دیروز داشتم نوشته هام رو مرتب میکردم.دفتر های شعر بچه گی هام رو که خوندم کلی ذوق کردم.گفتم بنویسم اینجا شما هم ذوق کنین!!فقط نخندین ها.کلی واسه این شعر عرق ریختم.آخی..سوم دبستان بودم!
وقتی که روز قشنگ چادر رنگی شو بست
نسیم با نوازش با آواز و با سازش
آهنگ شب را نواخت قصه خواب را ساخت
بقچه شب باز شد دنیا پر راز شد
چراغ آسمون ما ماه قشنگ و پر صفا
ستاره های کوچولو صورتشون مثل هلو
همه و همه پیدا شدن با شب همصدا شدن
تو آسمون نشستن به فکر نور هستن
بساط شب جمع شد آهنگ شب قطع شد
دوباره صبح شد و باز همه جا غرق صفاست
*نتیجه:من از همان عنفوان جوانی شخصیتی مشعشع و تابناک بودم.کسی خبر نداشت!موفق باشید.
مریم جونم خداوکیلی شاعر بودی
جدی می گما
قفط من یکی نفهمیدم چه طوری ستاره ها مثل هلو اند؟؟؟؟؟
بازم از اینا بذار
داستانات رو هم علاوه بر شعرات بذار
بهت حسودیم شد
سلام
مرسی که به ما هم سر میزنی
به به این جا چقدر خوشگله واییییییییی
موفق باشی
بای
بابا دمت گرم از کوچیکی شعر می گفتی
قشنگ بود بازم ازینا بذار
سلام شاعر نوجوان..
خوبی؟؟
خیلی عالی بود..
موفق باشی
مریم ای ول بابا گل کاشتی
ما دوست شاعر داشتیم ونمیدونستیم
قربونت
اولین باره می بینمت. شما هنوز هم شاعر بزرگی هستی.باور کن!
مطالب بروز شده:شعرآقا پلیس_بچه بسیجی_شعر جدید یار دبستانی من_کاریکاتور از گروه فشار_فرهنگ لغت گروه فشار____________________بزودی متن سعید عسگر =عشق+2) (نوشته های مدیر مسئول هر هفته تغییر خواهد کرد
سلام .
خیلی هم شعر خوبیه چرا بخندم ؟
موفق باشی .
من شاعر نبودم،اما نقاش چیره دستی بودم:))
می خوای با هم همکاری کنیم؟؟!! ؛)
مریمم:
حرف نداشت!راستی حبییبه هم تو وب لاگم اومده!!!!
آخی چه شعر نازی گفته بودی
مریم جوون حیفه با اینهمه استعدادی که داره دنبالش نری.
مطمئنم موفق می شی.
دوست دارم
دریا
رنگای جالبی انتخاب کردی ؛)