خیلی چیزا برای نوشتن دارم.یه عالم حرف.یه عالم شعر.اما دلم نمیخواد بنویسم.به خودم قول داده بودم توی این وبلاگ فقط از امید و شادی بنویسم.نا امیدی و غصه موقوف.پس بی خیال....
سلام دوست عزیز مریم خانم. همه ما بعضی وقتها ناراحت میشیم. وبلاگ جایی برای درد دله ، برای قسمت کردن احساسات با دوستان. در هر حال برات آرزوی شادی و پیروزی دارم
سلام : احتیاجی به گفتن نیست یه جورایی وب لاگت پره غمه نه اینکه بگم بده ها نه اصلاُ ، میخوام بگم هر طور هم سعی کنی غمو غصتو پنهان کنی نمیشه . پس بهتره به قول دوستمون هر چه میخواهد دله تنگت بگی شاید یه کم خالی شدی ...
سلام مریم جون به نظر من بهتر هرچی دلت می خوادبگی خودت را در بند نگذار در ضمن فوت لاله ولادن را هم بهت تسلیت میگم
یاسمین
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 ساعت 08:43 ب.ظ
اولا می خواستم به هیلدا بگم اگه ما به خدا باور نداشتیم پس به کی پناه ببریم تو غصه ها و تنهایی ها واقعا جمله ی بزرگی است این
خدایا من در کلبه ی محقر خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری زیرا که من تو را دارم و تو چون خود نداری
بعدش هم مریم جونم می دونم از چی ناراحتی رفتن ۲تا از انسان های صبوری چون لاله ولادن من هم نمی تونم زیاد حرف بزنم فقط می دونم اون ها الان در اوج شادیند چه قدر ۲عاشان کردیم! ولی بهتره ما قضاوت بی خود نکنیم خداجونم خودش پهلوشونه
[ بدون نام ]
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 ساعت 08:46 ب.ظ
اینجا هم شده عین اداره انگار هر وقت آدم می یاد اینجا باید کارت بزنه تا مشخص شده اومده حالا اگه می نیاییم کارت نزنیم شما فکر می کنی ما نیامدیم بازم خیلی چیزها می خوام بنویسم می ترسم بازم بهت بر بخوره اینقدرهم نازک نارنجی نباش بازم می گن اگه نارحت می شی بکو تا دیگه نییام
خیلی اوقات شاید لازمه آدم دلش رو به خلوت دیگران ببنده و به خلوت دیگران امیدوار باشه شاید اونا یه کمکی کردن ===================== تا حالا دقت نکرده بودم این بقل سیزده تا لینک هست لینک منم هفتمی یه خیلی جالبه نـــــــــــــــــــــــــه شاید اشکال کار (اگه خرافاتی باشیم) از نحسی سیزده باشه یا منو حذف کن یا یکی اضافه کن شاید مشکل نداشته ت حل شد
سلام نمیدونم که شما شعر میگین یا نه. خیلی خودم رو کنترل کردم که چیزی نگم ولی بالاخره طاقتم طاق شد و ... اگه اهل شعر هستین و این چیزا حتما به وبلاگ خودتون (ما) یه سری بزنین آخه اونجا سعی کردیم که یه مسابقه شعر هم ترتیب بدیم. این تصمیم رو با بچهها توی جشنواره شعر دانشجویی علم وصنعت گرفتیم (دو دوره قبل) ولی کسی دست به کار نشد تا اینکه توی جشنواره قبلی (دانشگاه الزهرا) دوباره حرفش پیش اومد و من خودم تصمیم گرفتم که این کار رو انجام بدم. احتمالا بچههای خیلی قویای بیان شرکت کنن ولی شما هم هر کیو که میشناسین حتما بهش بگین. آخه من توی بلاگر مینویبسم و از بلاگاسکای دور دورم. توی صفحه شعر عموقاسم منتظرتون هستیم. حتما با دست پر بیاین. باشه؟ مرسی. راستی دیروز ظهر یه شعر گفتم راستش رو بخواین دیگه نمیتونم برای اونی که باید بخونمش دیگه خیلی دیره ولی ... یک روز چارشنبه کسی آمد در خاطرات گنگ تو پنهان شد روزی که هیچ فکر نمیکردی چیزی شود که اخر کار آن شد یک روز صبح صبح کسی آمد یک روح روح خسته و سرگردان روحی که مثل عشق در آغوشت کم کم حلول کرد؛وانسان شد یک روز صبحصبح؛ و پاییزی تو آمدی و باز غزل خواندی روزی که ماههای دل تنگت از آن به بعد یکسره آبان شد تو مست مست بودی و بوسیدی لبهای آتشین مرا آنگاه شعرت ترانهات غزلت عشقت «بابای کوچکت» همه برهان شد * * * یک روز شهوتت فوران کرد و آن مرد را مکیدی و تف کردی بر گونههای سرختر از خونش لبهای مهربان تو دندان شد یک روز ناگهان همه خندیدند تو مثل شهر مست شدی رفتی رفتی و گریه کردم و خندیدی کم کم تمام دغدغهات نان شد یک ناگهان همه خندیدید یک شهر در مقابل من خندید آن روح روح کوچک سرگردان تنها و بیپناه و هراسان شد شعرت ترانهات غزلت عشقت «بابای کوچکت» همه را کشتی کشتی و گریه کردی و خندیدند ... تو گریه کردی و همه خندیدند ... تو گریه کردی و همه خندیدند ... یک روح خسته و دو جسد آنگاه ... ... تصویر دختری که پشیمان شد ...
ببخشید که صفحه نظرخواهی شما رو به گند کشیدم.«برهان»
من فکر میکنم وبلاگ یه جایی که آدم میتونه همه ی احساستش رو بنویسه بدون اینکه نگران واکنش بقیه یا زیر سوال رفتن شخصیتش باشه پس بنویس! هم غصه هات رو هم غم هات رو!
سلام نازنینم دلم کلی برات تنگ شده بود. از گوشه خونه دلت صدای غمگینی می شنوم . عزیزم برامون بنویس تو اون دل مهربونت چی می گذره برامون بنویس که چرا دلت پر از آشوب شده . گفتن حرفهای دل آدم رو آروم می کنه. پس ما منتظریم. دوست دارم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
سلام دوست عزیز مریم خانم.
همه ما بعضی وقتها ناراحت میشیم.
وبلاگ جایی برای درد دله ، برای قسمت کردن احساسات با دوستان.
در هر حال برات آرزوی شادی و پیروزی دارم
ولی بعضی وقتا لازمه بیانشون کرد چون قدرت گفتن خوبی ها رو از ما می گیرن ...
سلام .من هم فکر می کنم تا اونجا که میشه بهتره آدم از ناامیدیها ننویسه
سلام ......
ببخشید ! اشکال بزرگ ما اینه که خدا رو قبول داریم !!!
برووووو با این خدات......
من انکارش میکنم ... ببینم چه غلطی میخواد کنه ؟؟؟؟؟؟؟
سلام :
احتیاجی به گفتن نیست یه جورایی وب لاگت پره غمه
نه اینکه بگم بده ها نه اصلاُ ، میخوام بگم هر طور هم سعی کنی غمو غصتو پنهان کنی نمیشه .
پس بهتره به قول دوستمون هر چه میخواهد دله تنگت بگی شاید یه کم خالی شدی ...
تا امروز فکر میکردم فقط قالب بلاگ خودم .. جوادیه ... ولی اینجا رو که دیدم نظرم برگشت ..
:))
حالا به دور از شوخی ... آدم نیاز داره یه جای غمش رو برا یه کسی بگه ....
همونطور که شادی هاشو میگه ..
پس سعی کن از غم هم بنویسی ....
شاد باشی .. حتی در غم ها
سلام .
شاد باشی .
نمی دونم شاید بعضی وقتها نوشتن ناراحتی ها خوب باشه ...
خوش باشی.
سلام مریم جون
به نظر من بهتر هرچی دلت می خوادبگی
خودت را در بند نگذار
در ضمن فوت لاله ولادن را هم بهت تسلیت میگم
اولا می خواستم به هیلدا بگم اگه ما به خدا باور نداشتیم پس به کی پناه ببریم تو غصه ها و تنهایی ها
واقعا جمله ی بزرگی است این
خدایا من در کلبه ی محقر خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
زیرا که من تو را دارم و تو چون خود نداری
بعدش هم مریم جونم می دونم از چی ناراحتی
رفتن ۲تا از انسان های صبوری چون لاله ولادن
من هم نمی تونم زیاد حرف بزنم فقط می دونم اون ها الان در اوج شادیند
چه قدر ۲عاشان کردیم!
ولی بهتره ما قضاوت بی خود نکنیم
خداجونم خودش پهلوشونه
اینجا هم شده عین اداره انگار هر وقت آدم می یاد اینجا باید کارت بزنه تا مشخص شده اومده
حالا اگه می نیاییم کارت نزنیم شما فکر می کنی ما نیامدیم
بازم خیلی چیزها می خوام بنویسم می ترسم بازم بهت بر بخوره
اینقدرهم نازک نارنجی نباش
بازم می گن
اگه نارحت می شی بکو تا دیگه نییام
خیلی اوقات شاید لازمه آدم دلش رو به خلوت دیگران ببنده و به خلوت دیگران امیدوار باشه شاید اونا یه کمکی کردن
=====================
تا حالا دقت نکرده بودم این بقل سیزده تا لینک هست لینک منم هفتمی یه
خیلی جالبه نـــــــــــــــــــــــــه
شاید اشکال کار (اگه خرافاتی باشیم) از نحسی سیزده باشه
یا منو حذف کن یا یکی اضافه کن شاید مشکل نداشته ت حل شد
سلام مریم خانم
می خواستم بگم تو که قول دادی از امید بنویسی پس امیدوار باش به فردایی روشن!
یادت نره خدا همیشه باهاته حتی لحظه ای که هیچ کس نیست!
پاییز طلایی یا خواب های طلایی؟(آهنگ وبلاگت رو میگم).هر چی هست خیلی خیلی نازه.
در ضمن تو حرف های دلت رو بنویس؛چی کار داری شاده یا غمگین.
سلام من که از خوندن وبلاگت خیلی خوشم اومد و رنگ وبلاگت هم این حس رو در من تشدید. بهادر
سلام نمیدونم که شما شعر میگین یا نه. خیلی خودم رو کنترل کردم که چیزی نگم ولی بالاخره طاقتم طاق شد و ... اگه اهل شعر هستین و این چیزا حتما به وبلاگ خودتون (ما) یه سری بزنین آخه اونجا سعی کردیم که یه مسابقه شعر هم ترتیب بدیم. این تصمیم رو با بچهها توی جشنواره شعر دانشجویی علم وصنعت گرفتیم (دو دوره قبل) ولی کسی دست به کار نشد تا اینکه توی جشنواره قبلی (دانشگاه الزهرا) دوباره حرفش پیش اومد و من خودم تصمیم گرفتم که این کار رو انجام بدم. احتمالا بچههای خیلی قویای بیان شرکت کنن ولی شما هم هر کیو که میشناسین حتما بهش بگین. آخه من توی بلاگر مینویبسم و از بلاگاسکای دور دورم. توی صفحه شعر عموقاسم منتظرتون هستیم. حتما با دست پر بیاین. باشه؟ مرسی. راستی دیروز ظهر یه شعر گفتم راستش رو بخواین دیگه نمیتونم برای اونی که باید بخونمش دیگه خیلی دیره ولی ...
یک روز چارشنبه کسی آمد در خاطرات گنگ تو پنهان شد
روزی که هیچ فکر نمیکردی چیزی شود که اخر کار آن شد
یک روز صبح صبح کسی آمد یک روح روح خسته و سرگردان
روحی که مثل عشق در آغوشت کم کم حلول کرد؛وانسان شد
یک روز صبحصبح؛ و پاییزی تو آمدی و باز غزل خواندی
روزی که ماههای دل تنگت از آن به بعد یکسره آبان شد
تو مست مست بودی و بوسیدی لبهای آتشین مرا آنگاه
شعرت ترانهات غزلت عشقت «بابای کوچکت» همه برهان شد
* * *
یک روز شهوتت فوران کرد و آن مرد را مکیدی و تف کردی
بر گونههای سرختر از خونش لبهای مهربان تو دندان شد
یک روز ناگهان همه خندیدند تو مثل شهر مست شدی رفتی
رفتی و گریه کردم و خندیدی کم کم تمام دغدغهات نان شد
یک ناگهان همه خندیدید یک شهر در مقابل من خندید
آن روح روح کوچک سرگردان تنها و بیپناه و هراسان شد
شعرت ترانهات غزلت عشقت «بابای کوچکت» همه را کشتی
کشتی و گریه کردی و خندیدند ...
تو گریه کردی و همه خندیدند ...
تو گریه کردی و همه خندیدند ...
یک روح خسته و دو جسد آنگاه ...
... تصویر دختری که پشیمان شد ...
ببخشید که صفحه نظرخواهی شما رو به گند کشیدم.«برهان»
سلام
امید من آنست که با لطف خدا ....
من فکر میکنم وبلاگ یه جایی که آدم میتونه همه ی احساستش رو بنویسه بدون اینکه نگران واکنش بقیه یا زیر سوال رفتن شخصیتش باشه پس بنویس! هم غصه هات رو هم غم هات رو!
سلام دوست خوبم..غمین نبینمت من!
ولی اگه هر چی دوست داری ننویسی پس چی میخوای بنویسی؟؟
پس بنویس...
سلام نازنینم دلم کلی برات تنگ شده بود. از گوشه خونه دلت صدای غمگینی می شنوم . عزیزم برامون بنویس تو اون دل مهربونت چی می گذره برامون بنویس که چرا دلت پر از آشوب شده . گفتن حرفهای دل آدم رو آروم می کنه. پس ما منتظریم.
دوست دارم
سلام مریم جوووووووووونم...
خوبی؟؟
ولی میشه گاهی وقتها آدم از حرفای دلش بنویسه!!!