گلی خوشگلی

*سوار هر تاکسی که می شم هنوز جام گرم نشده آقایی می خواند:

گلی خوشگلی گلی محشری           گلی از همه دل می بری

گلی واسه من،گلی واسه عشق       از همه مغرور تری

 

فکر کنم البته مغروره.توی یه تاکسی دیگه زیباتری بود،یک نسخه هم توی آژانس شنیدم که فکر کنم می گفت از همه مقرون تری.(دقیقا اینجا منظور از مقرون چیه؟یعنی گلی خیلی خوبه اصلا کادو اینا نمیخواد؟تازه پول ناهار و کافی شاپ هم حساب می کنه؟یعنی گلی خیلی مقرون به صرفه س؟)

 

این بود انشای من در شب امتحان خل کننده کلیله و دمنه!

 

آی تو کجایی نازی؟

*دیگر برایم مهم نیست.اینکه ریشه این بی خیالی از کجا می آید،اینکه چه اتفاقی ممکن است بیفتد مساله ای که تا چند ماه پیش مهم ترین مساله زندگی ام بوده در درجه چندم اهمیت قرار بگیرد.اتفاقا گاهی خوب است این بی خیالی ها،گاهی لازم است از خودت تعجب کنی،از خودت عصبانی شوی.یا به خودت فحش بدهی!
من نمی دانم آخرش قرار است چه اتفاقی بیفتد فقط از آرامش خودم تعجب می کنم.

 

*میلاد غر می زند که چرا پرستاران بیمارستان مثل تری اینا نیستند حداقل!(سریال پرستاران را می بینید؟!)امروز مرخص شده.

 

*یاسمین خوبم،ممنونم بابت این روزها.فکر می کنم باید قدر  این نعمت را بیشتر بدانم،قدر داشتن دوستانی مثل تو.

 

*من خوبم،شما چطور؟

 

*پی نوشت: تیتر از اشعار حسین پناهی.

من چه کنم که دست تو...

*کلاس زبان نرفته ام.نشسته ام خانه که مثلا برای امتحان شنبه بخوانم.تا می آیم فکرم را متمرکز کنم تلفن زنگ می زند.دایی،خاله...بله،می دانم عجیب است.بله،من هم دلیلش را نمی دانم.نمی دانم چرا ناگهان یک پسر هجده ساله بدون هیچ سابقه بیماری باید بی مقدمه ناراحتی قلبی پیدا کند.بله،مامان و بابا از صبح رفته اند بیمارستان.نه،دکتر گفته هیچ ربطی به فشار کنکور و استرس ندارد.عضلات قلبش گرفته،احتمالا عفونت.نه،مدتهاست مریض نشده.بله،از دیشب بستری شده.ساعت ملاقات؟نمی دانم.سی سی یو بستری شده.می ترسد؟نمی دانم.دقیقا نمی دانم برادرم دیشب را بین پیرمردها و پیرزن ها چه جوری صبح کرده.فقط می دانم مامانم دیشب خوابش نبرد.بله،مامانم هنوز کامل خوب نشده.آها،راست می گویید.باید خدا را شکر کنیم که زود متوجه شده ایم.

 

*مامان می گوید تو که خانه نباشی زود معلوم می شود.بسکه حرف می زنی و سر و صدا می کنی.میلاد اما اگر نباشد....میلاد می رود توی اتاقش و در را می بندد و درس می خواند.این منم که علافم و صدای ضبط را بلند می کنم تا جیغ میلاد در می آید.اما....خانه خیلی خالی شده از دیشب و من می ترسم.

این چنین می گذرد روز و روزگار من

*خبری نیست.شبهای امتحان است دیگر.امتحان رستم و سهراب،یکی از سوال ها این بود:فردوسی را توضیح دهید!

 

*شاید قدیمی باشد،اما من تازه کشفشان کردم و به شدت دوستشان دارم:

آقای اوف

خانم سبز

مستر بلک بورد

 

*زرافه ها هم عاشق می شوند.

 

*آی،چه قدر کیف می دهد خواندن همچین پستی این روزهای امتحان!

*صدایم را با موبایل ضبط می کنم.توضیح می دهم دلیل اینکه باید کله سحر بیدار شوم چیست.اهمیت نمره آوردن و نیفتادن را توضیح می دهم.و اینکه از سیصد صفحه فقط پنجاه صفحه را خوانده ام.بعد این سخنرانی را می گذارم الارم موبایلم.موبایل که زنگ می زند تا بیدارم کند،لای چشمانم را باز می کنم و فریاد می زنم:برو بابا!و تا لنگ ظهر می خوابم!

 

 

 

*دلیل پر رنگی یک بیت از پست قبل فقط این است که دوستش داشتم،همین!