فرار از خانه

یک روز از خانه فرار کردیم.من و برادر و دختردایی­ام.رفته­بودیم مهمانی،یادداشت گذاشتیم که ما داریم می­رویم و لطفا دنبالمان نیایید.

هر سه تا دبستانی بودیم.چند تا سکه هم برداشتیم که بیندازیم پشت سرمان.نمی­دانم چرا،نمی­خواستیم برگردیم که،نمی­خواستیم آنها هم دنبالمان بیایند.پس چرا؟نمی­دانم.

خیابان شلوغ بود،پر از دستفروش و عابرپیاده و خانم­هایی زنبیل به دست که یا داشتند می­رفتند خرید یا از خرید برمی­گشتند .

رسیدیم سر خیابان.برادرم گفت: من گشنه­ام.دختردایی­ام گفت:من دلم تنگ شده.من گفتم:خسته شدم.

برگشتیم به سمت خانه.برگشتنه چند تا از سکه­هامان را پیدا کردیم.گذاشتیم روی پولهای توی جیبمان و بستنی خریدیم.وقتی رسیدیم خانه و زنگ زدیم، گفتند:اِ...شما بیرون بودید؟

گفتیم:آره...رفته­بودیم بستنی بخریم.

بعد رفتیم توی اتاق و همانطور که بستنی یخی­هامان را لیس می­زدیم یادداشتمان را پرسوز و گدازتر از دفعه­ی پیش نوشتیم.

می خواستیم این­بار موقع فرار،یادداشتمان را جایی بگذاریم که همه ببینند.

نظرات 21 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.eqlima.blogfa.com

چه چسبید این...این فرار از خانه:)

علی اکبر سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
جالب بود..
کودکی هم دورانی بود که زود گذشت.
کلی کیفور شدم مطلبت را خواندم.
موفق باشی

قنبیت چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

چه خوب زمانی از کودکی هات نوشتی هم این هم اون مطلب که به نوجوانی ات اشاره داشتی

تهمینه چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ق.ظ

عزیزم من در راه تو شادی رو نابود می کنم تا بتوانیم در جاده های انگلیس اون آهنگه رو گوش بدیم و هی پاستیل و سیب زمینی سرخ کرده بخوریم

پسرک مزخرف پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ

این دست خاطرات مثل انشاء های دبستان و حتی راهنمایی گاهی باعث خنده میشه یاد آوری و خوندنشون..
ممکنه خودمون هم تعجب کنیم از بعضی کارها و یا نوشته های اون دوران.. .. و شاید عامل این تعجب دور شدنمان از اون حال و هوای بچگی باشه.. .

تینا پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 ب.ظ http://tina90.blogfa.com

حتما اون بستی خیلی چسبیده!
موفق باشی.

یاسمین جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

:) و :(

س-ر جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.sajadrashidi.blogfa.com

مثل همه کودکی مان این فرار هم ناب بود و بکر.

rouya جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.ir

آخ که چه زوری داره همچین لحظه هایی!
راستی من وقتی فک می کردم کودکی خودم ضایع بوده...

موژان شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ق.ظ http://zindagih.blogfa.com

عاشق این محکم کاریت شدم مریم
و هی لبخند گشاد زدم
روز ها کهرباییند مریم

از فرار کردن می ترسیدم
از دست های بزرگ هرکول چرکول که پشت شمشاد های خانه می نشست
از اینکه مثل الیور تویست بشوم
از اینکه زاینده رود آرام تر از این حرف ها بود که بتوانم قایقی داشته باشم مثل هاکلبری فین

کدی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ http://mancaddyhastam.blogsky.com

چقدر دلنشین و ساده و کودکانه...
دلم ضعف رفت برای روزهای خوب و شیرین کودکی...

پیمان شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.sepehrdad.blogfa.com

رومن گاری فوق العاده ست. جزء پنج تا نویسنده ی دوست داشتنی منه:
http://www.musanostra.fr/romain-gary--1975.jpg

پسرک مزخرف یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ


حتی دلی سخت از شدت غرور چون سنگ که هیچ برش ندارد نشان از شکست کم خواهد آورد روزی.. .. در آینده ای مبهم !

(رومن پسرک مزخرف گاری)!

مریم عرفانیان سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.salamsepidiekaqaz.blogfa.com

سلام
چه خاطره زیبا و نازی

و چه متن قشنگی از رومن گاری...

راستی!
من نمی دونستم اسم اون آهنگ بلاگم چی بود که بهت بگم...

پ.م چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

من امروز صبح در اصفهان بودم.. ..وقتی با تعجب به مردمی نگاه می کردم که کاغذ به دست دربه در به دنبال خودکار می گشتند.. . ..وقتی تو میدونو خیابونو کوچه و پس خیل عظیم مردمی رو می دیدم که در حال نوشتن نامه هایی از سر بدبختی و بیچارگی های خودشون و خانواده هاشون بودن. . ..قشری غرق در زندگی غرق در.. . ..و یادم افتاد که سی سال از انقلابی بنام مستضعفین می گذره.. ..سی سال.. ..و یادم افتاد وقتی پدرم میگفتم جلوی مادر و همسرش چطور مقاومت می کرد وقتی افسر گارد لوله اسلحش رو زیر گلوش گذاشته بود و بهش میگفت بگو.. .بگو جاوید شاه.. ..و پدرم نگفت.. ..امروز صبح و بعداز سی سال از انقلاب مردم ما دربه دربه دنبال خودکار میگشتن و به دنبال کاغذ .. ..بیچاره مردم ما.. بیچاره من.. ..که فردا چطور میتونم از پس زندگیم بر بیام. . ..چطور. .

مینروا چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:06 ب.ظ http://stillalive.persianblog.ir

منم روزی خواهم رفت از خانه...

مژده پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ

تولدت مبارک...

پرنیان پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ق.ظ http://www.2lme.blogfa.com

دوست داشتم دخترک

محدثه پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ http://bisarotah.blogfa.com

تولدت

مبارک

مریم عرفانیان پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.salamsepidiekaqaz.blogfa.com

سلام!
تولدت خیلی مبارک مریم عزیزم!
دعا می کنم همیشه شاد باشی!
:)

رعنا پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ب.ظ http://mooliyan.blogfa.com

تولدت مبارک :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد