باران که می بارد...

برایم اس ام اس شده بود و شاعرش را نمی دانم:

خواب می بینم

خواب گنگ باران را

دلم می خواهد حرفی نباشد

کسی نباشد

تنهاییم را،مثل سیبی

قسمت کنم با باران

کاش خواب باران

خواب نبود

من با تو خوشم،تو خوشی با دل من

سنتوری را از دوستم گرفتم.پولش را هم ریختم به حساب.جریان شماره حساب را به بچه هایی که در دانشگاه داشتند در مورد سنتوری حرف می زدند گفتم.جواب دادند:وااا…ما هزار تومن دادیم فیلم رو خریدیم برای چی دوباره باید پول بدیم؟!

 

*انتظار مواجه شدن با یک شاهکار را داشتم.از آن فیلم هایی که عاشقشان بشوم و یک عمر زندگی کنم با یادآوری اش.اما خب،هنوز خیل سینه چاکان سنتوری را درک نمی کنم.به نظرم اینقدر روی شخصیت پردازی علی سنتوری زوم شده بود که بقیه شخصیت ها از دست رفته بود.مثلا گلشیفته فراهانی شخصیتش کاملا دو پاره است.

 قبل از ازدواج از این دخترهای شاد و سرزنده و بالا پایین بپر و کمی تا قسمتی خل و چل است،اما کمی بعد از ازدواج تبدیل می شود به یک خانم عاقل و سنگین.(آدم ها می توانند متحول شوند،اما نه این جوری.این قدر یک دفعه و بدون پیش زمینه.نمونه تحول در خود فیلم بود:علی سنتوری که یک سیر کامل را در طول فیلم طی می کند بدون اینکه توی ذوق بزند.)

یا من این فضای سوررئال و فانتزی عروسی شان را درک نمی کنم اصلا،این آخوند را از کجا آورده بودند که شبیه هر چیز بود جز روحانی؟

جاوید هم کاملا حرام شده بود به نظرم،جدا از اینکه سیامک خواهانی اصلا خوب بازی نمی کرد،جاوید می توانست یک شخصیت مرموز باشد و نقشش در جدایی علی و هانیه بارزتر.از آن حرص درآرهای جذاب!!

به نظرم سنتوری از آن فیلم هایی است که باید چند بار دیده شود،چون دفعه اول قهرمان فیلم علی سنتوری بیشتر از هر کس محسن چاووشی است.(البته در کنار بهرام رادان!)

فکر می کنم اگر می خواهیم پایان فیلم را دوست داشته باشیم باید اولش را پایانش بدانیم.(من این حس بهم دست داد که حس اول فیلم و بالا آمدن سنتوری از مترو می تواند پایان فیلم باشد،وگرنه اینکه علی در آسایشگاه معتادان بماند و معلم سنتور باشد کمی بالیوودی است به نظرم!)

 

*پ.ن 1:از کلی آدم پول گرفته ام و ریخته ام به حساب با وعده ی اینکه یک روز سنتوری را نشانشان دهم!(باند اغفال سنتوری!!)

*پ.ن 2:یکی می گفت ما شنبه پول می ریزیم به حساب که بلیط ها نیم بها می باشند.

*پ.ن 3:عمرا حاضر باشیم پولهایی که خرج ساندویچ و نوشابه هایمان می کنیم خرج فرهنگ کنیم.سینما و فرهنگ و مهرجویی داغان می شود که بشود.به ما چه،ما می خواهیم فیلممان را ببینیم.نه؟!!

*پ.ن 4:به این پست خوابگرد و کامنت هایش نگاهی بیندازید.هم چنین این پست ناتور.

*پ.ن 5:آیا سنتوری با هدف گیشه ساخته شده؟دوست دارم نظرتان را بدانم.

*پ.ن 5:مامانم تهدید کرده که اگر یک بار دیگر بی مقدمه عربده بکشم:من با تو خوشم،تو خوشی با دل من…از خانه بیرونم کند!

*پ.ن 7:تیتر از ترانه های فیلم است.


پاره ای مذاکرات برای رفع سوء تفاهم:من کلیت فیلم را دوست داشتم ها،در استادی مهرجویی هم که شک نداریم!

پول بلیط سنتوری را به این حساب واریز کنید:

شماره حساب : 0116407795 (بانک تجارت شعبه چهارراه پارک کد032 ) به نام فرامرز فرازمند و داریوش مهرجویی

دوباره مثل تو هرگز

خوبم،به عبارت دقیق تر الکی خوش.بعد دلم می گیرد یک دفعه و هی جلوی اشکهایم را می گیرم به زور.توی اتوبوس،وقتی یک لنگه پا وسط کلی آدم ایستاده ای و هوای مانده دارد خفه ات می کند چه جوری اشکهایت را پاک کنی آخر؟

یا مثلا سر کلاس تاریخ نمایش وقتی استاد دارد اعتقادات و باورهایت را به لجن می کشد مجبوری روی کاغذی هی بنویسی «هولدن» تا برنگردی بزنی توی گوش استاده.

همه ش منتظر فاجعه ام انگار.نصفه شب از خواب می پرم.در حالی که از ترس می لرزم می روم و به صدای تنفس مامان و بابا گوش می دهم.در اتاق میلاد را باز می کنم و می بینم که دارد درس می خواند.توی اتاقم که برمی گردم فقط می توانم ای ساربان نامجو را بگذارم توی گوشم و آرام آرام اشک بریزم.

مثلا دیروز،جلوی کتابخانه مرکزی.(ساعت 6 بعدازظهر،دانشگاه عجیب دلگیر می شود.)هی این شعر راضیه بهرامی چرخ می خورد توی مغزم.همان شعری که برای قیصر گفته است:

دوباره مثل من آری،چه بی شمار و فراوان

دوباره مثل تو اما،دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو آبی،دوباره مثل تو روشن

نخیر حضرت دریا،دوباره مثل تو هرگز

بعد دیدم چند نفر برگشتند و نگاهم کردند.سرم را گرفته بودم رو به آسمان و انگار صدایم بلند شده بود.استاد،خب دلم می خواست برایتان شعر بخوانم.مگر شما توی آسمان نیستید؟