توضیح و پوزش

من به شخصه تضمین میکنم امروز دیگه ننویسم.اما یه موردی پیش اومد که مجبور شدم بنویسم.فرمانروای سرزمین خورشید لطف کرد و برام نظر گذاشت.اما من حواسم نبود نمیدونم چی شد پاکش کردم.فرمانروای عزیز واقعا ممنون.از دلگرمی های نازنین مسافر کوچه های تنهایی هم تشکر.می گما بین خودمون بمونه بده آدم اینقدر ندید بدید باشه که با یه نظر اینجوری جو گرفته بشه.نه؟!!موفق باشین.

این سومین یادداشتیه که امروز مینویسم.از این به بعد هر وبلاگی که میرم حتما براش نظر مینویسم.شده در حد یک موفق باشین.آخه نمی دونین چقدر برای منه تازه کار دیدن نظراتتون هر چند ۴ تا لذت بخشه.امروز به خاطر داشتن یک وبلاگ خیلی هیجان انگیزناک بودم.از صبح یه عالمه به وبلاگم سر زدم.فکر کنم نصف بازدید کنندگان رو خودم پر کردم!اما باور کنین نصف بقیش نه من بودم نه دوستام!بقیش یه سری غریبه آشنا بودن که امیدوارم بازم بیان اینجا و مهمان لحظه های کاغذی من باشن.به سبک مجریان تلویزیون:هر جا که هستید موفق شاد و سبز باشین!

*آدم همیشه همه چی از یادش میره الا یادش که همیشه یادشه(حسین پناهی)*

وقتی این وبلاگ رو زدم نمی دونستم چی باید توش بنویسم.هر چند خیلی حرفا واسه گفتن دارم اما نمی دونم از کجا باید شروع کنم.فقط به خودم قول دادم از ناامیدی ننویسم.فقط وقتهایی که خیلی دلتنگ شدم یه دردودل مختصر.دوست دارم شما هم کمکم کنید با نظراتتون و......هنوز خیلی چیزا بلد نیستم مثلا تایپ فارسی ام افتضاحه.جونم بالا میاد تا یه خط بنویسم!موفق و سبز و شاد باشید.

لحظه های بارانی


در ترنم نامهربان باران و اشک
جاده ها چشم انتظار مسافرند
می دانم مسافرت را نمی یابی
اما این را بدان
همه ما مسافریم
تک تک ما خواه نخواه این جاده را می پیماییم
با کوله باری از غم و غربت
با کوله باری از دلتنگی و خستگی
خواه کمی سبکتر
وخواه کمی سنگینتر
بدان بی بی بارانت در خنکای نسیم و عشق
میان این جاده به انتظار قدمهای سبز توست
چه می دانی؟شاید عسل بانویت چشم انتظار تو
با دیو سیاهی ها میجنگد
با ترانه های سبزت به جنگ سیاهی برو
نگذار زلال زرد روسریش با چنگال دیو پاره پاره شود
که اگر شود قلب تو نیز..........هیچ
قلبت به زور قرص و قطره و دارو همچنان زندگی می کند!
اما زندگی واقعی این نیست
اسیر باش به دست پونه و بهار و بادبادک
چه ترس از پرواز کبوترهای بازبرده؟!

لحظه های کاغذی

خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری
  (قیصر امین پور)