همه چی قاطی شده.اعصابم  رفته لای چرخ گوشت!برای بار پنجم همون متن طولانی رو تایپ کردم  پیغام خطا میده.مهم نیست.بازم تایپش میکنم فردا!چند تا وبلاگو با هم دارم میخونم همه موزیکاشون قاطی شده.کلی عجیب غریبه!آخ که زندگی چقدر قشنگه.

گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم؟

دیشب فیلم جن گیر رو دیدم.خیلی قشنگ بود.چقدر جادوییه این آهنگ خوابهای طلایی.در حالی که مینوشتم فکر کنم نزدیک پنجاه بار گوشش دادم.الان همه چی آرومه.شما خوبین؟!!

ای وای.من سه ساعت یه متن طولانی تایپ کردم.تا خواستم بفرستمش  dc شدم.کانکت شدم خواستم بفرستم دیدم پاک شده.فردا دوباره تایپش میکنم.موفق شاد و سربلند باشید.
راستی من از اولی که این وبلاگ رو باز کردم کلی براتون آرزوهای قشنگ کردم.حس نمی کنید
تغییری تو زندگیتون ایجاد شده؟؟!!

شده تا حالا دلت بخواد کاری بکنی که میدونی به هیچ وجه نمیتونی انجامش بدی؟الان دلم میخواد یه کار خارق العاده انجام بدم.....مثلا بانک بزنم!نه نزده به سرم.حالم خوبه.فکر میکنم دیگه همه ما به روزمرگی عادت کردیم.آه....ای دنیای بیرحم که مرا در چنگال بیرحم خود میفشاری محض تنوع هم که شده کمی متنوع شو!!!

پیوست:آمادگی خود را برای پذیرفتن هرگونه انتقاد و پیشنهاد اعلام میدارم.با تشکر فراوان و آرزوی پیروزی.
   

تعویض یا پس گرفته نمیشود

تا حالا شده احساس حماقت وحشتناک کنید؟احساس حماقتی که از یک متعجب شدن ناگهانی پیش بیاد بعد دلتون بخواد یه چیزی رو از بین ببرید؟امروز همین احساس رو داشتم.میدونید برای چی؟...بی خیال.سعی میکنم فراموشش کنم.البته سعی میکنم.اینم یکی دیگه از شعرام: 

"تعویض یا پس گرفته نمیشود"
این را سر در مغازه دنیا نوشته بود
"تعویض یا پس گرفته نمیشود"
در دنیا هرجا که رفتم این جمله را دیدم
"تعویض یا پس گرفته نمیشود"
هیچ وقت معنی این جمله را نفهمیدم
چرا نباید نفرتهایم را پس بدهم؟
حتی اگر زمانی برایم دوست داشتنی بودند
چرا نباید لحظه های سیاهم را با لحظات شاد تعویض کنم؟
"تعویض یا پس گرفته نمیشود"
از این جمله خوشم نمی آید
دلم میخواهد نگاه های خسته تو را
با نگاه هایی مهربان تعویض کنم
دوست دارم فریادهایم را پس بدهم
و به جایش شادی و عشق بگیرم
اما...
اگر کسی بخواهد محبت را با بدی تعویض کند چه؟
اگر کسی بخواهد زندگی و شادی اش را پس بدهد
و به جایش پول و غم بگیرد چه میشود؟
  پس...
           "تعویض یا پس گرفته نمیشود"

اصلا نمیتونم فکرمو جمع کنم.همش اشتباه مینویسم و پاک میکنم.نمیدونم تا حالا تجربه کردید یا نه اما وقتی آدم چیزهایی رو که نباید بفهمه میفهمه مثل یه بادکنک تو خالی میشه.یه بادکنک که با یه عالم آرزوی رنگی پر شده بعد که بادکنکه میترکه تمام آرزوها میریزن روی آب. میدونم فردا پشیمون میشم اینا رو اینجا نوشتم.میام پاکشون کنم یادم میفته به خودم قول دادم چیزی رو پاک نکنم.پس دیگه چیزی نمی نویسم که اگه پشیمون بشم راه برگشتی وجود نداره!

تا حالا شده احساس حماقت وحشتناک کنید؟احساس حماقتی که از یک متعجب شدن ناگهانی پیش بیاد بعد دلتون بخواد یه چیزی رو از بین ببرید؟امروز همین احساس رو داشتم.میدونید برای چی؟...بی خیال.سعی میکنم فراموشش کنم.البته سعی میکنم.