رنگین کمان

شنبه مغموم است

ژاکتی خاکستری بر تن کرده

و مثل پیرزنی بی کس

از یاد برده قوطی قرص هایش را

کجا گم کرده

 

یکشنبه آرام است

بی هیچ تکاپو و جنبشی

نقاب ابدی لبخند را بر چهره اش کشیده

و پشت لبخندش

هیچ رازی نیست

 

دوشنبه نارنجی است

شاد و شلوغ و پر از سر و صدا

چون کودکان دبستانی

که بی خبر از دلتنگی ها

دغدغه شان

در خوراکی زنگ تفریح خلاصه می شود

 

سه شنبه باوقار است

اخم بر چهره دارد

و همیشه بر بخت بدش گریان است

که پشت سر دوشنبه ی شلوغ آمده

 

چهارشنبه دلگیر است

پیرمردی است که تنها

با خاطرات گذشته سبز می شود

و امیدوار است

 روزی از زندان امروز رها شود

 و به چهارشنبه های دیروز بازگردد

 

پنج شنبه مهربان است و گشاده رو

پیراهنی صورتی دارد

که  جیب هایش پر از شیرینی است

 

جمعه ی ساکت و صبور

جمعه ی مغموم و شلوغ

جمعه ی رنگین کمان

که هر هفت روز هفته را در دلش جا داده!

نقطه سر خط

دوست دارم زودتر از همه وارد کلاس بشم و دیرتر از همه خارج.نه به خاطر اینکه زودتر از همه برسم و دیرتر از همه برم.به خاطر اینکه دوست دارم کلاس خالی رو ببینم.کلاس،قبل از اینکه آدم ها داخلش بشن یا ازش برن بیرون.

فقط کلاس هم نیست.سالن عروسی،همایش،سخنرانی...

آرامش در هم ریخته ی قبل از شروع رو دوست دارم و آرامش در هم ریخته تر پایان رو.