-
تو همونی...
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 16:28
تو همونی.همون آسمون نیلی که تو مهتاب می باره.همونی که قدر ستاره های آسمون نیلی دوستش دارم.همون حضور لطیفی که توی لحظه لحظه دلتنگی هام باهام بود. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که بر دلم نشستی تو همونی.همونی که هزار کتاب هم که پر شه نمی تونه از خوبی تو بگه.هیچ میدونی چقدر دوستت دارم؟ در نمازم خم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 15:21
دیروز داشتم نوشته هام رو مرتب میکردم.دفتر های شعر بچه گی هام رو که خوندم کلی ذوق کردم.گفتم بنویسم اینجا شما هم ذوق کنین!!فقط نخندین ها.کلی واسه این شعر عرق ریختم.آخی..سوم دبستان بودم! وقتی که روز قشنگ چادر رنگی شو بست نسیم با نوازش با آواز و با سازش آهنگ شب را نواخت قصه خواب را ساخت بقچه شب باز شد دنیا پر راز شد چراغ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 تیرماه سال 1382 20:07
این شعر رو دیروز گفتم.زیاد خوب از آب در نیومده.با این حال میذارمش اینجا: تیک تاک.... ثانیه ها میگذرد هر ثانیه تولد یک لحظه دیگر است اما کاش لحظه های پیشین را به کام مرگ نمی فرستاد! موفق شاد و سبز باشید.
-
به نام وسعت بی انتهایش
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 11:20
اینم یکی از شعرهای خودم.حدود یک سال پیش گفتمش.زمان چقدر زود میگذره! بگذار تا بخوانمت بگذار تا با تو بگویم بگذار بگریم به یاد شادی های از دست رفته و به یاد زمان زمانی که میرود زمانی که بازنمیگردد وزمانی که تنها باقی میگذارد حسرت بر دلهای پر رخوت دلهای من و تو دلهای ما..... بیا بغض هایمان را پاک کنیم آنها را به تیک تاک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 22:16
دلم میخواد دستم رو دراز کنم.یکی از این ستاره های چشمک زن رو بگیرم از همون ستاره ها که انگار یکی داره توش می خنده.دلم میخواد با ستاره بازی کنم.تا خود صبح براش شعر بخونم.بعد آروم زیر گوشش زمزمه کنم:تو میدونی چرا شازده کوچولو از دنیای ما رفت؟؟ باور نمیکنم که ناگهان به سادگی آب از ساحل سلام دل برکنم تا لحظه لحظه در دل...
-
سلام
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 20:15
این دوشبه خیلی فکر کردم.شبها تا ساعت دو بیدار بودم.مخصوصا با مشکلی که برای یکی از دوستام پیش اومده بود خیلی در هم ریخته بودم.میدونم اینجا رو میخونه.دلم میخواد بهش بگم همه خیلی دوستش داریم.همه خیلی به فکرشیم.دلم میخواد باور کنه ما دوستاشیم.دوستایی که خیلی دوستش دارن.باید بدونه پشتشو خالی نکردیم.همین که یه نفر باشه تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 16:29
اینجا داره خیلی شخصی میشه.وقتی اینجا رو باز کردم هدفم دفتر خاطرات نوشتن نبود.نمیخواستم مشکلات و ناامیدیهام رو با شما قسمت کنم.هدفم گم شده.هدفم رو از وبلاگ نوشتن گم کردم.شاید تقصیر خودمه.تقصیر منه که دوست دارم همه رو شاد و پر امید ببینم.اما وقتی به وبلاگهای مختلف سرک میکشم.وقتی میبینم همه شون ناامیدن از آینده و...
-
یک صبح داغ تابستان
شنبه 31 خردادماه سال 1382 15:39
مامان داشت با ماشین میرفت بیرون.من هم میخواستم برم ۴۰چراغ بخرم.گفت:تو هم بیا.گفتم:میخوام پیاده برم.ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه بود.وسط آفتاب داغ تابستون پیاده راه افتادم.این همه برگ از کجا ریختن وسط خیابون؟لهشون کردم.قرچ قرچ زیر پام صدا کردن.یه اطلاعیه زده بودن برای کلاس تابستونی.برای بانوان و نوجوانان.من جزو کدومشونم؟بانوان یا...
-
بدون تیتر
جمعه 30 خردادماه سال 1382 15:11
دلم برای مدرسه تنگ شده.چی؟دیوونه م؟آخه تو خونه حوصله م سر میره.برای همین مجبور میشم بیام اینجا و یه عالم چرت و پرت تحویلتون بدم.هر چند این تابستون کلی کار دارم.باید سایتی رو که با دوستام راه انداختیم سر و سامون بدم.نگفته بودم؟هنوز اولین شماره آماده نشده.مجله اینترنتی مون رو میگم.خیلی زحمت کشیدیم.کلی ناز شده.کلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 17:09
یادم نیست این متن رو کی نوشتم.شاید هزار سال پیش شاید یک سال پیش شاید ماه پیش شاید هم دیروز.پایین همه نوشته هام تاریخ میزنم.نمیدونم چرا این یکی نداره.شاید از خواب یه نفر دیگه پریده وسط بیداری من.این متنم یه کمی عجیب غریبه.اگه متوجه نشدید چی به چیه اشکال از فرستنده س به گیرنده هاتون دست نزنید! نگام میکنی و داد میزنی:من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 16:34
همه چی قاطی شده.اعصابم رفته لای چرخ گوشت!برای بار پنجم همون متن طولانی رو تایپ کردم پیغام خطا میده.مهم نیست.بازم تایپش میکنم فردا!چند تا وبلاگو با هم دارم میخونم همه موزیکاشون قاطی شده.کلی عجیب غریبه!آخ که زندگی چقدر قشنگه. گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم؟ دیشب فیلم جن گیر رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1382 17:11
ای وای.من سه ساعت یه متن طولانی تایپ کردم.تا خواستم بفرستمش dc شدم.کانکت شدم خواستم بفرستم دیدم پاک شده.فردا دوباره تایپش میکنم.موفق شاد و سربلند باشید. راستی من از اولی که این وبلاگ رو باز کردم کلی براتون آرزوهای قشنگ کردم.حس نمی کنید تغییری تو زندگیتون ایجاد شده؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 14:25
شده تا حالا دلت بخواد کاری بکنی که میدونی به هیچ وجه نمیتونی انجامش بدی؟الان دلم میخواد یه کار خارق العاده انجام بدم.....مثلا بانک بزنم!نه نزده به سرم.حالم خوبه.فکر میکنم دیگه همه ما به روزمرگی عادت کردیم.آه....ای دنیای بیرحم که مرا در چنگال بیرحم خود میفشاری محض تنوع هم که شده کمی متنوع شو!!! پیوست:آمادگی خود را برای...
-
تعویض یا پس گرفته نمیشود
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 18:30
تا حالا شده احساس حماقت وحشتناک کنید؟احساس حماقتی که از یک متعجب شدن ناگهانی پیش بیاد بعد دلتون بخواد یه چیزی رو از بین ببرید؟امروز همین احساس رو داشتم.میدونید برای چی؟...بی خیال.سعی میکنم فراموشش کنم.البته سعی میکنم.اینم یکی دیگه از شعرام: "تعویض یا پس گرفته نمیشود" این را سر در مغازه دنیا نوشته بود "تعویض یا پس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 18:05
تا حالا شده احساس حماقت وحشتناک کنید؟احساس حماقتی که از یک متعجب شدن ناگهانی پیش بیاد بعد دلتون بخواد یه چیزی رو از بین ببرید؟امروز همین احساس رو داشتم.میدونید برای چی؟...بی خیال.سعی میکنم فراموشش کنم.البته سعی میکنم.
-
عروسک پدر
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 16:05
کتاب عروسک پدر رو خوندید؟الان تمومش کردم.واقعا معرکه بود.یک نفس خوندمش.خیلی ساده بود و بسیار دوست داشتنی.هیچ نکته ای برای کشف کردن نداشت....چرا داشت....راز زندگی!فکر میکنم مشکل خیلی از آدما اینه که یا توی گذشته زندگی میکنند یا توی آینده و بدون اینکه بفهمند حال اونقدر آروم از زیر انگشتانشون می لغزه و در میره...
-
شازده کوچولو
شنبه 24 خردادماه سال 1382 22:02
کتاب شازده کوچولو رو خیلی دوست دارم.به خاطر خیلی چیزا.این کتاب برای من دریچه ای بود رو به بهتر دیدن و ساده اندیشیدن.و من عاشق سادگی شازده کوچولوام.عاشق لطافت و صداقتش و تمام اون چیزایی که این روزا خیلی کمیاب شده.کاش من و تو بتونیم زیبایی رو به دنیامون برگردونیم.
-
ناگهان چقدر زود دیر میشود!
شنبه 24 خردادماه سال 1382 16:44
حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه میکنی وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود! (قیصر امین پور) موفق باشید و سربلند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1382 11:32
راجع به حوادث اخیر کوی دانشگاه چی فکر می کنین؟هر چند از همون اول دلم نمی خواست توی وبلاگم سیاسی بنویسم.بنده نه دانشجوام نه کاری به سیاست دارم.فقط ایران رو خیلی دوست دارم.دوست ندارم ایران دوست داشتنی با یه عالم مردم دوست داشتنی بازیچه دست سیاست بشه و از هم بپاشه.اگه دلتون میخواد اطلاعات بیشتری در مورد کوی دانشگاه به...
-
امتحان شیمی!
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 10:04
شبهای امتحانهایی که باهاشون میونه ای ندارم سخت میگذره.شب امتحان شیمی بیخیال شدم و نشستم شعر گفتم.میذارم اینجا شما هم بخونین و نظر بدین: من فردا امتحان شیمی دارم سرم پر شعره آسمون بوی بارون میده و ماه پشت پنجره اتاقم اومده مهمونی من فردا امتحان شیمی دارم لحظه ها تند میگذرن اما هیچ کدوم بوی اکسیژن نمیدن همشون عطر گلهای...
-
تشکر
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 18:30
از طراحی جدید خوشتون اومد؟لطف آقا سروشه.خیلی زحمت کشیدن.راستی شما مجله ۴۰چراغ رو میخونید؟هفته پیش سال اولش تموم شد.باید حتما یه چیزی در موردش بنویسم. اگر از ظلمت شب میترسی چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید روشنی های تنم را که نشان سحرند به تو خواهم بخشید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 11:59
این هم یکی دیگر از تراوشات ذهنی بنده: "چشماتو باز کن رفیق" دو متر جلوتر از دماغتو ببین فقط عقیده تو مهم نیست بقیه رو هم نگاه کن "چشماتو باز کن رفیق" دنیا همیشه این شکلی نمی مونه دنیا مثل رنگین کمونه هر لحظه یه رنگیه "چشماتو باز کن رفیق" سیاه همیشه سیاه نیست زندگی عینهو درخت می مونه گاهی سبز میشه گاهی نارنجی و گاهی هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1382 11:42
از شبنم عشق خاک آدم گل شد شوری برخاست فتنه ای حاصل شد صد نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد (ابوسعید ابوالخیر) دعا کنید امتحانامو خوب بدم.موفق باشین.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خردادماه سال 1382 16:36
دروازه خانه را بسته بودم وچفت در را ای عزیز از کدامین در آمدی تا به رویای من اندر شوی؟ دیشب بیخوابی زده بود به سرم(این بار سومه که توی این هفته شب خوابم نمیبره) رفتم دم پنجره گفتم ستاره ها رو میشمرم تا خوابم بگیره.به زور ۵ تا ستاره پیدا کردم.از خیر ستاره ها گذشتم.چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن گوسفندهایی که از روی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1382 19:06
میدانستم که سرانجام روزی از این راه می بایدم گذشت با این همه دیروز از کجا خبرم بود که روز موعود امروز است؟ فکر میکنم دختره همسن من بود.شاید کمی بیشتر و شاید هم کمی کمتر.بوی اسفند توی ماشین پیچید.سرم رو آوردم بالا و به چشماش نگاه کردم.پر بود از آرزوهای کوچک و بزرگ.توی سرویس بودیم.یکی از دوستام گفت:آخی...الان تو سنی یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 13:10
همزمان با صبح چشم خورشیدی تو جهت پنجره را می کارد دشت روشن شده از روشنی رخسارت ابر بیداری در غربت ما می بارد بال اگر ذوق پریدن دارد صبح گر میل دمیدن دارد باغ اگر سبزتر از سبز آمد برکت آب زلالی است که از چشم ترت می بارد ۱-نمیدونم شعر بالا مال کیه اما خیلی دوستش دارم. ۲-اگر کسی خواست به من لینک بده(البته بعید میدونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 14:05
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست تیره ی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برر پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست (فروغ فرخزاد)
-
امروز
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 12:11
این شعر مال خودمه.امتحانام که تموم بشه سعی میکنم بیشتر آثار خودم رو اینجا بذارم.موفق باشین. امروز را میان لحظهه هایم قاب می کنم و به دیوار می آویزم و هر روز به امروز می نگرم پیش از آنکه کاملا دیر شود پیش از آنکه فردا شیرینی امروز را از من بگیرد قبل از آنکه حسرت دیروز روی زیبایی امروز بنشیند و تا دم مرگ امروز را به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 13:19
ای غم تو که هستی از کجا می آیی؟ هر دم به هوای دل ما می آیی بازآی و قدم به روی چشمم بگذار چون اشک به چشمم آشنا می آیی! (قیصر امین پور) الان همه فکر می کنن من فامیل قیصر امین پور هستم که همش از شعرهای اون مینویسم.هر گونه روابط فامیلی به شدت تکذیب میشود!!کتابهای (آینه های ناگهان)و(گلها همه آفتابگردانند)رو از آثار ایشون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 12:11
هرگز دلم نخواست بگویم:هرگز مرگ از طنین هرگز می زاید اما همیشه از ریشه همیشه می آید رفتن همیشه رفتن حتی همیشه در نرسیدن رفتن (قیصر امین پور) من به وبلاگ تمام کسانی که آدرس گذاشتن رفتم.براشون کامنت هم گذاشتم اما نمی دونم چرا ثبت نمیشه.اگه دوست دارین برام بنویسین وقتی میاین به وبلاگم دوست دارین چی بخونین.موفق باشین.