-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 مردادماه سال 1382 11:13
چقدر بده یه عالم حرف داشته باشی برای گفتن و هیچ کدوم رو نتونی بنویسی. چقدر بده نظر نداشته باشی و حرف داشته باشی و حرفاتو از زیر سانسور رد کنی تا یه چیزی از وسطش در بیاد. چقدر بده توی یک مهمانی دوستانه وسط دوستای قدیمی چرخ زده باشی و خندیده باشی و دیوونه بازی در آورده باشی و خورده باشی بعد نصفه شب از خواب بپری و فکر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1382 16:39
هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگر میشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا میشکند مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 17:03
امروز ساعت ۷:۳۰ کلاس زبان داشتم.ساعت ۸ با صدای مامان از خواب پریدم:راستی تو امروز کلاس داشتی؟!شروع کردم دعوا با مامان که چرا منو بیدار نکردین.اگه امروز هم دیر میرسیدم این ترم پرپر.آژانس گرفتم و از شانسم ترافیک هم بود.معلممون هیچی نگفت.برگشتنه با تاکسی و اتوبوس برگشتم که واسه مامان یه چیزی بخرم.همه خیابونای اطراف خونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 15:58
راستش من از سه تا چیز خیلی میترسم: ۱- غرق شدن توی دریا.با اینکه شنا بلدم به نظرم خیلی احساس وحشتناکیه آدم بره پایین بعد نتونه بیاد بالا. ۲- از تصادف و رانندگی هم خیلی میترسم.مثلا اینکه عابری رو زیر بگیرم یا بزنم به ماشینی یا برعکس!(یعنی ماشینی بزنه به من).برای همین هیچ وقت سعی نمیکنم رانندگی یاد بگیرم.مخصوصا اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مردادماه سال 1382 19:18
بابا بلاگ اسکای!بابا امکانات!بابا دو هفته!این دیگه آخرش بود.حالا چه کنیم با این وضع؟ راستی.روز نوجوان مبارک!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 19:42
از آنجایی که بنده تازه از مسافرت برگشته ام و از آنجایی که دریا کلی بهم چسبید و از آنجایی که کلی خوش گذشت و از آنجایی که همه لینکهایی که دادم لای گچه و من علاوه بر اینها یه عالم وبلاگ خوشگل دیگه هم میخونم و از آنجایی که قراره خونه رو جارو کنم و از آنجایی که به احتمال ۹۹/۹۹ درصد من این ترم زبان رو فل میشم و از آنجایی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1382 11:52
خیلی وقته نوشتنم نمیاد.اون روزای اول که این وبلاگ رو زدم یه عالمه شوق و ذوق داشتم.اما الان همه ش نگرانم.باید مواظب باشم.مواظب باشم که با حرفام دل کسی رو نشکونم.کسی رو ناراحت نکنم.به کسی برنخوره با حرفای من.تازه نظرخواهی هم که خرابه.روزای اول خوب بود.اما الان نه.داشتم وبلاگم رو میخوندم.این یه هفته اخیر همه ش تلگرافی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 16:11
این ای-میل هم برای وقتهایی که نظرخواهی میره لای گچ خوبه ها.فکر کنم تا حالا همه میلها رو جواب دادم.اگه مال کسی رو جواب ندادم تو نظرخواهی بنویسه در اسرع وقت جواب میدم.(توضیح مترجم:الان کاملا معلوم شد صاحبخونه یه آدم از موقعیت سواستفاده کن میباشد.چرا؟کاملا واضحه.شما چه جوری میخواهید وقتی نظرخواهی وجود نداره تو نظرخواهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مردادماه سال 1382 19:01
ای بابا.مثل اینکه این مدیران بلاگ اسکای معنی دو هفته رو نمیدونن.بهشون بگین دم در منتظر باشن من با یک روش مسالمت آمیز!!دو هفته رو براشون معنی میکنم.من دلم نظر میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مردادماه سال 1382 19:26
باور کنید خیلی سخته!اینکه آدم وقتی از یه چیزی خوشش میاد به همون اندازه هم از همون چیزه بدش بیاد.بدش بیاد که نه.یه چیزی تو همون مایه ها.شاید تقصیر من نیست.تقصیر خودشونه....باور کنید خیلی سخته!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مردادماه سال 1382 15:04
در حاشیه برگ شقایق بنویسید گل طاقت بین در و دیوار ندارد یه شعر طولانی تایپ کرده بودم.تا خواستم بفرستم error داد.مال احمد عزیزی بود.فکر کنم زیاد شنیدینش.همون که میگه: یاس بوی مهربانی میدهد عطر دوران جوانی میدهد میدونم.انگار قراره غربت همدم همیشگی یاس بمونه.دلم گرفت.یه متنی خودم نوشتم.فردا میذارمش اینجا.شاید هم نذارم.
-
یه کم عمو شلبی!
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1382 19:39
یک تور ماه گیری ساخته ام امشب میخواهم ماه را شکار کنم آن را دور سرم چرخ خواهم داد و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت فردا نگاهی به آسمان بکن اگر ماه را در آن ندیدی بدان که آخر سر شکارش کردم و انداختمش توی تور اما اگر ماه همچنان میدرخشد یک ذره پایین تر را نگاه کن و مرا ببین که با ستاره ای در تور ماه گیری ام در آسمان پرواز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 15:05
نازنین خانم معلم بنده ست.این یادداشت رو هم برای امتحان مینویسم.عکس گذاشتن هم نازنین یادم داده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مردادماه سال 1382 16:41
با توام ای لنگر تسکین! ای تکان های دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای منشور! ای تمام طیفهای آبی ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور ای دلشوره ی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمیدانم! هر چه هستی باش! اما کاش.... نه جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! (قیصر امین پور) طلیعه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 17:39
میگما این نظر خواهی نداشتن هم زیاد بد نیست ها!از فرصت استفاده کنید تمام عقده هاتون رو خالی کنید.به هر کی دلتون خواست هر چی خواستین بگین نگران عکس العمل بقیه هم نباشین.از فرصت استفاده کنین.هر چند خودمونیم دلم یه عالمه واسه نظراتون تنگ شده.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مردادماه سال 1382 12:15
سلام.قرار نبود به چاردیواری وبلاگم عادت کنم.اما عادت کردم.قرارم از اول دلبستگی نبود.اما مثل اینکه دلبسته شدم به این چاردیواری.اینا رو این چند روزی که بلاگ اسکای خراب بود فهمیدم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 14:18
این هم اولین عکس وبلاگ من.بالاخره یاد گرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 20:25
سلام.من از مسافرت برگشتم.جدا از خاطرات سفر هیچی بدتر از این نیست که چله تابستون سرما بخوری.میرم زیر پتو گرمم میشه.میام بیرون سردم میشه.میشینم پای کامپیوتر چشمام درد میگیره.وگرنه یه عالم خاطرات سفر دارم براتون بنویسم.فعلا بشینین برای خودتون دعا کنید تابستون سرما نخورید.نمیخواد وبلاگ منو بخونید.آخ.......جعبه دستمال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 20:24
همه وبلاگارو زیر و رو کردم.دلم میخواست یه چیز دیگه بخونم.یه چیز متفاوت.یه نوشته ای که هیچ کس تا حالا اونو ننوشته باشه.یه حرفی که هیچ کس از اون نگفته باشه.گیج شدم.همین دور و برا بود.مطمئنم.توی همین کتابای دور و برم.لای تمام مجله های خونده نشده.همین جا بود.عطرش رو حس میکردم.همه جا رو زیر و رو کردم.همه جا بود و هیچ جا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 15:54
۱ـمن قرار بود این نظرات رو جواب بدم آخه بعضی وقتها به جز مرسی چیز دیگه ای نمیشه نوشت.برای همین از این به بعد فقط جواب نظرایی که چیزی باید در موردشون بگم رو میدم.از خجالت بقیه هم توی وبلاگشون در میام.این لینکها رو هم در اولین فرصت مرتب میکنم. ۲ـ در حال حاضر هیچ کتاب خوبی ندارم بخونم.اگه کسی کتاب خوبی میشناسه معرفی کنه....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 16:27
این لینکای این کنارو باید حسابی گردگیری کنم.یه عالم وبلاگ قشنگ(حدود ۵۰ الی ۶۰ تا)میخوام اضافه کنم.اما فونت فارسی ندارم.برای همین یه تصمیم گرفتم.هر روز یه وبلاگو اینجا معرفی میکنم.لینکارو هم گردگیری میکنم بلکه یه چیزی از این وسط در بیاد.موفق و پیروز باشید. پیوست:وبلاگهای پرشین بلاگ تک و توک باز میشه.وبلاگای بلاگ اسپات...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیرماه سال 1382 13:36
از امروز پاسخ هر نظر رو زیر نظر میدم.اگه دوست داشتین بیاین جوابتون رو بخونین.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1382 20:30
ای که بوی باران شکفته در هوایت یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت شد خزان به پایت بهار باور من سایه بان مهرت نمانده بر سر من جز غمت ندارم به حال دل گواهی ای که نور چشمم در این شب سیاهی چشم من به راهت همیشه تا بیایی باغ من بهارم بهشت من کجایی جان من کجایی کجایی که بی تو دلشکسته ام سر به زانوی غم نهاده ام به گوشه ای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 12:31
خیلی چیزا برای نوشتن دارم.یه عالم حرف.یه عالم شعر.اما دلم نمیخواد بنویسم.به خودم قول داده بودم توی این وبلاگ فقط از امید و شادی بنویسم.نا امیدی و غصه موقوف.پس بی خیال....
-
دست های کودکی
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 17:02
دیگر یاد گرفته ام چگونه خودم را هزار دفعه از اول بشمارم و همیشه یک نفر کم بیاورم تا وقتی به خیابان میروم ول نکنم دستهای کودکی ام را تا هر چقدر که دلم میخواهد گم شوم (کوروش معروف خانی) پیوست:برای لاله و لادن دعا کنید.الان وقت ندارم بیشتر بنویسم.موفق و رنگی رنگی باشید!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 17:45
کتاب نامه های بچه ها به خدا رو خوندید؟واقعا جالبه.وقتی خواستم چند تا از نامه ها رو انتخاب کنم و اینجا بذارم خیلی گیج شدم.همه شون اونقدر صاف و ساده و بامزه بودن که انتخاب برام سخت بود.این کتاب با ترجمه دل آرا قهرمان و نشرمیترا به بازار اومده. تو چطور تونستی بدونی که خدا هستی؟ چارلی خدای عزیز آیا تو واقعا نامریی هستی یا...
-
تا نگاه میکنی وقت رفتن است.....
شنبه 14 تیرماه سال 1382 19:38
چقدر از خداحافظی بدم میاد.مخصوصا اینکه خداحافظی سردبیر کچل دوست داشتنی دوچرخه باشه.وقتی داشتم نامه خداحافظیش رو میخوندم تمام خاطرات شیرین نوجوانی با دوچرخه یادم اومد.دوچرخه طلایی و داورای نوجوان.....چرا همیشه تمام چیزایی که دوست داری باید ازت جدا بشن؟میگن فقط سردبیری دوچرخه و کادرش عوض میشه.حتی اگه بازم دوچرخه باقی...
-
آیینی برای آنها که رنج برده اند
شنبه 14 تیرماه سال 1382 15:50
از خداوند نیرو خواستم ضعیفم آفرید که تواضع بندگی را بیاموزم از او سلامتی خواستم که کارهای بزرگ انجام دهم ناتوانم آفرید که کارهای بهتری انجام دهم از او ثروت خواستم که سعادتمند شوم فقرم بخشید که عاقل باشم از او قدرت خواستم که ستایش دیگران را به دست آورم شکستم بخشید که بدانم پیوسته نیازمند اویم از او همه چیز خواستم که از...
-
خیس خیس مثل خود بارون...
جمعه 13 تیرماه سال 1382 15:53
هیچ چیز عوض نمیشود شما دیدتان را عوض کنید رمز کار این است کارلوس کاستاندا تو این وقت سال از بارون نوشتن خیلی می چسبه.فقط مشکل اینه که من این متن رو تو یک شب بارونی زمستان ۱۳۸۱ نوشتم.اینجا مینویسم شما هم بخونید: مثل رویای تو شب.عینهو ستاره های خط خورده از دل سیاه شب.اصلا مثل خود خود شب. میشینم کنار پنجره.داره بارون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 17:22
میخواستم یکی از متنهای خودمو بنویسم.اما بیچاره مثل بچه های سر راهی شده!چند بار نوشتمش اما تا خواستم publish کنم پیغام خطا داده.الان هم خواستم دوباره تایپ کنم دیدم طولانیه.من هم سرعت تایپ فارسیم به اندازه سرعت نوره(بلا نسبت سرعت نور) پشیمون شدم.یه چیزی هم دیشب نوشته بودم خواستم بذارمش اینجا دیدم خیلی خصوصیه.از اون متنا...