بترسید،بترسید،ما همه با هم هستیم

لباس شخصی،انتظامی،یگان ویژه،جوجه بسیجی چوب به دست...موبایل قطع،بی خبری از دانشگاه که انگار درها را بسته اند که بچه ها نیایند بیرون،مامان که امروز نذر کرده تک تک برادران را هدایت کند،با عبارات مختلفی نظیر:

- اصلا ما اومدیم راهپیمایی سیزده آبان،چی کارمون دارین؟

برادر:پس چرا مرگ بر آمریکا نمی گین؟اون دستبند سبزت چیه؟

-بله،اصلا مرگ بر همه ی ابرقدرتها.مرگ بر آمریکا،مرگ بر انگلیس،مرگ بر دیکتاتور،مرگ بر روسیه،مرگ بر چین...

مامان دارد نقشه ی جغرافیا را برای برادر می خواند،برادر هم عصبی شده و تند تند می گوید خانم حرکت کن،خانم وای نستا،خانم مگه با تو نیستم...

مامان را می کشم،عصبانی شده و هر جا باتوم بلند می شود می پرد وسط که چرا هموطنانتان را می زنید.

راه می رویم،هی خیابانها را دور می زنیم،از هفت تیر به کریمخان،سپهبد قرنی،خردمند،قائم مقام...می زنند،گاز اشک آور می اندازند،در می رویم،توی خانه ها پناه می گیریم،خانمی با شکلات ایستاده جلوی در خانه اش:فشارتون نیفته.

مردم زیادند،خیلی زیاد،آدم است که همین طور کریمخان و هفت تیر را بالا و پایین می کند،اما نمی شود جمع شویم،نمی گذارند.تا حالا اینقدر نزدیکشان نبوده ام.توی یکی از بالا و پایین کردن ها گوشه ی مانتویم می گیرد به سپر یکی شان،هول می شود که خانم ببخشید...ترسیده اند انگار.جدی نزدیک بعضی شان که شوی شرم و ترس یکجور عجیبی توی چشمهاشان نشسته.نیروی انتظامی بهترند از این لباس شخصی ها که معلوم نیست هر چند وقت یک بار از کجا پیداشان می شود و فیلم و عکس می گیرند و یکهو می زنند به جمعیت و یکی را می برند و فریادهای ولش کن،ولش کن که به جایی نمی رسد.

یکهو موج سبزی از قائم مقام سرازیر می شود،ما میدان را دور می زنیم تا برسیم بهشان،چند تا مرگ بر دیکتاتور و یا حسین،میر حسین...حمله می کنند،اشک آور می زنند به مقادیر تیم ملی!،باتوم،از نوع برقی و غیر برقی،فرار می کنیم.ترس ماندن زیر دست و پا،ترس اینکه برسند بهمان،ترس اینکه دستشان...

در خانه ای باز است،می رویم تو...بچه ای گریه می کند،دست مادرش می لرزد،بچه آرام نمی شود،صاحبخانه طلا انداخته توی لیوان که بدهد به بچه آب را بخورد.از صاحبخانه روزنامه می گیریم و آتش می زنیم،یک پسری ایستاده و دود سیگار فوت می کند توی چشم رهگذرها،از قائم مقام صدای جیغ و دست و سوت می آید یکهو.مردم یک کلاه خود غنیمت گرفته اند از نیروهایی که شبیه آدم فضایی هایی اند که به زمین حمله کردند،یکجوری به خودشان سپر و زانوبند وصل کرده اند که انگار آنکه باتوم دارد ماییم!هی برادران،به خدا «وی» های ما کسی را کبود نمی کند،زخمی نمی کند،نمی کشد....

شلمان

شال و کلاه کردیم با مامان رفتیم دکتر...مطب شلوغ و آدمهای سرفه دار و ماسک دار.نوبتمون می شه.دکتر می پرسه خب...چی شده؟

جواب میدم:خوابم می آد!

میگه:ها..چی؟

میگم:همه ش خوابم می آد...صبح ها نمی تونم پاشم از جام.

می گه:خب ساعت بذار.‍

من و مامان همدیگه رو نگاه می کنیم و می زنیم زیر خنده(مامان را برده ام تا ابعاد بیماری ام را قشنگ برای آقای دکتر موشکافی کند!)

آقای دکتر فکر می کنین من جیگیلی و ساسی مانکن و شکیرا و سیروان اومد با زانیار رو برای تفریح ریختم روی گوشی م؟شما چی فکر کردی؟فکر کردی من در خلوت خودم همه ش پارمیدا و نیناش ناش زمزمه می کنم با خودم؟نه خیر!

بنده اینا رو ریختم رو گوشیم و ازشون به عنوان الارم استفاده می کنم.گوشی رو پرت ترین جای اتاق پنهان می کنم تا ساعت هفت صبح با آی جیگیلی جیگیلی منو نگا کن از خواب بیدار شم!اما فایده نداره.یه پنج دقیقه اتاق رو می گردم تا یادم می یاد موبایل کجاس بعد خاموشش می کنم و به خوابم ادامه می دم.تازه...یه مدت روی آهنگِ متن کلاه قرمزی برای خودم سخنرانی کرده بودم که تو رو خدا بیدار شو.دو ساعت دیگه امتحان داری،صد صفحه مونده،اگه وجدان داری بیدار شو،می افتی ها!(اسنادش هم موجوده)

یعنی خب من به خواهش و التماس های خودم هم وقعی نمی نهادم اونوقت شما انتظار داری به جیغ های شکیرا گوش بدم پاشم از خواب؟حاشا و کلا!

خلاصه برای دکتره توضیح دادیم من سه ماه دیگه فوق دارم و کلاس هشت صبح دارم و تو رو خدا! امروز مثلا خواستم صبح زود بیدار شم درس بخونم،هشت بیدار شدم بهم فشار اومده عصر سه ساعت خوابیدم!یعنی کندن از رختخواب برای من مساوی است با مرگ.

آقای دکتر کلی فکر کرد برای شلمان بودن من یک دلیل علمی پیدا کنه،خانواده ای رو از نگرانی برهاند!

آخرش گفت شاید کم کاری تیروئید باشه.

حالا ما نشستیم حیرون و منتظر بلکه جواب آزمایش اومد و فرجی شد و مامان اینقدر سر من غر نزد بابت تا ظهر خوابیدن.

یعنی هوا را از من بگیر،بالش را نه!

سیزده آبان

ای درخت آشنا

شاخه های خویش را

ناگهان کجا

جا گذاشتی؟   

یا به قول خواهرم فروغ:

دستهای خویش را

در کدام باغچه

عاشقانه کاشتی؟   

این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:

چشمهای من به جای دستهای تو!

من به دست تو آب میدهم

تو به چشم من آبرو بده!   

من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم:

ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب میرسد   

ما دوباره سبز می شویم!   

گلها همه آفتابگردانند/قیصر امین پور

قیصر امین پور

دوباره مثل تو آیا؟دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو حاشا،دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو دیروز،دوباره مثل تو امروز

دوباره مثل تو فردا،دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل من آری چه بی شمار و فراوان

دوباره مثل تو اما...دوباره مثل تو هرگز

دوباره آینه زادی که در کتاب نگاهش

هزار آیه ی زیبا دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو آبی دوباره مثل تو روشن

نخیر حضرت دریا دوباره مثل تو هرگز

راضیه بهرامی

  

 * دو سال شد استاد،دو سال شد که شنبه هامان از طنین گام هایتان خالی است.

فصل شکفتن

هر وقت دلم گرفت به تو فکر می کنم،که با هم نشسته ایم روی یک نیمکت،باد می آید و ما داریم این آهنگ را گوش می دهیم و پاهایمان را تکان می دهیم.برگهای نارنجی می چرخند توی دستهای باد و ما شبیه آدمهای خوشبخت توی فیلم ها می شویم.که اگر تصویر ما را می گذاشتند جلوی خودمان نگاهش می کردیم و می گفتیم:هی کاش ما جای این دو تا بودیم.

کمند آدمهایی که وقتی کنارشان هستی شبیه آدمهای خوشبخت توی فیلم ها بشوی.من تو را دارم و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم.چه خوب که دوباره می نویسی،گیرم بهانه ی دوباره نوشتنت اشک بیاورد به چشمهای آدم.