نقطه سر خط

دوست دارم زودتر از همه وارد کلاس بشم و دیرتر از همه خارج.نه به خاطر اینکه زودتر از همه برسم و دیرتر از همه برم.به خاطر اینکه دوست دارم کلاس خالی رو ببینم.کلاس،قبل از اینکه آدم ها داخلش بشن یا ازش برن بیرون.

فقط کلاس هم نیست.سالن عروسی،همایش،سخنرانی...

آرامش در هم ریخته ی قبل از شروع رو دوست دارم و آرامش در هم ریخته تر پایان رو.

نظرات 13 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:58 ب.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

سلام
من بعد از چند روز دارم اولین کامنتم رو میذارم ... راستش یه چند روزی بود که به دلایلی برای کسی کامنت نمیگذاشتم اما وقتی دیدم شما آپ کردی با خودم گفتم : چه بهتر که از اینجا شروع کنم ...
این حس رو درک میکنم ٬ چون خودم هم عاشق تنهائی ام (!) حتی اگر به وسعت یک نیمکت باشه !... اما باید تعریف بشه تا معنا پیدا کنه (!) امیدوارم که از تنهائی هات بی تعریف نگذری ...
یا حق

پیام چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ http://payamra.com

ایده خوبیه .

ethan پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ http://insidechronicle.blogspot.com/

هر چیزی که نسبتی با آرامش برقرار میکنه میتونه ....

نارسیس پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

آرامش در هم ریخته پایان باید جالب تر باشه :-؟
آره راس میگی.. گل رو باید محو ترش کنم اما کو وقت :دی

امیدغیائی پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:27 ب.ظ http://seventh-seal.blogfa.com

سلام آرامش در میان مردگان از همه بهتره یعنی بهترین کاره.
دیدم به سینما و جادوش علاقه داری گفتم به خودم برای بار اول به یکی بگم که به سایتم سر بزنه عادت این کاررو اصلا ندارم.ولی تو که من رو نمیشناسی و به سینما علاقه مند یه سر بزن.نظرت هم بگو.

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:03 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

محیا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:43 ق.ظ http://Mahyaaaa.blogfa.com

سلام دوست من
جالب نوسته بودی ...
کاش خودت خبرم می کردی...
نا شکیبا آپ شد...
با اومدنت خوشحالم کن...
[گل]

MAX PAYNE شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ق.ظ http://maxpaynethefall.blogsky.com

سلام
ممنون سرزدید

قلم آرومی دارید ...
موفق باشید

پدرام شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ق.ظ http://pedrum.com

اگه واسه جهنم ررفتن هم همین فکر رو بکنی واسم جالبه !

[ بدون نام ] دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

ص...لام.!

حس و آرامش جالبیه...

ولی جاهای بهتر و ساکت تری هم برای رسیدن به آرامش هست...

آیدا در آینه دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ http://aida-ayene.blogfa.com

بهت لینک دادم.

ققنوس چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ق.ظ

سرآغاز و پایان هر دو تهی...
دوست داشتم دنیا رو قبل از آغازش ببینم...
پایانشو نمی دونم...

سپیده پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:38 ب.ظ http://sepideh1386.persianblog.com

من همیشه دیر میرسم...اما در عوض آخرین نفری هم هستم که یه جا رو ترک میکنم و ابن برام لذت بخشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد