اونه که اون رو خوب یا بد جلوه میده.
راستی یه سوال ؟!
چرا وبلاگت رو توی بلاگ اسکای درست کردی؟
انگار امکاناتش خیلی کمه! من اینجا نه می تونم مشخصاتم رو ذخیره کنم. نه می تونم نظر خصوصی بفرستم. نه می تونم یه آیکون بذارم!

به من هم سر بزن ممنون می شم

یاعلی

معین جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ http://pootshka.blogfa.com

اگر امکان دیس‌لایک گذاشتن یا یه همچین چیزی بود حتماً واسه این پست می‌ذاشتم. نه اون لحن عصبانی تو «جهان عوضی» رو می‌تونم قبول کنم... نه اون رؤیای «جهان زیبا» برای رسیدن به این دنیا... یعنی نظر من اینه که این دنیا احتیاجی نداره با صفتی ارزش‌گذاری شه. همینیه که هست. و همینی که هست باید زندگی شه.

× بذاریم بعد امتحانا یعنی؟

تعبیر جهان عوضی(funny world) مقابل جهان زیبا(nice) چیزی بود که مصطفی مستور استفاده ش می کرد،توی جلسه ای که داشت در مورد سالینجر حرف می زد.نقد جنگل واژگون بود فکر کنم.اینجوری که جهان عوضی،جهان روابط روزمره س و جهان زیبا،جهان روابط انسانی.بعد کلی حرف زد که هر کدوم از شخصیت های کتابهای سالینجر نماینده ی کدوم جهانن و در مقابلش چه واکنشی نشون می دن.مثلا سیمور خودکشی می کنه اما ریموند(مثل خود سالینجر) انزوا رو انتخاب می کنه...
و اینکه جدی من تحمل زندگی کردن توی دنیای این روزها رو ندارم و فکر کنم بهترین راه برای تحمل کردنش ساختن رویای یک جهان زیباست و آرزوی داشتنش.

آقای محترم جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://goora.blogfa.com

بد بینی و واقع بینی آن چنان در هم پیچیده شده اند که گویی دارند به اصلشان باز می گردند...

قنبیت جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

راسی قرار بود برام ناطوردشت رو بشکافی گذاشتمش تولیست دوبراه خوانی هام

معین جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ http://pootshka.blogfa.com

× ببین دقیقاً نکته همینه... سلینجر «دنیای شخصیت‌هاش» رو همون‌طور که هست، نشون می‌ده. این جهان عوضی و جهان زیبا دیگه کار منتقداس. قضاوت منتقداس. ولی سلینجر قضاوت نمی‌کنه (هولدن قضاوت می‌کنه‌ها... ولی سلینجر تو درستی حرف‌های هولدن قضاوت نمی‌کنه. گاهی حتا یه جوری نشون می‌ده که هولدن اشتباه می‌کنه. با این‌که می‌دونیم چه‌قدر به‌ش وابسته بوده. یا درباره‌ی خانواده‌ی گلس هم همین‌جوریه... این واقعی‌نشون‌دادن مهمه...)

× یکی از مشکلات من با مستور همینه. در مورد شخصیت‌هاش هم قضاوت می‌کنه. آدم‌ها رو -دنیای آدم‌ها رو- دسته‌بندی می‌کنه...

× یعنی یه ذره بخوام حرفمو شسته‌ورفته بگم باید بگم واقعیت (همونی که هست) زمینه‌ی واقعیت داستانی می‌شه. نه واقعیت اون‌طور که باید باشه...

× طبیعتاً نظر من اینه

مهدیار دلکش شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ق.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

سلام
نظرمو میل کردم واست
بخونش
فعلن!

علی شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ق.ظ http://www.patinage.wordpress.com/

فلسفه‌ی این نوشت‌ت رو خیلی دوست داشتم! امیدوارم پیوسته پرآرزو باشی ...

هانیه شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://aztobato.persianblog.ir

«رویا»ی داشتن جهانی زیباتر و «واقعیت» جهانی عوضی... آرامش کجا بود که حالا اصلاْ ذکری هم ازش نیست؟

مریم.ب شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://najvaha.persianblog.ir

دنیای واقعی لعنتی...

فریبا دیندار شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ

مریم...

این روز ها دلم تو رو می خواد
خنده ات رو

نه این که تو ناراحتی
چون من ناراحتم
و دلم یک دست خنده تازه می خواد
تو رو

پسرک مزخرف شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:31 ب.ظ



وقتی از سر گرمای تابستان لیوان آبی خنک مینوشم یکی از دندان های آسیاب سمت چپم بشدت درد میگیرد سعی می کنم درد را تحمل کنم دستم را روی گونه ام می گذارم و فشار می دهم طاقتم به ته میزان تحمل..ش میرسد و با صدای بلند فریادی گوش خراشی بر آسمان سر میدهم آآآآآآآآآآآآآه ..ه
و در این بین گویی دندان آسیابم با این فریاد غم انگیز خجالت کشیده از عذابی که بر من وارد کرده دیگر قدرت ابراز ناخوشندی از آب سرد را به اتمام می رساند.. .
اگر صدای آه من از دندان درد بلند می شود از سر دردی ست شخصی در دنیایی واقعی که به آرامش رسیدن اعتماد کردن و صلحه دندان ناراضی..م منجر می شود.. . با عقل سلیم چیزی ست شبیه به معجزه و به دور از واقعیت.. .!!!

مهدیار دلکش یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

سلام
لینکت کردم با اسم مریم
اگه اسم دیگه ای میخای باشه بیا بگو
جوابتم میل کردم
فعلن!

علی مرسلی یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ق.ظ

۱....
۲.مشکل منم با مستور همینه...همیشه انگشت شصستش از لای جورابش میزنه بیرون.
۳.شبا که تو می خوابی آقا پلیسه و یه تعداد آدم شب زنده دار دیگه بیدارن.
۴.امتحانا؟ سندرم نزدیکی امتحانات؟

میلاد بهشتی یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.aksneveshteh.persianblog.ir

(-:

سارا آرامش دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.rahatarazboodan.persianblog.ir/

جهان عوضی زیبا می شود... اشتباه شده؟!

حسام دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.chetboy.blogfa.com

شاید که آینده... از آن ماست.
راستی ریموند و سیمور مگه شخصیتای فرنی و زویی نبودن؟

ریموند که شخصیت جنگل واژگونه.
سیمور هم که از اعضای خانواده گلاسه.هم در فرنی و زویی هست هم تخته ها را بالاتر بگذارید نجاران و هم نه داستان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد