آیینه و آواز

زنگ می‌زدم آیینه و آواز، همیشه اشغال می‌زد. آهنگ درخواستی داشتم. دو ساعت می‌گرفتم و اشغال بود. حرف‌هایم را می‌نوشتم روی کاغذ. می‌نوشتم:

 سلام، خسته نباشید، با تشکر از برنامهٔ خوبتون. می‌خواستم خواهش کنم آهنگ فلان رو برام پخش کنید. فلانی هستم، سیزده ساله از تهران.

آهنگ فلان معمولا یک چیز چرتی بود. از این‌ها که تلویزیون نشان می‌داد و روی تصویر گل و بته و پروانه می‌گذاشت.

کشش عجیبی به آهنگ‌های گل و بته ای داشتم. یک نوار از آهنگ‌های آیینه و آواز را پر کرده بودم. با جدیت هر روز زنگ می‌زدم. یک بار گرفت، کاغذم را گذاشتم جلوم و از رو خواندم. آهنگم را درخواست کردم و تمام مدت نگران بودم یک ساعتی پخشش کنند که من مدرسه باشم و نشنوم.

دفترم را دارم هنوز، صفحه‌هایش پر از جملات اینجوری است:

 

سلام، ببخشید. می‌خواستم سوال کنم این فرم‌های دوچرخه طلایی را تا کی باید بفرستیم؟

سلام، خسته نباشید. شمارهٔ سینما بهمن را می‌خواستم.

سلام، می‌خواستم برای ساعت هشت، ۴ تا بلیت رزور کنم.

 

الان دیگر حرف‌هایم را نمی‌نویسم، اما فکر کنم آن روز‌ها خودم را بیشتر باور داشتم، اعتماد به نفسم بیشتر بود... شاید!

نظرات 3 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ

عزیزم ! باید این دفترتو ببینم حتما . می فهمی ؟
به قول اون شعره : باورت می شود چقدر دوستت دارم؟؟؟

علی مرسلی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ

عجب شخصیت چ ...ت بودی! باز صد رحمت به الآنت!
در ضمن اون موقع دایره زنگی رخضت حضور در دولت منزلتونو نداشته!
نظر به صورت خصوصی درج شود!!!

پ چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ

بازم اومدم اینجا و یه پست خوندم که عییییین خودم بود.
عجیبه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد