کتابم را میبندم.نبود،توی سطرهای کتاب هم نبود.کامپیوتر را روشن میکنم.توی گودر دنبالش میگردم،گودرم صفر میشود،میخواهم بیایم بیرون.میگویم نه بگذار باز باشد. راستی من آدم حسودی هستم...میدانستید؟
میلم را باز کنم،«آموزش سی زبان زنده دنیا با روش رزتا استون»،«پک جادویی آرایشگری»،«تصنیف موج خون»،«سریال فلان با زیرنویس فارسی».(نوشتهبودم فیلان،پاکش کردم.چرا؟انگار ایستادهبودم کنار حیاط مدرسه منتظر یارکشی.کسی مرا نبرد توی تیم خودش.فیلان نوشتن مثل همین میماند،بازیای که مال من نیست.)
من فقط یک میل ستارهدار دارم،میخواهم بروم برای بار هزارم بخوانمش.نمیروم...صاحب میل ستارهدار من نیستم،حالا که فرستندهاش اینقدر دور است.
تازگیها آخر فیلمهای هپی اند گریهام میگیرد،دیروز که مهمان داشتیم و ماتیلدا میدیدم هی فکر میکردم سرماخوردگی خوب است وقتی قیافه گریهدارم شبیه قیافه سرماخوردهام است.
راستی علاوه بر حسادت من عقده لایک دارم...میدانستید؟عقده لایک زدن،لایک خوردن،لایک بودن،لایک شدن...
دارم فکر میکنم اسم این پست را بگذارم «سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی».بیربط است،خوبیاش به همین بیربطیاش است.اما فکر کنم چند تا پست دیگر با همین نام دارم.چرا شبهایی که آفتابشان برنمیآید اینقدر زیاد است توی دنیا؟
باید بروم کتابم را تمام کنم،منطقالطیر.دکتر شفیعی حالا توی پرینستون است،قرار بود این ترم این کتاب منطق الطیر را...اصلا شمایی که این واحد را با او گذراندید،سر امتحان چی کار میکردید؟با خیال راحت مینوشتید؟راستی من سندرم دورهای آدم معروف(ترجیحا ادبیاتی) دارم.این دورهای بودنش مهم است ها.الان دوباره به دورهی هوشنگ مرادی کرمانی برگشتهام.میدانستید؟
نیست،تا حالا هم بیخود طولش دادهام.توی هیچ وبلاگ و میل و کامنتدانیای نیست.حتی گوگل هم نمیتواند پیدایش کند.
سقف اتاقم دارد میریزد،حمام طبقه بالایی نم داده.بهش گفتهایم،اما درستش نمیکند.شادی یادت هست میگفتی کنکور مبدا تاریخ است؟
میشود پیدا شوی؟حرفهایم دارد ته میکشد،کلمههایم هم،شاید حتی خودم هم.
کامپیوتر را که خاموش کنم میروم توی سررسیدهای قدیمی دنبالت میگردم.شاید آنجا باشی.
پینوشت:« مجموعه گل آرایی» و« تکنیک تستزنی توی کنکور» خواستید خبرم کنید.همین حالا که داشتم میلم را نگاه میکردم به امید چیزی که نیست،آمد.
ها،«شال فوقالعاده زیبای عشق» هم هست...شال عشق؟این دیگر چه صیغهای است؟
پی نوشت دو:چرا نیم فاصله اینهمه پستهای مرا زشت می کند؟اشتباه استفاده می کنم؟می دانستید من نیم فاصله ام خوب نیست؟
..........اندر حکایت دولت عشق..........
اطلاعات موثق درمورد پشت صحنه پروژه هدفمندسازی رایانه ها، طرح ازدواج دانش آموزی ، تغییر کتب درسی....
بروزم. http://s-p-r.blogsky.com
هزار بار لایک و این حرفا!!!
عالی بود این پست.
این مطلب پر از غلط غلوط بود. شما مدال طلا بردین؟
عزیزم ندیدی عمو زنجیر باف بالایش را؟ اگر غلط نداشت تعجب داشت!
حالا بگو کجاها اصلاحش کنم اگر املایی است.
گشتمنبودنگردنیست
نامرد منطق الطیر رو داری تموم میکنی؟من هنوز شروع نکردم. بعد تو هی بگو درس نمیخونی اصن!
جالب بود مریم ...
حتما توی ورد 2007 می نویسی و کپی پیس میکنی که نیم فاصله هات میچسبه!
چقدر با این پستت ارتباط برقرار کردم مریم... انگار که حرفهای خودم بود... جستجوی بیهوده برای یافتن چیزی که نیست... راستی، یادت باشه هیچوقت نیمفاصله هیچ نوشتهای رو زشت نمیکنه!! منم به اندازهی رضا شکراللهی رو این موضوع حساسم!!!
چه جدی می گیری نظرها را. می دانم دختر جان.
داستان من پابان ندارد. راستی چرا فکر کردی ممکن است او سوار اتوبوس شود؟ شاید این داستان کسی دیگر باشد نه؟
سلام
خوب شد قضیه این نیم فاصله را گفتی
من همش برام سوال بود چرا به تازگی این گونه می نویسی
واقعا انگار چیزی جایی جا مانده است ...
آره مریم من می خوام بشنوم...
چارشنبه هم دارم میام دانشکده تون، ساعت ده شایدم زودتر، اگه بودی ببینیم همو.
وبلاگتو یعنی پیدا کردم به نوعی، از زبانت لذت بردم، گمون می کنم به درجه ای رسیدی که دیگه این توئی که می تونی به کلمات و واژه ها حکم کنی و می تونی باهاشون بازی کنی و اصلا مهم نیست اگه غلط ادبی تو نوشتت باشه. من به تازگی وبلاگ زدم و همیشه روی کاغذ و برای خودمو دو سه تائی از دوستام مطلب می نوشتم. حالا منتظر و در جستجوی چند تا دوست و همراه خوب وبلاگی مثل تو می گردم. اگه افتخار بدی و منو تو نوشته هام با چشم ها و نظراتت همراهی کنی
مدل نوشتنتو دوس دارم!
...گشته ایم ما
کلی لایک. من حاضرم همه نوشته هات رو لایک بزن بس که دوستشون دارم. کجا بیام لایک بزنم؟؟
متنی که این پاین میخونی کسی نوشته که اون کسه من نیستم یکی دیگه است:
( به چه جسارتی شما دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی رو استاد خودتون میدونید اگر دکتر شفیعی شما همون آدم بزرگی باشه که من میشناسم.. ..برای اثبات حرفتون مدرکی جور کنید و گرنه دستتون رو رو میکنم.. .)
پ.م در این جریان بی تقصیر است و پاسخ شما انتقال داده خواهد شد به شخص معترض.
به دوستتون بفرمایین دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی استاد گروه ادبیات دانشگاه تهرانن.که الان برای فرصت مطالعاتی رفتن آمریکا(امیدوارم برگردن...)
بعد من بخش جسارتشو نمی فهمم:دی...
منطق الطیر باهاشون برداشته بودم این ترم،که رفتن و نشد باهاشون کلاس داشته باشیم.
تا وقتی ایران بودن سه شنبه ها صبح همیشه دانشگاه تهران بودن،هر سه شنبه،حتی توی تابستون کلاس داشتن.سه شنبه های دکتر شفیعی معروفه،قیصر هم شعر داشت برای این سه شنبه ها.
ام..بازم بگم؟!
راستی ممنون پ.م جان...ممنون از کامنت هات و اینکه میخونی وبلاگمو،دیر که میای نگران میشم!
مری مریم
ساخته شد
حالا چه جوری باید باهاش کار کنم؟!
خنگم؟!
خب...
چه کنم :(
مریم!
چه طوری می شه فایل بندی کرد؟!
و این که وقتی وبلاگ ها به روز می شن نشون می ده خودش؟!
می شه یه توضیح کلی بگی برام ؟!
عجب پستی بود این پستت...
خب آخه چرا نمی بروزی؟
:)
خوب منم تقریبا مشابه همینا رو بهش گفته بودم ولی تو کتش نمی رفت که.. ..تازه یه چیز جدیدترم بهم گفته که بگم.. .
( شما یلمه ها استاد دانشگاه خوراسگان اصفهان رو میشناسید... .)
چون بنا به دلایلی سرم شلوغ شده دیگه کمتر وقت میکنم به نت بیام اما با این وجود فرصت جیم زدن نصیبم بشه معطلش نمی کنم.. . ..ممنون از اینکه من رو جان خطاب می کنید و ممنون که خوندن من واستون مهمه و ممنون از اینکه جویای حالم هستید..
*اضافه کنم یه چیز بی ربط رو : وقتی فیلم لئون رو میبینم احساس امنیت می کنم! دوست داشتم مثل ژان رنو(ی) این فیلم باشم یکجور حس امنیت و یا احساس امنیت میکنم با دیدن این شخصیت درسته که بیخوابه دائم خودش رو در خطر میبینه مثل بقیه نیست و کمی عتیقه میزنه اما توانایی دفاع از خود رو تا حد بسیار بالایی داره! منم توانایی این کار رو دارم در حد توانم اما دوست داشتم مثل لئون بودم .در ضمن منم با کسی در دیروز روزی که آپ کردید از فیلم لئون صحبت می کردم و مسلما این کاملا اتفاقی بوده!