یک جور خوبی باران می آمد.من کفش پاشنه بلند پایم بود و از روی تمام چاله های رنگین کمانی می پریدم.(برای من یک سانت هم پاشنه بلند محسوب می شود!)
دلم برای هیچ کس تنگ نبود.بعد نشستم توی ماشین،جوری که انگار اگر خودم را توی یک فیلم می دیدم می گفتم کاش من جای این دختره بودم.که سرش را تکیه داده به شیشه ی عقب،باران دارد می بارد و یک لبخند مطمئن گوشه ی لبش را کج کرده.از آن لبخندهایی که هیچ چیز خرابش نمی کند.و چشم هایش دارد نگاه می کند به خوشبختی که موج می زند توی هوا.
دخترک نه ده ساله ای داشت راه می رفت زیر باران،و چیپسش را با ژست قشنگی بغل کرده بود.که یعنی تمامش مال خودم است،به هیچ کس هم نمی دهم.عین خیالش هم نبود که باران،به قول مامان مثل دم اسب می بارد.
بعد از ماشین که پیاده شدم.دوباره از روی چاله های رنگین کمان پریدم تا برسم به سالن عروسی و کلی دوست خوب.جوری که انگار هیچ فاصله ای بینمان نبوده.جوری که انگار همه ی ما هنوز توی همان مدرسه همکلاسیم.
مثل آدم های خوشبخت توی فیلم ها که زندگی را بلدند،مثل تمام قصه هایی که پایانشان شادی است و خوشی،گاهی آدم با یک لبخند بزرگ روی صورتش به خواب می رود.که یک جور قشنگی عطر مرموز و زلال بهار می پیچد توی خوابش.من همانم الان،گیرم به عاریه گرفته باشم این شادی را.
کجاست که شادی را عاریه میدهند؟ به من هم نشانش میدهی؟
sسلام
آی منم خوشم میاد سرمو کج تکیه بدم به شیشه عقب حال میکنم تووپ
چه ناامیدانه...
دلم گرفت.
پ.ن: ما خیلی ملوسیم...
آهای دخترک لبخند مطمئن . تو هم زندگی را بلدی . درست قدر پریدن از روی چاله ها وقتی باران مثل دم اسب می بارد . شاید حتی بیشتر هم ...
خوب، خوب، خوب :)
مرسی از این که می نویسی
مرسی از این که با نوشته هات کلی منو به فکر وا می داری
مرسی از این که کلی ایده تو نوشته هات موج می زنه
مرسی از این که هستی دوست خوبم
موفق تر باشی
چه به عاریه گرفته باشی چه تجربه کرده باشی ..مهم درک و به نگارش در آوردنشه که گویی در آن حال قرار داشتی..!
نمایشگاه کتاب تهران ..تا حالا یه بارم نرفتم!
خوش به حالت چه زندگی قشنگی...
نوشته های روان وخودمانی پیرشی ودلت جوان بماند
ادم قصه همه چیز را بلد است .... درست قدم می زند نمی پرد جایی که نوشته شده پا می گذارد.... از این چیزهای عاریه ای کجا هست؟ ...
راستی بعضی هم از باران تگرگ قبلش را می بینند.....
کاش این بهار٬در تو بماند!...توصیف این سبزینه ها٬بغض می آفریند بخدا...
به نام خدا
با سلام من جوانی هستم 25 ساله که تصمیم به ازدواج گرفتم ولی مشکل ما هم این که بودجه درست حسابی برای زندگی نداریم.اگه طول بکشه ممکن هست نرگس و از دست بدم برای همین اگه میتونید مبلغ کمی به ما کمک کنید تا بتونیم زندگی کنیم .
نام شعبه:کارخانه کفش ملی -شماره کارت: 6037991089181923
شماره حساب:0306052929005
ما هم خیلی ملوسیم!:دی