این شعر رو دیروز گفتم.زیاد خوب از آب در نیومده.با این حال میذارمش اینجا:

تیک تاک....
ثانیه ها میگذرد
هر ثانیه تولد یک لحظه دیگر است
اما کاش
لحظه های پیشین را
به کام مرگ نمی فرستاد!

موفق شاد و سبز باشید.

نظرات 5 + ارسال نظر
پیچک یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:28 ب.ظ http://peechak.blogsky.com

بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرار در فریبیم

بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم

ماه مهر یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:15 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام مریم جون...
خیلی شعرت قشنگ بود..
موفق باشی..

حامد--- چک نویس دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:45 ق.ظ http://WRITE-OFF.BLOGSKY.COM

یه کشیش مسیحی میگه:
وقتی بچه بودم میخواستم دنیا را بسازم وقتی به کودکی رسیدم گفتم دنیا بزرگ است
کشورم را میسازم وقتی به نوجوانی رسیدم گفتم کشور بزرگ است شهرم را میسازم وقتی به
جوانی رسیدم گفتم شهر بزرگ است محله ام رامیسازم وقتی به میانسالی رسیدم گفتم محله
بزرگ است خوانواده ام را میسازم وقتی به پیری رسیدم گفتم ای کاش از خودم شروع
میکردم

لافهادیو!!!! دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:52 ق.ظ http://lafkadio.blogsky.com

سلام.
بازم قشنگ بود...
مریم جان با این نوشته هات مسئولیته خودت رو سنگین کردی
دیگه بد عادتمون کردی با این نوشته های جادوییت...
خوشحالم که یه دوست مث تو دارم...
همینطور ادامه بده...
موفق باشی و آزاد....

شهلا دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:08 ب.ظ

مر یم جون هنوز هم قشنگ می نویسی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد