-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آذرماه سال 1382 21:19
موسیقی رو همیشه خیلی دوست داشتم.برای همین دلم می خواست نواختن یه سازی رو یاد بگیرم.دو سال پیش میلاد زدن سه تار رو شروع کرد اما بعد از مدتی ول کرد.ساز همین جوری افتاده بود گوشه ی خونه که من گیر دادم میخوام سه تار بزنم.هر چی مامان گفت این ساز به روحیه ی تو نمیخوره،گوش ندادم.راستش اگه بنا بود همین جوری یه سازی رو انتخاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 20:55
بدبختی از این بزرگتر؟بنده به شدت عاشق گلام شده بودم.یه دسته گل نرگس با دو تا رز فوق العاده سرخ.حالا همه شون پژمرده شدن.هر کاری می تونستم کردم که بیشتر نگهشون دارم.با نرگس ها هیچ کاری نمیشد کرد.اما گل سرخ ها رو خشک کردم.با این همه خشکش مثل تازه ش نیست که.تا حالا تو عمرم گلهای به این خوشگلی ندیده بودم.اگه بدونین وقتی رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 16:30
صدام رو گرفتن!یه جورایی دل آدم خنک میشه.حالا هر کی توطئه کرده.دست هر کی تو کار بوده مهم نیست.نمی دونم چرا عادت داریم هر چی میشه شک کنیم.الان مهم اینه کسی که اون همه بلا رو سر ما آورد مثل موش شده.مهم اینه که صدام از کجا به کجا رسید.ظلم هیچ وقت پایدار نیست! پی نوشت:من عکس صدام رو انداخته بودم اینجا.اومدم صفحه رو باز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 18:30
*من نگاه کردن به آسمونو خیلی دوست دارم.مخصوصا شبهای صافی که آسمون پر از ستاره است.اگه این شبها آسمون رو نگاه کنی ستاره ها برات چشمک می زنن،اما من خیلی وقته که چشمک ستاره ها رو ندیدم،خیلی وقته... *من روزای آفتابی رو خیلی دوست دارم،وقتایی که آسمون آبیه آبیه.بی انتها و پر از ابرهای شکل پنبه.این وقتها دلت میخواد پر بزنی و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 16:54
خیلی حس بدیه.خیلی...قرار نبود همه ی آرزوها و رویاهام چپکی از آب دربیاد.قرار نبود پشت صحنه ی هر چی که من دوست دارم سیاه باشه.تا من باشم دیگه سعی نکنم از همه چیز سر در بیارم.تقصیر خودمه.می دونم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آذرماه سال 1382 16:44
۱-می بخشمت.چون این جوری وجدانت حسابی درد می گیره و کلی تنبیه می شی...وای من کی این قدر بدجنس شدم خودم نفهمیدم؟ای بابا! ۲-راستی چه جوری میشه این لینکها بر اساس آپ تو دیت شدن مرتب شه؟من هر روز فقط ۱۵۴(دقیقا همین عدد!) وبلاگ سر میزنم ببینم آپ تو دیت شدن یا نه.میدونم باید برم سایت بلاگ رولینگ ها اما از اون به بعدش رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 17:12
1- به این سایت حتما حتما سر بزنید.فکر کنم میشه دست در دست هم سلامتی رو به مهرانه هدیه کنیم،بیایید نذاریم آبی دنیاش کمرنگ بشه... 2-آخ که عجب بارون خوشگلی!هفته ی پیش خیلی در هم بود.داشتم گم میشدم لای اون همه کاری که ریخته بودم روی سر خودم.بارون جون اگه نبودی هفته ی پیش چی کار میکردم؟ 3-خیلی حس بدیه وقتی میری زیر پتو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 17:41
بالاخره این کامپیوتر درست شد!تولدم هم امروزه!منم الان کلی شادم.راستی....این مطلب کاش که بارون بباره رو بخونین.بعد یادتون بیفته این چند روزه چقدر بارون بارید دعاشم به جون من بکنین لطفا!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 18:03
۱ـ آخه من همین جوری الکی گم نمی شم که. این کامپیوتره ویروسی شده بود. یه هفته بدون کامپیوتر! فهمیدم خیلی هم معتاد نشدم. جا دارم هنوز! تمرین خوبی بود. در هر صورت به نوبه خودم از اون CD ویروسیه متشکرم. همین! ۲ـ تولدم مبارک ! ۱۲ آذر تولدمه. اگر یه روز دیرتر به دنیا می اومدم چی می شد؟ هیچی تو شناسنامه ام می نوشتن: متولد ۱۳...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 آذرماه سال 1382 16:48
بالاخره این کتاب «وبلاگستان شهر شیشه ای» رو خریدم.(فعلا براش لینک پیدا نکردم،پیدا کردم لینک هم میدم).کتاب جالبی بود.اونایی که نمیدونن،بدونن این کتاب گزیده ای از وبلاگهای فارسیه!هنوز کامل نخوندمش.تاریخچه ی وبلاگهای فارسی رو هم داره.در کل یه منبع جمع و جوره فقط حیف که هیچ خبری از وبلاگهای بلاگ اسکای نیست.خوب ظاهرا قبل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آذرماه سال 1382 18:13
لطف کنید یه جوری با آهنگ بخونید که شعرم به نظر خوشگل بیاد!اینم یکی دیگه از شعرام: تیک تیک،تاک تاک مغز مرا کرد پاک حرفها،می روند هوهو،هاها باد میان شاخه ها می دود دفتر شعر کوچکم با باد می رود چیک چیک صدای پای قطره های آب جیک جیک پرنده ای شبیه شعر ناب هیس.... این صدای شعر من که از میان لحظه های کاغذی گریخت!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1382 20:36
نمی دونید توی این یه هفته چقدر با خودم کلنجار رفتم.میخواستم اینجا رو تعطیل کنم،دیگه نمی خواستم بنویسم.احساس می کنم بدجوری به این دنیای کوچکی که این دوروبرا برای خودم ساختم وابسته شدم،احساس می کنم بدجوری اون فرشته کوچولو رو که اون بالا خوابیده دوست دارم،احساس می کنم هر چی بیشتر به وبلاگم وابسته میشم بندهایی که منو به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1382 16:38
من چرا حوصله ی هیچ کاری رو ندارم؟مخصوصا آپ تو دیت کردن اینجا رو.خدایا یک فروند حوصله به ما عطا کن که به شدت نیازمندیم!
-
کاش بارون بباره!
شنبه 24 آبانماه سال 1382 18:33
1- همه چیز خنثی و معمولیه.من منتظر بارونم.بارون از اون اتفاقات خنثی و معمولی نیست.کاش بارون بباره... 2- همه چیز به هم ریخته.من،دقیقه ها،ثانیه ها،لحظه ها،روزها...همه چیز باید برگرده سر جای خودش.کاش بارون بباره... 3- هوای تهران به شدت آلوده ست.آدم یه لحظه میره بیرون سرش درد می گیره.کاش بارون بباره... 4- 125 روز مونده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آبانماه سال 1382 11:32
می دونی با این کارات روی اعصابم راه میری؟این جوری ادامه بدی تا آخر این هفته موفق می شی اعصابموحسابی خط خطی کنی،اونوقت دیگه اگه زدم به سیم آخر هیچ مسئولیتی رو قبول نمی کنم ها،گفته باشم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 18:45
من همیشه دلم می خواست یه برادر بزرگ داشته باشم.اما هیچ وقت این آرزوم برآورده نشده.به جاش از دار دنیا یک عدد برادر دارم که از خودم کوچیکتره.یکی از دلایلی که هی اینجا رو سانسور می کنم همین خان داداشه!خدا نکنه من یه ذره آه و ناله کنم یا یه چیز خارج بنویسم بچه تا یه هفته بهونه میاد دستش تا دهن ما رو صاف کنه!وقتی که وبلاگ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آبانماه سال 1382 14:07
گوشی رو برداشت.سلام کردم.جواب سلامم رو داد.گفتم:خوبی؟ - ممنون.تو خوبی؟ - مرسی،بد نیستم.چه خبرا؟ - هیچی.سلامتی.شما چه خبر؟ - می گذره. - آها. ـ ... ـ ... - خوب دیگه چه خبر؟خوش می گذره؟ - ای،بد نمی گذره. - ... - ... - خوب،ببین مامانم صدام می کنه،مرسی که زنگ زدی. - خواهش می کنم.کاری نداری؟ - نه.خداحافظ. - خداحافظ. گوشی رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبانماه سال 1382 17:23
این روزها، روزهای بی تفاوتی اند انگار.اما می دونم.اون بارونی که قراره منو بشوره،اون بادی که قراره بوزه و من رو با خودش ببره،اون لحظه ای که من باید تسلیمش بشم تو راهه...توی یکی از همین روزهای معمولی و خنثی اون اتفاقی که باید بیفته می افته.اون چیزهایی که قراره از راه بیان و همه چی رو عوض کنن توی معمولی ترین لحظات از راه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 17:50
همه چی برای شماره ی اول خیلی چپ اندر قیچی شد!تاریخ غلطه.ای-میل و نظر هم که هیچی!اما خب ما برای همینش هم کلی زحمت کشیدیم.قرار بود خیلی زودتر از اینا در بیاد.اما اگه بدونین چقدر مشکل داشتیم.خودم از مطلب تداعی خیلی خوشم اومد.شما هم بخونین.اگه هم نظری بود فعلا برای من ای-میل بزنین تا شماره ی دوم.ضمنا قراره طراحی هم یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 21:16
ما چند نفریم.چند تا دختر نوجوون سرشار از آرزوهای طلایی.چند تا دختر نوجوون که همه چیز رو سبز و آبی میخوایم.گاهی وقتها هم صورتی و نارنجی.ما دور هم جمع شدیم تا یه جای کوچیک از این دنیای بزرگ رو به نام خودمون کنیم.سایتمون راه افتاد!چقدر حرص خوردیم بماند.مهم اینه که قراره به اون چیزی که میخوایم برسیم.شما هم بفرمایین.این هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 16:30
من امروز دچار حالات نوسانی شدم.پنج دقیقه دچار یاس فلسفی میشم،پنچ دقیقه بعد بشکن می زنم.من میگم امروز اگه بخوام وبلاگ بنویسم به احتمال فراوان یه سری نوسانات ایجاد می شه.فعلا هم من بی خیال میشم هم شما.اینارو نوشتم که اعلام کنم هنوز نمردم! به جان همین این قول می دم از این به بعد مثل دختر خوب زود به زود آپ تو دیت...
-
پراکنده
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1382 21:07
باران/اشک/سکوت/خنده/دیوونه بازی/سرما/سنگ/فریاد/روزمرگی/مدرسه/برگ،برگ زرد پاییزی/چیپس و نارنگی/سحری/کتابهای خونده نشده/ورقهای مچاله/مجله های هزار بار خونده شده/دفترهای سفید/خودکاری که می نویسد و می نویسد و می نویسد/تکرار/باد/تسلیم/افطار/دارچین روی شله زرد/چایی شیرین/تیک تاک ساعت/اون دو تا عروسک گوسفند پشمالو روی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 14:23
هی مینویسم هی خط میزنم.اول میخوام یه سری ضد حال و از اینجور چیزا بنویسم بعد میگم مگه مردم بیکارن ضدحال های منو بخونن؟بعد میخوام یه سری چیز خصوصی بنویسم و با چند نفر تصفیه حساب کنم بعد فکر میکنم اینجا رو همه میخونن نه فقط اون چند نفر.بعد یه سری از اتفاقات هیجان انگیزی!که امروز برام افتاده رو فهرست میکنم بعد خودم خنده م...
-
برگ بی درخت!
جمعه 2 آبانماه سال 1382 14:56
اینو دیشب نوشتم: دو نوع برگ داریم:برگایی که درخت دارن و برگایی که درخت ندارن. به اون گروه اول کاری نداریم،چون خیلی خوشبختن و توی داستان ما هیچ کس خوشبخت نیست.بنابراین می ریم سراغ گروه دوم:برگایی که درخت ندارن.این گروه می تونن جزو بدبخت ترین چیزای دنیا باشن.یک لحظه فکرشو بکنین:برگ بی درخت!فکر کنین یه برگ نتونه به خودش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1382 20:13
یه مدت زده بودم تو خط فروغ و دیوونه بازی و پاییز و آره و اینا!سه ، چهار روز بیشتر طول نکشید و آدم شدم.اگه بیشتر طول می کشید دراینجا رو تخته میکردم.از بس که هی رفته بودم تو نخ:آخرش که چی؟دوحالت داره.یا خدا رو شکر کنین که زود آدم شدم.یا هی بزنین تو سر و کله ی خودتون که اگه یه کم طولانی تر میشد الان شما مجبور نبودید این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 17:10
دیروز از اون روزای مزخرف بود.از صبحش اخلاقم شده بود عین سگ.یه حس احمقانه پیچیده بود توی کله م.سر کلاس یکی از معلمها بهم گیر داده بود.منم وقتی دیدم اینقدر روم حساسیت داره کاری نمی کردم عصبانی بشه.روش که به تخته بود چند دقیقه یک بار برمیگشت منو غافلگیر کنه.کلاس ساکت بود.یه دفعه برگشت گفت:برو بیرون!گفتم:واسه چی؟گفت:حرف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مهرماه سال 1382 14:02
1- عجیبه!هیچ علاقه ای ندارم شرکت کنم در قرار دوستان عزیز بلاگ اسکایی.انگار خیلی چیزا عوض شده.نمی دونم چرا.شاید دلم نمیخواد اون تصویری که از تک تکتون نو ذهنم ساختم یه چیز دیگه بشه.شاید هم دلم نمیخواد اون تصویری که شما از من دارید وارونه دربیاد.برای قرار اول خودمو خفه کردم بیام اما نشد.الان که موقعیتش رو دارم هیچ انگیزه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 19:10
نوشتن حوصله میخواد و حرف.من الان نه حوصله دارم نه حرف....
-
مجازی یا واقعی؟مساله این است!
جمعه 18 مهرماه سال 1382 15:31
دنیای من دو دسته میشه:دنیای واقعی و دنیای مجازی. بنابراین آدمای دنیای من دو دسته میشن:آدمای واقعی و آدمای مجازی. از بین این آدما دو جور دوست دارم:دوستای واقعی و دوستای مجازی. حالا یه مشکل برام پیش اومده:دوستای واقعی ام و دوستای مجازی ام دارن قاطی پاتی میشن. گاهی وقتها احساس می کنم اون صورتکهای خندان یاهو واقعی تر از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 17:00
روز جهانی کودک بر همه تون مبارک!