پاییزگردی

من دارم شبیه خودم می شوم.نه اینکه ترسناک باشد،اما خنده دار است.که بعد از مدتها،بعد از روزها،هفته ها،ماه ها من آینه را نگاه کنم و بگویم من این دختره را می شناسم.

که حسود است،که نگران جوش های روی پیشانی اش می شود،که زود می رنجد،سرسنگین می شود،دلگیر می شود...زود هم فراموش می کند،بعد خودش اسمش را می گذارد بزرگواری.که نیست،که بزرگوار نیست و خودش هم می داند که نیست.که تا لنگ ظهر می خوابد و برای خودش رویا می بافد.برای روزهای پاییز قرار مهمانی می گذارد،قرار سفر می گذارد،قرار کافه نشینی می گذارد...همه اش هم توی غلت و واغلت دم صبح.بعد که حوصله می کند از رختخواب بکند می بیند که بد نیست کم کم به کنکور فوق فکر کند به جای می رویم که داشته باشیم پاییزگردی را.

بد نیست که یادش بیاید جدی جدی دارد 22 ساله می شود.باید یاد بگیرد درها را این همه به هم نکوبد،پایش را روی زمین نکوبد،وقتی عصبانی می شود کتابش را روی میز نکوبد(کتابه امانت است،وا می رود).باید یاد بگیرد که اینجوری بلند بلند حرف نزند،اینجوری بلند بلند قهقهه نزند.(که وقتی شروع می کند حرف زدن وقتی خیلی عصبانی است یا خیلی شاد است هزار تا دهان برنگردند طرفش و به هیس باز شوند.)

بیست و دو سالگی یعنی هی از دیوار آینده خودت را بکشی بالا.نگاهش کنی و ببینی این است زندگی پیش روی من.می توانی هم فرار کنی،خودت را جمع کنی پایین دیوار و برای خودت رویا ببافی.بی خیال فوق و درس و کار و درهایی که تند و تند کوبیده می شوند به هم...

نظرات 9 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.eqlima.blogfa.com

این غلت وواغلت صبح و این فکر کنکور ارشد که عین خواب سر ظهر زود از سر ۲۴ سالگی آم میگذرد را چه خوب فهمیدم... چه شبیه است این پاییز گردی این لحظه های کاغذی.

پرنیان چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ق.ظ http://2lme.blogfa.com

داری پوست می اندازی. پوست جدید که دربیاد، بزرگتر شدی...خیلی بزرگتر!

مریم چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ http://www.salamsepidiekaqaz.blogfa.com

سلام
واااااااااای اگه تو بگی خوب بود یعنی واقعا خوب بود!
ذوق کردم!
خیلی وقت بود شعر نذاشته بودم گفتم سریع اینو بذارم
چشم حتما بازنویسی و کوتاهش می کنم

نوشته ت رو هم فکر کنم ما ها هم خوب درک کردیم
مریمی که خیلی وقت بود از خودش فاصله گرفته بود و من اینو از ننوشتنت می فهمیدم...
پاییز گردی هم خوبه
توام که یه پا دانشمندی واسه خودت
کنکور فوق هم با کمک خدا می گذره...
امیدوارم همیشه مریم خوب ما بمونی
:)

هانیه چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ http://aztobato.persianblog.ir

قدر این ۲۲ سالگی رو بدون که تو ۲۳ و ۲۴ و ... دلت براش تنگ می‌شه...

قنبیت چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

گاهی حسودیم می شود به دوستانتان بخاطر دوستی با شما

قنبیت چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

هرچند میدونم آواز دهل از دور شنیدن خوش است

نظر لطفتونه :دی

تربن پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ

مبارکه! می‌بینم که اینجا دوباره برگشته به زندگی و دور طبیعی.
داخل پرانتز: ببینم اون کتابه که می‌کوبی روی میز، جزو کتابای ج.ک که نیست، نه؟
(:

نیکو پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:41 ق.ظ

چند میدی این تیکه ای که گفتی کتاب کتابخونه رو میکوبی رو میز به آزادیان نگم؟!!!هم موضوعو افشا میکنه هم تو رو از وسط به دونیم!!!

یاسمین(ساحره) پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ http://اhttp://sahere.blogfa.com/


(:
خوشحالم که داری دوباره شبیه خودت میشی نازنین مریم!
(من تحت تاثیر اون جمله تهمینه قرار گرفتم که توی وبلاگش نوشته دعوای اون دو تا گربه از نظر مریم تحلیل مسائل سیاسی روز بوده!!!! :دی )

ضمنا! خیلی هم تبریکت به موقع بود! پس سفارشی (!) ممنونم! (:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد