اینو دیشب نوشتم:
دو نوع برگ داریم:برگایی که درخت دارن و برگایی که درخت ندارن.
به اون گروه اول کاری نداریم،چون خیلی خوشبختن و توی داستان ما هیچ کس خوشبخت نیست.بنابراین می ریم سراغ گروه دوم:برگایی که درخت ندارن.این گروه می تونن جزو بدبخت ترین چیزای دنیا باشن.یک لحظه فکرشو بکنین:برگ بی درخت!فکر کنین یه برگ نتونه به خودش پیچ و تاب بده و از درخت بیفته پایین.یا نتونه آواز گنجشکها رو روی شاخه های درخت بشنوه.خب اینا برای یه برگ واقعا بدبختیه.توی داستان ما هم...صبر کنین،نمیشه که شیرجه زد وسط داستان.اول یه برگ رو مجسم کنین،یه برگ زرد،برگی که یادش نمیاد کی و کجا از چی جدا شده و یک راست پریده وسط داستان ما.حالا یه عابر رو مجسم کنین که سرشو کرده توی پالتوش و داره از سرما میلرزه و بدون توجه به دنیای دوروبر می ره و می ره و می ره.فکر کنم داستان از اینجا شروع بشه.از جایی که عابر داره از کنار برگ رد میشه.این عابر و برگ یه وجه مشترک دارن:هیچ کدوم نمیدونن از کجا اومدن،نمی دونن متعلق به کیه ن و این اشتراک بزرگیه.جدی اش بگیرید.عابر رسید به برگ.خواست بی توجه له ش کنه و بره.مثل همیشه.مثل همه ی وقتهایی که برگای دیگه رو له کرده بود و گذشته بود.اما تا رسید به این یکی دید با بقیه فرق داره.این برگ از کجا اومده بود که شکل هیچ برگی نبود؟عابری که اگه یه غول هم از جلوش رد میشد قد یه مورچه احساساتش برانگیخته نمیشد،با دیدن یه برگ ظریف زرد یه عالمه احساس پرید وسط قلبش.برگ رو از روی زمین برداشت.کف دستاش عرق کرده بود.احساس کرد برگ هم تکون کوچیکی خورد.عابر برگ رو لای دستاش فشرد و بعد توی جیبش گذاشت و به راهش ادامه داد...داستان تموم شد.چیز عجیبی نبود؟فکرشو بکنین!یه برگ که متعلق به هیچ جا نبود،توی جیب عابری جای گرفت که متعلق به هیچ کس نبود.بنابراین برگ شد مال عابر و عابر متعلق به برگ شد.این چیز عجیبی نیست؟
سلام
خیلی قشنگ و ریبا بود ولی به رویا بیشتر میخورد
نه عجیب نبود.
اینم یه جورشه دیگه.
یاالعجب این کاری بود که من چهارشنبه که از شرکت میومدم خونه کردم!!! کسی هم منو ندید....فقط بارونی تنم نبود و از این قصه ها هم خبری نبود و فقط میخواستم...هیـســـــــــــــــــــ...ارادت..پاینده باشی و سلامت...تا بعد..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی طبیعی بود!
سلام . توی دنیای ما خیلی عجیب بود.
ولی با این حال نمی دونم بگم خوشبحال برگه یا خوشبحاله عابره کاش من هم درختی داشتم یا ای کاش من هم درختی بودم تا برگی می داشتم یا که نه!کاش عابری بودم که برگی با اختیاره خود بر می داشتم
به امید داشتن بهترین لحظات ممکن
خب زندگی هم همش عجیبه دیگه!اصلا قراره عجیب باشه. اگه عجیب نبود که اسمشو نمیذاشتن زندگی
عجیب نبود..اگه هم بود که داره عادی میشه!!
بعدم خوب میخواستی بیای قرار..
واسه ی همه ی برگ های مثل اون هم همین طوره یا بعضیاشون ... :(
سلام...
جالب بود...
منم اون برگم که یه روز از شاخه خود جدا شدم...
حالا شاخه ام یادم نیست کجا بود ...
...
بگذریم...
سلام خواهر مهربون و نازم...
خووووبی؟//
میدونی..! فکر میکنم منم مثل برگ قصه تو هستم..!!
راستی خیلی دوست داشتم می دیدمت..
خیلی منتظرت بودم..
نگران نباش خودم هم از بس شعر نگفتم دچار دل ضعفه شدم! یه مدت از زندگی دور افتادم دوباره برمی گردم!!!!!!
وااااااااااااااااااااااای
کجایی؟کجایی؟
قشنگ بود.اون مطلب قبلی که معلم انداختت بیرون ...میفهمم .بعضیا از معلما یه چیزیشن میشه
بعد از مدتها امدم اینجا.
مطلبت فوق العاده بود.
داستان قشنگ و پر معنا و ساده
پاینده باشی