دوباره مثل تو هرگز

خوبم،به عبارت دقیق تر الکی خوش.بعد دلم می گیرد یک دفعه و هی جلوی اشکهایم را می گیرم به زور.توی اتوبوس،وقتی یک لنگه پا وسط کلی آدم ایستاده ای و هوای مانده دارد خفه ات می کند چه جوری اشکهایت را پاک کنی آخر؟

یا مثلا سر کلاس تاریخ نمایش وقتی استاد دارد اعتقادات و باورهایت را به لجن می کشد مجبوری روی کاغذی هی بنویسی «هولدن» تا برنگردی بزنی توی گوش استاده.

همه ش منتظر فاجعه ام انگار.نصفه شب از خواب می پرم.در حالی که از ترس می لرزم می روم و به صدای تنفس مامان و بابا گوش می دهم.در اتاق میلاد را باز می کنم و می بینم که دارد درس می خواند.توی اتاقم که برمی گردم فقط می توانم ای ساربان نامجو را بگذارم توی گوشم و آرام آرام اشک بریزم.

مثلا دیروز،جلوی کتابخانه مرکزی.(ساعت 6 بعدازظهر،دانشگاه عجیب دلگیر می شود.)هی این شعر راضیه بهرامی چرخ می خورد توی مغزم.همان شعری که برای قیصر گفته است:

دوباره مثل من آری،چه بی شمار و فراوان

دوباره مثل تو اما،دوباره مثل تو هرگز

دوباره مثل تو آبی،دوباره مثل تو روشن

نخیر حضرت دریا،دوباره مثل تو هرگز

بعد دیدم چند نفر برگشتند و نگاهم کردند.سرم را گرفته بودم رو به آسمان و انگار صدایم بلند شده بود.استاد،خب دلم می خواست برایتان شعر بخوانم.مگر شما توی آسمان نیستید؟

نظرات 7 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://ANDIA@blogsky.COM

دوباره مرحله ی نظر
دوباره خسته نباشید
دوباره ...

نهال یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ http://Fazmetr.blogsky.com

این نامجو هم اساسا اشک در آره !
یک بار تو اوتوبس گریه کردم ..خیلی احساس بدی بود ...مشکل این بود که دستام اینقدر پر بود که نمیتونستم اشکامو پاک کنم !...

حمید یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.norshamsi.blogfa.com

تو با این لبای بسته
تو با این دل شکسته
تو با این زخم قدیمی
که پر و بالتو بسته
چرا می خندی ستاره........؟
تو با این سینه داغون
تو با این فال پریشون
تو با این زخمای غمگین
توی این شام غریبون
چرا می خندی ستاره.........؟
از نگاه این شب خیس دل چرا نمی کنی تو
تن چرا به این سیاهی بی گلایه می زنی تو
دل چرا نمی کنی تو از نگاه این شب خیس
بی گلایه جون سپردن آخه اسمش زندگی نیست

فریبا دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.havijebanafsh.blogfa.com

و یک جوجوی کپل از تو نوشت...

نگار دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:47 ب.ظ

خوشحال شدم وقتی دیدم پست زدی....
دلم برایت تنگ شده مریم......
هر وقت به اون مغازه ای میرم که جعبه تو از اونجا خریدم اینقدر یادت می افتم که دیوونه میشم....
فردا یا امشب هم باس برم اونجا و یاد خوب تو رو بکشم به ریه هام....با چه عشقی پا گذاشتم به اون مغازه آن روزهای آذری....با عشق تو..مریم خوب و خانوم من....

مونا دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:26 ب.ظ

پـــــــــــــــخ....
سلااااااام مریمکم!!!
اگه گفتی من کیم؟؟
چطور مطوری؟
بابا عجب وبلاگی داشتی ما تو غفلت بسر میبردیمو بهش سر نمیزدیم.شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمنده.
آهان راستی اون فیلم رو که برام بلوتوس کردی پیدا کردم.پیشی من فکر کردم عکسه.خب زودتر میگفتی خب.
ولی عجب صحنه ای بود حال کردم.
نامرد روزگارم اگه بهت سر نزنم.

زهرا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

به هر حال هولدن مال منه ، بکش کنار :پی
دوست داشتم این پست‌ات رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد