سوووت

از دوستانم جدا شدم.یکی با ماشین،یکی با مترو،هر کدام رفته بودند طرفی. 

من می خواستم اتوبوس سوار شوم.باران رفته بود توی کفش پارچه ای ام.پاهایم را از سرما جمع کرده بودم و راه می رفتم و دلم می خواست دوستانم نرفته بودند.سر کارگر یک پلیس ایستاده بود،داشت سوت می زد.نه توی سوتش فوت کند که ماشین ها راه بیفتید ها،نه!

آنجوری که ما وقتی دبستان بودیم و سوت معلم ورزش دستمان می افتاد،سوت می زدیم.

سوووت،سوووت،سو سوت،سوووت

خوش خوشان،برای خودش،بی خیال دنیا و چراغ قرمزها و پارک دوبل ها و آدم های دوست رفته ای مثل من. 

داشت قدم می زد و سوت می زد و خوش بود.

پاهایم که توی کفش جمع شده بود گرم تر شد،دستهایم را از جیبم آوردم بیرون و پریدم توی اتوبوس.میله را گرفتم. هنوز گرم مانده بود از جای دستهای نفر قبل.

نظرات 8 + ارسال نظر
مانی یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ق.ظ http://maani2.blogfa.com

جالب بود مریم

مریم یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ق.ظ http://maryamdays.blogspot.com/

:)

قنبیت یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

یاسمین یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ

دوووستم

:* هزار هزار تا

پسرک مزخرف یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ


چه حال خوبی داشتی.

مثل یه آدمی که شبیه یه دیوونه فکر می کنه.

مثل بعضی وقتهای من وقتی حالم خراب میشه.

مثل.. . ..مثل. ..

لبخند برفی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ http://snowysmile.blogsky.com

خیلی دراماتیک بود

دختردریا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ

سووووت سوووت
خوش به حال پلیسه
خوش به حال تو
خوش به حال نفر قبل

مریم پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ

قشنگ وگرم بود .درست مثل جای دست نفر قبل....ولی حیف که دوست ها از هم جدا شدند ...کاشکی که همیشه باهم می موندند.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد