خب. کنکور تموم شد. و انقدر این تموم شدنش بی مزه است که نمی تونم قبول کنم که تموم شده! که ضمیر ناخداگاهم هی کشیده می شه سمت کتابا. که نمی خوام باور کنم تابستونم شروع شده. مریم!
پسرک مزخرف
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 ساعت 05:23 ب.ظ
..تو ناراحتی و نیازی به این مدل ظاهر سازی ها نیست...!
:) من شاید ناراحت باشم اما دوست ندارم هر کسی هم به این وبلاگ سر می زنه ناراحت تر بشه...گفتم آنتراکت بدم!!
مریم جونم سلام خوب که نیستم این روزا نه حال دارم نه رمق.....یعنی کی داره .....حال ادمو بهم می زنن. زنده باد این فکر و روحیه ات که حداقل تو وبلاگت نمی خوای ناراحتی باشه بس که هرروز وبلاگ و خبر داغ خوندم مغزمم داغ شده....دلم می خواد وبلاگم و اکتیو کنم . با حرفهای کهنه و جدید با کپی از قلم نادرابراهیمی در کتاب مردی در تبعید ابدی . با حرفهای صدرا و...خسته ام کمی از هیجانات این مدت ذهنم درد می کنه ....
مریم عزیزم... ما که اول مهر هی می خواندیم و هی کنسل می شد و هی می خواندیم و هی ... معاون آموزشی مان راضی نمیشد تعطیلمان کند برویم پی خودمان : پی زندگی مان ؛ پی تظاهرات و تحصنمان ... تا اینکه اول تیر پدر مادرها راضی اش کردند من با اقدامات فرهنگی این دولت البته که مخالفم . خیلی هم سرسخت مارا امسال بردند یک جشنواره ی فرهنگی کشوری دانشجویی که خدا خیرشان بدهد ! همه اش تبلیغ این دولت بود ! برای کارگاه روزنامه نگاری و مجله حدس بزن کی را آورده بودند !؟ شریعتمداری را ! که درس سخنان و نصایح امام می داد جای اصول روزنامه نگاری !!! برای کارگاه شعر ٬ رضا اسماعیلی و خانم عصمت باروتی را کرده اند معاون فرهنگی !!! حالا حدس بزن این خانم باروتی کیست ؟!! همسر آقای شریعتمداری !!!! دل ما هم چندان خوش نیست مریم جان اما دلم می سوزد به خدا دلم می سوزد سیاست که آرمان و آرزو و روشنفکری حالی اش نمی شود ... حیف خون نیست ؟!! حیف تن و روان این همه بیگناه نیست که مبارزه می کنند ٬ فریاد می زنند اما یاسین می خوانند توی گوش کی ها ؟!!! مریم عزیزم من دلم برای آینده ی دانشجویی می سوزد که برای سیادیت دیگری ٬ به جرم اینکه توی ستاد آقای موسوی بوده ٬ استخدامش نکنند و آن طلبه ی حامد نامی که به خاطر دفاع از یکی از حرفهای ایشان ٬ حتی با اینکه رایش آقای احمدی نژاد بوده ٬ از حوزه اخراجش کرده اند اینجا خفقان است عزیزم باید خفه شوی و بی طرف باشی ... باید سرت توی لاک خودت باشد و اعتقادت فقط تا مرز خانواده وسعت داشته باشد نهایتن تا مرز دوستان و اطرافیان ...
سارا شاهدی
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ
آقای مجریش چی میشه؟! :))
تو چطوری . خوبی عزیزم؟
فریبا دیندار
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ
:))
شهرزاد
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ
شهرزاد
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 ساعت 12:22 ب.ظ
خوشحال شدم از این نوشته ات
می ترسیدم از جدیت ترس خورده ای که شاید توی چشمامون دلمون و روابطمون بمونه!
تو کدوماشو داری؟ همون که واسه عیده؟ کلاه قرمزی 88؟
من اونو خریدم، که تازه از روی تی وی هم ضبطش کردن! ولی خیلی حال میده. دوسش دارم. پسر عمه زا هم هست
نه دیگه...همون کلاه قرمزی و پسرخاله دیگه..همون فیلم سینمایی...که آقای راننده یالا بزن تو دنده و دایناسور داره!!
من یک ترجمهی انگلیسی به عربی در یک از هواپیماهای عربی دیدهام که در شان وبلاگ شما نیست تا بازگو کنم. انشاالله به زودی در آنِ خودم رهاسازی میکنم ...
منبسط شدیم! :):)
خب. کنکور تموم شد. و انقدر این تموم شدنش بی مزه است که نمی تونم قبول کنم که تموم شده! که ضمیر ناخداگاهم هی کشیده می شه سمت کتابا. که نمی خوام باور کنم تابستونم شروع شده. مریم!
..تو ناراحتی و نیازی به این مدل ظاهر سازی ها نیست...!
:) من شاید ناراحت باشم اما دوست ندارم هر کسی هم به این وبلاگ سر می زنه ناراحت تر بشه...گفتم آنتراکت بدم!!
یعنی اینکه من هم یک نمونه جهت انبساط افکار عمومی از همین دست که در وبلاگت نوشته ای را در ذهن دارم که در شرایط مقتضی خواهم گفت ...
من کلا وبلاگم منبسطه!
:دی
به روزم!
ذو القبعة الحمراء و إبن الخالۀ
آخرش بود شادمون کردی حتی واسه لحظه ای
صحبت های بسیار مهم ایت الله جوادی املی که در نماز جمعه این هفته در قم بیان شده را حتما بخونید.به نظرم این استاد اخلاق مستقیما خامنه ای را نشونه گرفته.
سلام. من نتم قطع شد ممنون که داستان رو خوندی. شبت مخصوص
آخ جون! فداشون بشم من!
مریم جونم سلام خوب که نیستم این روزا نه حال دارم نه رمق.....یعنی کی داره .....حال ادمو بهم می زنن.
زنده باد این فکر و روحیه ات که حداقل تو وبلاگت نمی خوای ناراحتی باشه بس که هرروز وبلاگ و خبر داغ خوندم مغزمم داغ شده....دلم می خواد وبلاگم و اکتیو کنم . با حرفهای کهنه و جدید با کپی از قلم نادرابراهیمی در کتاب مردی در تبعید ابدی . با حرفهای صدرا و...خسته ام کمی از هیجانات این مدت ذهنم درد می کنه ....
مریم عزیزم...
ما که اول مهر هی می خواندیم و هی کنسل می شد و هی می خواندیم و هی ... معاون آموزشی مان راضی نمیشد تعطیلمان کند برویم پی خودمان : پی زندگی مان ؛ پی تظاهرات و تحصنمان ...
تا اینکه اول تیر پدر مادرها راضی اش کردند
من با اقدامات فرهنگی این دولت البته که مخالفم . خیلی هم سرسخت
مارا امسال بردند یک جشنواره ی فرهنگی کشوری دانشجویی که خدا خیرشان بدهد ! همه اش تبلیغ این دولت بود ! برای کارگاه روزنامه نگاری و مجله حدس بزن کی را آورده بودند !؟ شریعتمداری را ! که درس سخنان و نصایح امام می داد جای اصول روزنامه نگاری !!!
برای کارگاه شعر ٬ رضا اسماعیلی و
خانم عصمت باروتی را کرده اند معاون فرهنگی !!! حالا حدس بزن این خانم باروتی کیست ؟!! همسر آقای شریعتمداری !!!!
دل ما هم چندان خوش نیست مریم جان
اما دلم می سوزد
به خدا دلم می سوزد
سیاست که آرمان و آرزو و روشنفکری حالی اش نمی شود ...
حیف خون نیست ؟!! حیف تن و روان این همه بیگناه نیست که مبارزه می کنند ٬ فریاد می زنند اما یاسین می خوانند توی گوش کی ها ؟!!!
مریم عزیزم
من دلم برای آینده ی دانشجویی می سوزد که برای سیادیت دیگری ٬ به جرم اینکه توی ستاد آقای موسوی بوده ٬ استخدامش نکنند و آن طلبه ی حامد نامی که به خاطر دفاع از یکی از حرفهای ایشان ٬ حتی با اینکه رایش آقای احمدی نژاد بوده ٬ از حوزه اخراجش کرده اند
اینجا خفقان است عزیزم
باید خفه شوی و بی طرف باشی ...
باید سرت توی لاک خودت باشد و اعتقادت فقط تا مرز خانواده وسعت داشته باشد نهایتن تا مرز دوستان و اطرافیان ...
آقای مجریش چی میشه؟! :))
تو چطوری . خوبی عزیزم؟
:))
خوشحال شدم از این نوشته ات
می ترسیدم از جدیت ترس خورده ای که شاید توی چشمامون دلمون و روابطمون بمونه!
کلاه چون مونثه صفتشم مونث کرده یعنی کلاه قرمزی مونثه!! ذو الفبع الاحمر درستشه!!! کی اینو ترجمه کرده؟!؟!؟
خداییش؟ها ها ها!!!منبسط که هیچ!ترکیدم!
دروغ چرا! نه حالم اصلن خوب نیس!