در کوچه باد می آمد

خواب دیدم که همه چیز کلی برگشته عقب.به روزهایی که تو نبودی هنوز،ما از شیرینی‌فروشی نزدیک پارک خرید می‌کردیم و من مانتوی زیتونی‌رنگ راهنمایی تنم بود و از کفشهای بندی بدم ‌می آمد.

شاید به خاطر دیدن بنجامین باتن بود که با تمام اینها پوست دستم چروک خورده‌بود و هی فکر می‌کردم الان که از خواب بپرم دوباره صاف می‌شوم و تنم هیچ مانتوی زیتونی نیست.

می دانستم که خوابم،و «هیچ وقت هیچ چیز همین حالا نیست».

بیدار که شدم یادم آمد عصر جمعه است.مامان رفته دوچرخه سواری،هر چه گفته‌بود بیا من گوش نداده‌بودم.

کتاب فرار آلیس مونرو کنار دستم بود،هوا یک جورهایی راکد و مانده بود،نفس می گرفت و من فکر می‌کردم خب من دلم می‌خواست امتحانات تمام شود که چه کار کنم؟خودم را حبس کنم توی خانه، هی فیلم ببینم و کتاب بخوانم؟

انبوه کتابهای نخوانده پیش رو،فیلم های ندیده و من می‌دانم تمام این هفته را دراز می کشم توی تختم و هی خوابم می‌برد و توی تمام خوابها مانتوی زیتونی تنم است.تصویر کج و کوله ی دختری که بند کفش هایش باز مانده و دستی که سرد است،خیلی سرد.

نظرات 25 + ارسال نظر
نفیسه شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.bad-badak.blogspot.com

آپدیت کردم بغل دستی!

معین یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:35 ق.ظ http://pootshka.blogfa.com

درباره‌ی داستان:
ببین یه چیزایی اذیتم کرد. خیلی رو حرف‌هام مطمئن نیستم. ببین... خاطره‌ها برای ما -من- بیش‌تر تصویری‌اند تا صدایی. ولی ما تو گذشته کم تصویر می‌بینیم. بعد این‌که چرا باید راوی گذشته‌ها سوم شخص باشه؟ مگه تو ذهن دختر نمی‌گذره؟(این صرفاً سؤاله‌ها) یه چیز دیگه این‌که دیالوگ‌هاش با مامانش خیلی خوب نیست. یعنی مامانه ده بار می‌گه بیا غذا بخور. کاش یه کارکرد دیگه‌ای داشت. مثلاً یه تضاد می‌ساخت بین وضع راوی و بیرون. دارم فکر می‌کنم اگه مامانه (بیش‌تر) درگیر ماجرا می‌شد، چی می‌شد؟ (این هم سؤاله. ولی فکر می‌کنم به‌تر بود. هرچند موافقم که این قضیه که درگیری شخصی راویه زیر سؤال می‌‌رفت. ولی زمان حال داستان باید فعال‌تر باشه.) و یه کمی کوتاهه. یعنی می‌شد مثلاً رو قضیه دوچرخه سواری بیش‌تر مکث کرد. شاید هم یه جا دیگه.
و نکته‌ی تحسین‌برانگیزش قضیه‌ی روبان بود. خیلی خوب بود.
کلاً دوستش داشتم. و بی‌شک داستان خوبی بود.

ماه مهر دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ق.ظ http://mahemehr.blogsky.com

مریم عزیز... کامنتی که گذاشتی منو مجاب میکنه که جور دیگه‌ای باید نگاه کنم..

فریبا دیندار دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ

...

شادی دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ب.ظ

همه چیز کلی هم که برگردد عقب ... گاهی به خودم می گویم من که اگر باشم همین راهی را که رفته ام دوباره می روم . همه چیز را ... دوست ندارم برگردد عقب . مرا می ترساند .

اتاق چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.otagh.blogfa.com

اگر به عقب بر می گشتم دوست نداشتم دوباره دکمه اجرا رو بزنم.
میموندم همونجا...همونجا می مردم!
بزرگ شدن فقط تنهایی بعضی ها رو بزرگ تر می کنه آبجی خانوم..
یک سوال داشتم.کجا بپرسمش؟!

مرد متعال پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ق.ظ http://mnman.blogfa.com/

برای تنها بودن راه هایی بلدی. چقدر خوب.
من تازه اومدم. چیز زیادی هم ننوشم. سری بزن و. من هم باز میام. شاید راه های چگونه تنها بودن رو یاد بگیرم.

توتیا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:50 ق.ظ http://www.badebahar.blogfa.com

سلام
نوشته ی ؛ به بهانه ی سالگرد دوچرخه ؛ خیلی نظرم رو جلب کرد. چون خیلی حس همدلی با شما در من ایجاد شد.( اگر لطف کنی و از آرشیو وبلاگ من پست ۱۷ آبان ۸۶ رو بخونی ممنون می شم) این باعث شد یه مقدار از آرشیو اینجا رو بخونم. و فهمیدم هم دانشگاهی هم هستیم. و خیلی وجوه مشترک دیگر.
در هر حال خوشحال شدم از آشنایی باشما
پیروز باشید.

توتیا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:59 ق.ظ

راستی اینجا رو از وب بن بست( فکر می کنم اسمشون لیلی باشه ) پیدا کردم.

سنا پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ

اومدم دانشکده تون! چه قدر خوب بود! با دکتر تجلیل حرف زدم
دکتر اکبری هم گزینه ی خوبیه برای مصاحبه!ولی وقت نداره که
گروه زبان شناسی هم بسته بود
جالب بود همه چیز
یکهو یک آشنا پیدا کردم که فوق ادبیات می خوند و من رو با خودش آورد دانشکده تون!

نون اوّل نامه.. پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.noghteh-sare-khat.blogfa.com/

باید این فیلم رو ببینم.. اگر وقت کنم

سیما پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ب.ظ http://sima-jomle.blogfa.com

سلام
فرار آلیس مونرو واقعا کتاب خوبیه . مگه میشه این کتاب رو گذاشت کنار ؟ چاره ای نیست کمی درس وکمی کتاب دوست من .

قنبیت جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

موفق بمانید

بانو شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ب.ظ http://bano0.blogsky.com


چه زمان هایی که گذشت. چه چرخ ها که نخوردیم...خرداد۸۲تا...

نفیسه یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.bad-badak.blogspot.com

هی دختر، پاشو بیا یک جا این طرفها، یک جا که بشود دیدت. دلم تنگت شده!

حوا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ق.ظ http://bestlifee.persianblog.ir/

سلام چقدر جالب می نویسین. نوع نوشتارتون جذابه.

حوا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ق.ظ http://bestlifee.persianblog.ir/

اگر گذرتون افتاد خوش حالم می کنید که بهم سر بزنید.

هانیه دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 ق.ظ

دست سرد از کی بود؟ کاش منم یه یک هفته‌ای مثل این داشتم برای کتاب خوندن و خفه شدن!

فرشته دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:12 ب.ظ http://arezooyekal.blogfa.com

سلام مریم جونم!
امروز کشف کردم حدود یه هفته پیش اشتباهی موبایل تو رو به جای یکی از دوستام گرفتم و تو گوشی رو برداشتی و گفتی اشتباه گرفتین!!نمی دونم یادت میاد یا نه؟!گفتم یه سری به وبلاگت بزنم.
موفق تر باشی عزیزم

تربن سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ق.ظ

شلوغ؟ نه!!

حدیث سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:49 ق.ظ http://barooooni.blogfa.com

مهربان بودى مریم.
پنجشنبه را گفتم

آنا آذرنیا سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.merrrya.persianblog.ir

سلام مریم
چرا ۱۰ روزه آپ نشدی؟
مطالب زیبایی نوشتی
منتظر توام تا به کلبه ام سربزنی
موفق باشی

SunWalker سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:50 ب.ظ http://east0f3den.blofgsky.com

کشتی منو تو!! میدونستی هانی ؟

نفیسه سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.bad-badak.blogspot.com

کوووچه راااا بااااددد برددددددددد!

فرشته چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ب.ظ http://arezooyekal.blogfa.com

سلام!
آپ کن دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد