بعد سحر فن را خاموش کردم، پنجره را باز کردم و دراز کشیدم روی تخت تا خوابم ببرد. یک نسیم خوبی میزد توی اتاق. بوی خوبی هم داشت که مرا یاد تمام چیزهای خوب میانداخت.
یاد خانهی حیاطدار، خوابیدن زیر پشهبند روی تختِ توی حیاط، هندوانهای که توی حوض چرخ میخورد تا خنک شود، صدای ممتد جیرجیرکها،آسمان پرستاره...
هیچوقت خانهی حیاطدار نداشتیم،حوض نداشتیم، هندوانهمان را توی یخچال خنک میکردیم و پای تلویزیون میخوردیم.
پس چرا این تصویر اینقدر برایم روشن بود؟ مثل حسرت تمام چیزهایی که با گذشت زمان برایمان میماند، حسرتِ تابستانِ خانهی حیاطدار توی دلم بود. انگار که روزی توی آن خانه زندگی کردهام، بعد کوبیدیمش و جایش آپارتمان ساختیم.
نسیم میزد توی اتاق، با خودش حسرت میآورد، اندوه میآورد، یاد خاطرههای خوب میآورد.خاطرههایی که مال من نبودند، تجربهشان نکردهبودم اما دلتنگشان بودم.
تیتر از شعرهای آتوسا صالحی است.
سلام جلب بود پیش منم بیا
به خوابی که بعد از این حال داری می گن خواب نوشین!
وای که چه احساس خوبیه این.. به این می گن رویای فانتزی.. خیلی خوبه.. اصلا همه ی خوبیش به نبودنشه... وای خوابیدن تو زیر پشه بند زیر آسمون پر ستاره با صدای جیرجیرک و قورباغه و یه نسیم خنک که مو رو رو تنت سیخ می کنه و بدنت از شدت لذت می لرزه... این قدرت رویاست... بدون رویا نمیشه زندگی کرد
شاید در دنیائی دیگر تجربه کردی !
تو حسرت اینهایی را می خوری که نداشته ای.فکر کن به کسی که این ها را قبلا داشته و بعد از صدقه ی سر تکنولوژی و پیشرفت و شهرسازی مثلا، از دست داده باشد.
اما حال خوبی است.کلا ماه خوبی است.می دانم..
اره ماهم خانه ی حیاط دار داریم بایک حوض کوچک ولی هیچ وقت قدر این حیاط راندونستیم