اینجا داره خیلی شخصی میشه.وقتی اینجا رو باز کردم هدفم دفتر خاطرات نوشتن نبود.نمیخواستم مشکلات و ناامیدیهام رو با شما قسمت کنم.هدفم گم شده.هدفم رو از وبلاگ نوشتن گم کردم.شاید تقصیر خودمه.تقصیر منه که دوست دارم همه رو شاد و پر امید ببینم.اما وقتی به وبلاگهای مختلف سرک میکشم.وقتی میبینم همه شون ناامیدن از آینده و حال.وقتی پرن از غصه و درد. من هم دلم میگیره که نمیتونم هیچ کاری بکنم برای هیچ کس.تا هدفم رو پیدا نکنم نمی نویسم.دعا کنید هدفم پیدا بشه.شاید همین امروز پیدا شد و از فردا دوباره نوشتم.شاید هم اصلا پیدا نشد.اونوقت چیکار کنم؟؟ای بابا....دوباره که شونه هات رو انداختی بالا.تو کار دیگه ای بلد نیستی دختر؟!!!از همه تون ممنون یه عالمه.از ته ته دل برای همه تون یه بغل آرزوهای سبز دارم.حالا گریه نکنید!به زودی با یک بغل آرزوهای رنگی برمیگردم.
یادم نیست این متن رو کی نوشتم.شاید هزار سال پیش شاید یک سال پیش شاید ماه پیش شاید هم دیروز.پایین همه نوشته هام تاریخ میزنم.نمیدونم چرا این یکی نداره.شاید از خواب یه نفر دیگه پریده وسط بیداری من.این متنم یه کمی عجیب غریبه.اگه متوجه نشدید چی به چیه اشکال از فرستنده س به گیرنده هاتون دست نزنید!
نگام میکنی و داد میزنی:من مردم.باور نمیکنم.داری دروغ میگی مثل همیشه.من توی یه اتاق آبی ام.....آسمون آبی میشه....رنگ اتاق قرمز.......آسمون قرمز......اتاق آبی و تویی که فریاد میزنی:من مردم....گل های نرگس میریزن روی قبرت از قبر میای بیرون میگی:من زنده م.....من
جیغ میزنم.....دسته گلام پژمرده شدن.تو دروغگویی.ازت میترسم از همه چیزت...از چشمات از حرفات از لبخندت....من ترسوام؟تو مرده ای یا زنده ای؟میری زیر بارون.....می دوام دنبالت.
برمیگردی.دیگه تو نیستی.یه اسکلت خون آلود جای تو وایساده.دستامو میگیری.همه وجودم یخ میکنه.دارم میلرزم.از سرمای هواست یا دستای تو؟فرار میکنم....دنبالم نمیای وایسادی و میخندی.دارم می افتم.میخورم زمین....سرم گیج میره.هیچی نمی بینم....فقط صدای خنده و شرشر بارون تو گوشم می پیچه....من سردمه.....کات!!
پیوست:الان یادداشت قبلی ام رو دوباره خوندم.خیلی در هم بود.آخه اعصابم هم در هم بود.الان همه چی برگشته سرجاش.ممنون از اینکه میان اینجا و با لحظه های من شریک میشین.با یک بغل آرزوهای سبز برای همه.