«می خواهم بگویم آنقدر به شیرینی اش حساسم که اگر دانه های شکر را بزرگ تر از این می ساختند که حالا می سازند_یعنی می شد آن ها را بشمری و اگر کسی بهت نمی خندید-حتما آن ها را می شمردم و بعد می انداختم توی قهوه»
کافه پیانو پیشکش شده است به هولدن کالفیلد عزیز.نمی دانم،شاید من شرطی شده ام که هر جا جمله هایی می بینم که با عباراتی مثل«می خواهم بگویم» شروع می شود زود یاد ناتور دشت و سالینجر می افتم.
گفتم این را اول از همه بگویم چون همان صفحه های اول خیلی توی چشمم زد!
کافه پیانو رمان خوش خوانی است،یعنی زود می روی جلو بدون اینکه خسته شوی.اسم گذاری فصل ها خیلی جذاب است،خواننده را کنجکاو می کند که مثلا توی فصلی با نام «متوسط بودن،حال به هم زنه گل گیسو» قرار است چه چیزی را بخوانی.اما گاهی اوقات توی همین فصل ها اتفاقی «داستانی» نمی افتد.شخصیت ها می آیند و می روند بدون اینکه تاثیری در پیش بردن کتاب داشته باشد.انگار نویسنده یک دفترچه داشته و جمله ها و عباراتی که به ذهنش رسیده یادداشت کرده تا روزی توی یک کتابی بیاورد!
مثلا خاله فرحناز در فصل «بهش نگو این» همین جوری می آید و می رود تا نویسنده جمله هایی بگوید که توی ذهن آدم بماند.یا به قول خود نویسنده جمله های طلایی.مثل این:
«اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند،برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساسا آدم کوچکی ست.»
طوری که امکان ندارد صفحه ای را باز کنی و با عباراتی از این دست رو به رو نشوی،و این جملات گاهی حس زورچپان می داد بهم!
دیگر اینکه من نتوانستم با شخصیت های زن داستان(پری سیما و صفورا) ارتباط برقرار کنم.به نظرم خوب پرداخت نشده بودند،مخصوصا پری سیما که فقط یک سری تصویر و کد از او داده شده بود.(برعکس دختر هفت ساله داستان،گل گیسو که واقعا شخصیتی داستانی بود،و خودش با حرفها و دیالوگ هایش خودش را به خواننده معرفی می کرد.)
اواخر کتاب می فهمیم که اتفاقات کتاب واقعی بوده.به نظرم،من خواننده می خواهم داستان بخوانم،کاری هم ندارم که این اتفاقات واقعی است یا نه،و همین آدم های واقعی، باید «داستانی» پرداخت شوند.(این بود نظریه من!)
دیگر اینکه بعضی جاها در گفت و گوها به نظرم آمد که دلیلی ندارد مثلا کلمه ای می خواهند،می خان نوشته شود.مگه می خوان محاوره ای نیست؟چرا باید به می خان تبدیل شود؟
دلیل فاصله گذاری بین پاراگراف های مربوط به هم را هم نفهمیدم.معمولا وقتی بین پاراگراف ها فاصله می افتد که قرار است زمان و مکان و موضوع عوض شود.
و مساله دیگر،با اینکه کتاب پر بود از ارجاعاتی به داستان ها و فیلم ها و آدمهای دیگر اصلا پانویس نداشت.خب شاید همه مایکل داگلاس و پیرس برازنان را نشناسند.
و اینکه من دلیل آوردن و بولد شدن مارک ها را نفهمیدم.مثلا:
-این بود که رفتم مانتوی سبز کم حالی را که مال مهد گل گیسو بود و هنوز نکرده بودیم بندازیمش توی ماشین لباسشویی وستانگ هاوس مان که بشوردش...
-سبزی های آماده را که از فریزر فیلکواش بیرون می آورد...
-یه اسپرسوساز خونگی دارم.دلونگی یه...پایه ای؟
حالا اگر نمی گفت اسپرسوسازشان چه مارکی است نمی شد؟
با تمام این ها کافه پیانو کتابی است که در یک عصر کشدار تابستانی می چسبد،به دلایلی مثل اینکه فصلی دارد با نام «چه قدر این غیر مترقبه بودن ها قشنگ است»!
این نقد یاسر نوروزی را هم دوست داشتم.
مشخصات کتاب:کافه پیانو/فرهاد جعفری/نشر چشمه
من واقعا به داشتن چنین دوست نقادی در حد همه تیم های ملی افتخار می کنممممممم
چشم .می خونیمش!
جدیدا تئاتری چیزی نرفتی؟
شما چی؟مثلا ماچیسمویی؟
الان فکر نکنی اومدم وبلاگت ها!
اصلا هم نخوندم چیا نوشتی!
به من چه...
مگه من فضولم؟!!
ایشششششش
راستی الان اخبار اعلام کرد یه قرصای جدید اومده برا کنترل اسکیزوفرنی.فقط ـ می خاستم ـ بدونی.
شما خوبی عزیزم؟!
شاید آوردن و بولد شدن مارک ها هم یه راهیه واسه تبلیقات توی کتاب!!!!!
هر چیری امکان پذیره!!!!!
آن بولد ها را بگذار به حساب فضای نوین(؟) داستان نویسی... طی چند داستان اخیری که خوانده ام این مسائل به چشم می خورد. وگرنه باسمه ای ست...
چی؟ چی؟ تقدیم شده به هولدن؟ نه دیگه، لازم شد برم بخرماش !
شنیدم تو این ماچیسمو، یه سری زمین نشستن جد و ابادش در وامده تا ببینن صحنه رو، یه سری هم رو صندلی نشستن و حالش رو بردن...
متاسفانه من نخوندمش ولی یه مصاحبه با نویسنده ش تو کارگزاران خوندم این نوشته ی شمام کمک کرد ! کار خوبی کرده که به هولدن عزیز تقدیمش کرده با اون سلینجر نازنین
اگر فرصت کردید نقدی هم بر نوشته های من بزنید
از شما متشکر می باشیم به خاطر نقد خواندنی و جالب...
من می خام یه چیزی بگم.اصولا نقد ها چند نوع هستن.
نقد شما بر چه مبنایی بود.
داستان ادبی را باید از جهت ادبی نقد کرد.
داستان .....را از جهت .........والی آخر.
مشتاقانه منتظر معرفی کتابهای بعدی هستم.
راااااستی مریم خانم....چند تا از کتابایی را که مطالعه کردید به من معرفی می کنید؟؟؟آیااا؟؟؟؟
اگه معرفی کنید باعث غنی سازی اوقات فراقت یا همون فری تایم خودمون می شه...
ممنون می باشیم......
یاااا علی مدد
سلام مریم جان. یعنی توام ۲۰ سالته؟ فکر نمی کردم هم سن باشیم. کافه پیانو رو نخوندم. این اصراری که نویسنده به bold نوشتن مارک ها داره به نظرم عمدی میاد. معنی ش همین مارک پرستی آدما و یه جور کنایه س به نظر من.
من اما همان <ها کردن> رو هم که خریدم نخوندم!
همین دیگه...
شاد و سلامت باشید
می خوان بگن ما هم داریم!!
خوب بالاخره نظرت رو در مورد کافه پیانو گفتی؟! خوب خوبه شاید خوندمش... من الآن اَدِت میکنم... آدرس فیدت رو بفرست برام...
مرسی بابت معرفی این کافه پیانو
اینا رو که خوندم اینم میگیرم میخونم.
سلام کتاب را خوانده ام . یک جور زبان نگارش مختص خودش را دارد . نه می شه گفت خوبه و نه می شه گفت بد . یکجوری اصلا برای خودش است . یک اعتماد به نفس خوبی پشت سرش نشسته است و به همه ی ما لبخند می زند .
شوکا
لابه لای کاغذهام آدرس وبلاگتو پیدا کردم و مطلبای قشنگتو خوندم...وبلاگ منو هم ببین و نظر بده
ممنون
سلام،گرگ بیابان هرمان هسه ، اولین رمانی بود که بعد از بیست و چهار سال خوندم،بعدش با هیجان اسمش رو در گوگل جستجو کردم و یک مطلب در وبلاگ شما یافتم که مربوط به سال ۸۳ بود و در اون یک کتاب از هسه رو معرفی کرده بودید،با اینکه ۲۴ ساله ام،شاید بخاطر مذهبی بودنم،خیلی خیلی با گرگ بیابان وجه اشتراک داشتم،برخی اوقات خودم رو میدیدم یا آینده ام رو.حال با توجه به این شرایط که ذکر شد،لطف میکنید و چند تا رمان در خور،به بنده معرفی کنید؟البته اسباب زحمت ست ولی پیشاپش سپاس گذارم.
راجع به این نحوه ی حضور و غیاب شخصیتهای در داستان یه چیزایی نوشتم اگه خونده باشی و نظرم رو گفتم اما فکر می کنم کتاب کمی اغراق آمیز نوشته شده چون به نظرم نماینده ی کی قشر خاصی از آدمهای جامعه ی ماست که به همون اندازه که تصویر شدن اغراق آمیز هستند و از اونجایی که قراره فقط تصویرگره لحظاتی از زندگی یک نفر باشن بیش از لزوم توضیح داده نشدن
به هر حال به نظر من اینم یه سبک خاصه برای خودش
نظر لطف شماست.
این قضیه اسم مارکها رو در داستان آوردن جدیدا مد شده انگار..چند کتابی که اخیرا خوندم اینطوری بود!!!
اصلا خوشم نیومد از این کتاب!
بالعکس از نقد شما خوشم اومد...
ممنون