یه خبر جالب تو روزنامه خوندم:آقای خاتمی آبان ماه با جوانها چت (chet) میکند.
دیروز با خودم فکر کردم اگه بخوام با آقای خاتمی چت کنم چی باید بهش بگم؟و اون چه جوابی برای سوالهای من خواهد داشت؟برای جواب سوالهای من و تو.این نسل عجیب با سوالهای بی پایان.آقای خاتمی عزیز فکر نمی کنید یه ذره دیر شده باشه؟نمی دونم.شاید هم..شاید هم چی؟!

من چه حقی دارم؟الان بشینم اینجا و با بی خیالی از جنگ بنویسم.عجیب غریبه نه؟من چه میدونم جنگ ایران و عراق چی بود؟من که ندیدم.من که نبودم.ندیدم؟پس الان چی دارم میبینم؟این همه شیمیایی از کجا اومده؟از اون جنگ 7 ساله ی لعنتی؟چرا لعنتی؟مگه من فیلم از کرخه تا راین رو ندیدم؟مگه من بارها با سوت آهنگشو نزدم؟مگه بابای چند تا از دوستای من شهید نشدن؟چه راحت دارم می نویسم!به همین راحتی بوده شهید شدن؟حتما سخت بوده.حتما دردناک بوده.پس چرا هی این ور و اون ور می نویسن آرزوی خیلی ها شهادت بوده؟خیلیه ها.اینکه آرزوی یکی شهادت باشه.هیچ وقت این صحنه ی از کرخه تا راین رو یادم نمی ره:

ایستاده بود کنار راین.داشت با خدا حرف می زد.داشت فریاد می زد.حرفاش یه بوی خاصی میداد.بوی غربت.بوی گم شدن.بوی رفتن.....

الان خیلی ها غریبه ان با ما.خیلی ها بوی غربت میه کاراشون و حرفاشون.یادمون رفته؟به همین راحتی فراموش کردیم؟آخ..چقدر بده چرا باید یادمون بره اشکای دخترکان کوچک در نبود پدر.چرا فراموش کردیم؟یعنی اینقدر توی عادتهای روزمره گم شدیم؟ خیلی راحت فراموش کردیم.هی خودمون رو زدیم به اون راه.الان از اون همه شهید چی یادمونه؟یه مشت اسم کوچه و خیابون.اسم شهید همت میاد یاد چی می افتیم؟یاد یه اتوبان طولانی که میشه توش با سرعت 120 ویراژ داد و یه عالم آهنگای ایتس-ایتس گوش داد.خودمم همینم ها.داریم از یاد می بریم.داریم همه چی رو میذاریم زیر پامون.فقط تقصیر من و تو نیست.نمیدونم تقصیر کیه.فقط میدونم تقصیر اون پیرمردی نیست که توی کوچه ی پایینی زندگی میکنه.همون پیرمردی که وقتی تاسوعا میشه عکس پسر جوونشو با یه روبان سیاه میذاره دم خونه ش.بعد میشینه و آروم آروم گریه میکنه......