مرضیه بهش میگوید: ماهی. اول حال من را میپرسد و بعد میگوید: ماهیات... من هر بار میگویم هیچی.
اگر چت نبود و مرضیه جلویم نشسته بود هیچی را با صدای آرام میگفتم، بعد لابد سرم را میانداختم پایین و با غذایم بازی میکردم.
مرضیه اولها میگفت ماهی حوض. حالا از دریا حرف میزند.
من رودخانه میخواهم، وحشی، پر پیچ و خم، ناآرام.
رودخانه و دریا آرزوست، حقیقتش مرداب است.
من ماهی ندارم، توی مرداب گیر کردهام.
به دریا می رسی خواهرک جان
تحمل کن
قوی باش
و به حرفم اطمینان کن..:*
ماهی زخمی پاشوره ی حوض
کیو خواب دیدی که دریایی شدی
امیدوارم ماهی در مرداب شنا کند و لحظه ای خود را در دریا حس کند. همین کافیست