بای ذنب قتلت؟

تحصن توی مسجد دانشگاه ادامه داره.استادهای تمام دانشگاه های تهران(تهران،شریف،علم و صنعت،امیرکبیر،خواجه نصیر و ...) و دانشجوها توی تحصن شرکت می کنن.

شعار می دیم:به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد.

آمارهایی که زدن به دیوار مسجد رو می خونیم،مفقودها،دستگیرشده ها،مضروب ها.رگبار گلوله که به روی مردم باز شده،دوستهای من آواره ی خیابونها شدن،گوشه و کنار صدای گریه می یاد.از دوستهامون خبر نداریم،جلوی اسم یکی زدن شهید،خشکمون می زنه.آمار غیر رسمی کشته شده های کوی چهار نفره(هنوز نمی دونم دقیق می شه تایید کرد یا نه،به نظرم خبر دقیقی نیست).جنازه ها رو تحویل نمی دن برای تشییع(این هم احتمالا شایعه س،من فقط نقل می کنم.).خبری که از دستگیرشده ها داریم اینه که توی وزارت کشور زندانی شدن.(کانال ارتباطی مون بسته س،واقعا نمی دونم چه قدر می شه اعتماد کرد.)

فاجعه بیشتر از چهار تا باتوم و پنج تا گاز اشک آوره.من اینهایی که نقل می کنم از شاهدان عینی ماجرا،از خود بچه های کوی،از دوستهام نقل می کنم:

-پلیس ها گاز اشک آور می انداختن که راه رو برای لباس شخصی ها باز کنن.

-یکی از بچه های فوق فقط رسیده پایان نامه شو توی توالت قایم کنه،بعدش فقط خون بوده...

-بالکونمون پر از سنگ شده بود،از پایین سنگ پرت می کردن طرفمون.

من عکسهایی که خودم با موبایل گرفتم خیلی بی کیفیته،سرعت اینترنت هم برای آپلود پایینه،اگر تونستم آمار احتمالی زخمی ها و مفقودها رو آپ می کنم.(لیست ناقصیه،چون رسانه و منبع رسمی نداریم.)


*این پست با توجه به آمارهای جدید ویرایش می شود.

*به این عکسهانگاهی بندازین. 

*اینجا هم عکس هست،نه از کشتارهای کوی البته.  

*جوراب ها و آدمها

جناب دولت!اگر بیست و چهار میلیون پشتوانه رای مردم پشتتون هست از چی می ترسین؟چرا مردم بی دفاع رو می زنین؟چرا موبایل ها رو بستین؟تمام سایتها چرا فیلتره؟حتی یاهومسنجر و گوگل ریدر هم قطعه.چرا همون ساعتی که توی میدون ولیعصر جشن مردمیه،چند قدم آنورتر توی دانشگاه گاز اشک آور پرت می کنین و بچه ها رو می زنین؟چرا مردم رو توی خیابون زیر مشت و لگد له می کنین؟

تو را خدا بنویسین،لینک بدین

دیشب ساعت سه سعیده از خوابگاه زنگ زد.که تور رو خدا بیاین کمک،که ریختن توی کوی با هر چی دم دستشونه می زنن.با قمه،با زنجیر،با چاقو،با سنگ،که کوی پسرها وضعشون خرابه،که فله ای دستگیر می کنن می برن،بچه ها یه سری دیشب زیر پل خوابیدن.صدای گلوله هم می آد،دستور تیر دارن.

سعیده می گفت به هر کی می تونه بگو بیاین کمک.

سردمه،بلند می شم می شینم روی تخت،دارم می لرزم،صورتم شده مثل سنگ.که خدایا به کی پناه ببریم؟به کدوم مرجع زنگ بزنیم که بیا دانشجوهای این مملکت رو از دست این جانی ها نجات بده؟

می گن کشته هم داشته دیشب،بچه های دانشگاه تهران عزای عمومی اعلام کردن،امتحان نمی دیم.

من نشستم توی خونه و موبایلم یکسر زنگ می خوره.بابا نمی ذاره برم بیرون،قلبم داره می آد تو دهنم.می خوام پهلو بچه ها باشم.تو خونه بنشینم چی کار؟که هی خبر بدن سیزده نفر کشته شدن؟که آدم ندونه دروغه یا راست؟که دیشب هیچ کدوم از دوستهام نخوابیدن از ترس.که دوستهام رو تهدید کردن به مرگ،به تجاوز...

از شورای کتاب کودک زنگ زدن که کلاسهای امروز کنسله.دوباره یخ کردم.می دونین اونجا بزرگترین آرزومون چیه؟یک جهان پر از صلح،پر از عشق...بچه های سرزمینمون نباید توی بغض و نفرت و درد و کینه بزرگ بشن.حقمون اینه؟

پایان شب سیه،سیه تر

وقتی که یک رهبری واحد نباشه همینه! بازار شایعه داغه،هر کس هر فکری به ذهنش می رسه عملی می کنه،خبرهای مختلف،من یکی دیگه سرسام گرفتم.

ما امروز توی دانشکده هنرهای زیبا خانم رهنورد رو دیدیم و باهاشون صحبت کردیم.بچه ها تقاضای رهبری واحد داشتن،اینکه لیدری،حرکت هامون رو ساماندهی کنه،خانم رهنورد گفت که فقط آرامش داشته باشین و به بیانیه های مهندس موسوی توجه کنین،گفت مهندس موسوی حالش خوبه.گفت که ما نمی تونیم بگیم برین توی خیابونها تظاهرات.گفت که نمی تونیم جون آدمها رو همینجوری بازیچه کنیم،هی تاکید داشت که حرکتهای احساسی انجام ندین...

بدجوری می زنن بچه ها!رحم ندارن،بدجور می زنن...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست

نمی گذاریم.کوتاه نمی آییم که این آخرین رسانه های باقی مانده را از ما بگیرند.فیلتر فیس بوک و یوتیوب و قلم و موج سوم و ...اختلال موبایلها نه فقط در اس.ام.اس،که کل شبکه به باد رفته،بستن روزنامه ها،محدود کردن راههای ارتباطی،کند شدن اینترنت....بله که مهم است! اما هنوز وبلاگهایمان هستند،مسنجر باز است.

دیشب وقتی پلیس زد به جمعیتی که آنقدر زیاد بود که سر و تهش معلوم نبود،با هم فریاد زدیم:نترسید،نترسید،ما همه با هم هستیم...

گاز اشک آور،صدای رعب آور خوردن باتوم،پا کوبیدن ها و فریادهای ما که به جایی نرسید:نیروی انتظامی،حمایت،حمایت...

این چیزی که داریم به چشم خودمان می بینیم اسمش چیست؟عدالت؟کودتا؟حکومت نظامی؟

یا ما اشتباه می کنیم؟ما خواب دیده ایم که به موسوی و کروبی رای داده ایم؟روی برگه های رای نوشتیم احمدی نژاد و خودمان نفهمیدیم؟

وقتی دیشب داشتیم از دست پلیس در می رفتیم،چند تا جوان دست بر نمی داشتند،حلقه تشکیل داده بودند و ایستاده بودند جلوی گارد ضد شورش(یا هر اسم لعنتی دیگری که دارد!) و شعار می دادند.

رفته بودیم جلو و داد می زدیم:بچه ها آروم باشین،خود مهندس موسوی بیانیه داده که آرامشتون رو حفظ کنید.

پسره داد می کشید:رای من کجاست؟ما رای هامو می خوایم،فقط همین...

شما ما را می بینید؟آدم هایی که این شبها می ریزند به خیابانها را می بینید؟به خدا جلوی شما نایستاده اند که انقلاب کنند!مطالبه شان یک دو دو تا چهار تای ساده است!پیش خودشان حساب کرده بودند اسم کشوری که در آن زندگی می کنند جمهوری اسلامی ایران است!پس رای دادن مدنی ترین و آسان ترین راه است برای به دست آوردن چیزی که می خواهند،زندگی بهتر...

با ما چه کرده اید؟به خدا قسم،پرداختن تاوان اشکها و بغض های دیروز ما،تاوان باتوم هایی که زدید،تاوان سرفه هایی که گازهای اشک آور توی گلومان نشاند سخت است!

*بچه ها بنویسیم،لینک بدهیم،بیانیه ها را منتشر کنیم،عکس و فیلم بگذاریم،توی گوگل ریدر شر کنیم،آنهایی که وبلاگ ندارند وبلاگ بزنند،ما به آسانی کوتاه نمی آییم.سوالمان هم مشخص است:پس رای های ما کجاست؟

*خدایا اگر احمدی نژاد رییس جمهور آینده ماست، کاری کن که او همان خادم خوبی باشد که طرفدارانش می گویند. چهار سال صبر می کنم و بعد همین جا از همه معذرت خواهم خواست اگر انتقاد نابجایی از ایشان کرده ام... اما این طرفدارها کجایند؟ یعنی با آن رفتارهایی که پیش از این با ما داشتند، حالا ملاحظه دل شکستگیمان را می کنند که برای شادی به خیابان ها نمی ریزند؟ یا هنوز نمی خواهند اعتراف کنند انتخابشان چه کسی بوده؟
تورا به خدا به خیابان بیایید و شربت و شیرینی پخش کنید. بگذارید اقلا خودمان را با این فکر که شب عیدی 
۲۴ میلیون نفر از هموطنانمان خوشحالند، دلداری بدهیم... تو را به خدا بوق بزنید شاید ما را ازاین خواب تلخ بیدار کنید.

تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود

می خواهم تمام شود.نه اینکه از این همه همدلی و همبستگی و نوار سبز این روزها خسته شده باشم،نه چون توی زنجیره سبز،یکدفعه،بی هوا اشک نشست توی چشمهایم که خدایا اگر نشود؟مایی که با این همه شور و امید دستان هم را گرفته ایم و برای ایرانمان،برای جوانی مان،برای روزهای پیش رویمان نگرانیم.

چیزی که هیجان زده ام می کند این است که سبزها از همه قشر و تیپ و فرهنگ و سنی کنار هم می ایستند،ما همان هایی هستیم که تا دیروز در پیاده روها به هم تنه می زدیم،در خیابانها می پیچیدیم جلوی هم و دستمان را از روی بوق برنمی داشتیم،ما همان هایی هستیم که همدیگر را گم کرده بودیم بسکه زبان مشترک و حرفهای مشترکمان را از یاد برده بودیم.

می خواهم تمام شود،نه اینکه چون تمام شب موبایلم بالا و پایین می پرد و من گیج،از خواب می پرم که اس.ام.اس بخوانم و صبحش برای صدنفر دیگر بفرستم،نه اینکه چون فیس بوک سراپا سبز شده و همه برای باز ماندن آخرین روزنه های نور تلاش می کنند.

می خواهم تمام شود،نه چون کتاب است که روی هم تلنبار شده و وای از این امتحانها،وای از شب نخوابی های پیش رو.

راستش دیگر خسته شده ام و ته ته دلم حسی است که هی می خواهم نباشد،دوست ندارم این روزهای آخر ناامیدی باشد کنار این همه شور و شوق سبز.

نتیجه انتخابات هر چه باشد،من این روزها را یادم می ماند،که آدمها در خیابان به بهانه ی دست بند سبزشان لبخند رد و بدل می کردند و امید توی هوا موج می زد.

و عجیب دلم گریز می خواهد،عجیب سفر می خواهم  و شعرخوانی،مثل تیتر همین پست...


*به اعلامیه ستاد مهندس موسوی حتما توجه کنید لطفا و برای هر کسی که می توانید بفرستید.هر ایرانی یک ناظر