خیس خیس مثل خود بارون...

هیچ چیز عوض نمیشود شما دیدتان را عوض کنید رمز کار این است
 کارلوس کاستاندا

تو این وقت سال از بارون نوشتن خیلی می چسبه.فقط مشکل اینه که من این متن رو تو یک شب بارونی زمستان ۱۳۸۱ نوشتم.اینجا مینویسم شما هم بخونید:
مثل رویای تو شب.عینهو ستاره های خط خورده از دل سیاه شب.اصلا مثل خود خود شب.
میشینم کنار پنجره.داره بارون میاد.پنجره بخار گرفته.قیافه ی یه آدمو میکشم روی پنجره.داره برام شکلک در میاره.لجم میگیره.محکم پاکش میکنم.بلند میشم و میرم جلو آینه.خودمو تو آینه نگاه میکنم.مثل فیلمها جیغ میزنم:من داغون داغونم.بعد آینه رو میشکنم.خرده شیشه ها پخش میشه کف اتاق.پام میره روی یکیشون.جیغ میزنم از درد.مثل بچه کوچولوها بغض میکنم.
آخ.....نگاه کن.پام داره خون میاد.خون پخش میشه روی چادر گلدار نمازم.ادم باشه بشورمش.خسته م خسته ی خسته.خواب توی چشمامو پر میکنه.پلکام سنگین شده.داره
می افته رو هم.نباید بخوابم.میترسم!شبای بارونی همه چی وحشتناکه.اونم حالا.حالا که.......بی خیال.نمی خوام یادم بیفته.باید یادم بره.همه چی رو باید فراموش کنم.قصه ها از جلوی چشمام رژه میرن.میخوام پاکشون کنم.کاش میشد رویاها رو هم مثل کتابا پاره کرد.اصلا کاش هیج رویایی نبود.اون روزایی که برای آدمای بی رویا غصه میخوردم گذشت جونم.وقتی رویاها سبز و طلایی نباشن.وقتی همشون پر از دیو و غول باشن.وقتی یه عالم رنگ سیاه زده باشی به رویاهات همون بهتر که از بی رویایی بمیری.آخ.....یه شیشه خرده دیگه.یکی بیاد اینا رو جمع کنه ببره.میرم توی حیاط.با اینکه میترسم بهتر از اینه که توی این اتاق تاریک لعنتی بشینم و برای دل خودم غصه بخورم.خواب از سرم پریده.می دونم حتی اگه صد هزار تا گوسفند رو هم که از روی نرده ها میپرن بشمرم خوابم نمی بره.توی حیاط زیر بارون می دوام.قطره های بارون میره لای موهام.میره تو یقه م.میخوره به صورتم.صدای قهقهه م توی دل شب می پیچه.یعنی بارون اینقدر خوب بود و من نمیدونستم؟میرم یه گوشه و از سرما میلرزم.به خودم نگاه میکنم.خیس خیس شدم.خیس خیس مثل خود بارون.......



نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:32 ب.ظ http://graphict.persianblog.com

[ بدون نام ] جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:44 ب.ظ http://graphict.persianblog.com

ماه مهر جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:55 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام مریم جونم...
خیلی خشگل نوشتی...
قول میدم یه نویسنده خوب بشی..
موفق باشی..

مدیر مسئول جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.saridaily.blogsky.com

مطالب بروز شد:(12/4/1382):::::::::فرار ابراهیم نبوی به فرانسه--------1روزبازداشت من-----------سعید عسگر=2+عشق و شعر یک باتوم دارم برقیه)

ماه مهر شنبه 14 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:04 ق.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام مریم جونم.
خوبی؟
دلم برات تنگ شده ..

دریا شنبه 14 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.mygoleyakh.persianblog.com

سلام مریم جوونم
آخی من هم خیلی موقع ها مثل تو میشم. امیدوارم الان حالت اینقدر دلتنگ نباشه .
دوست دارم . آبی آسمونی

آیدا در آینه شنبه 14 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ب.ظ http://aida-ayene.persianblog.com

کاش عوض کردن دیدمون کار راحت و ساده ای بود!

سمن شنبه 14 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ب.ظ http://sandel.blogsky.com

سلام مریم جون از آشنایی با شما خوشوقتم. منم شعر وادبیات را دوست دارم به اندازه نجات جان یک انسان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد