آدم های ترحم برانگیز،خرد،کوچک.آدم های ترحم برانگیز که سر جا در اتوبوس دعوا می کنند، ،که چراغ های قرمز را رد می کنند تا برسند به یک میهمانی،که می روند کافی شاپ و دنیایشان در یک لبخند احمقانه خلاصه می شود، که صبح های شنبه عجله دارند زود برسند...خودم هم از این آدم های ترحم برانگیزم.انگار اصلا اسم آدم که رویمان بیاید می شود ترحم کنیم به یکدیگر،به جرم آدم بودنمان.
کافی است جای چند روز پیش من باشی و ببینی به یک باره همه چیز فرو می ریزد،گذشته ی بیهوده ات که فکر می کردی خیلی دوست داشتنی است و پر بوده از دقیقه های نود و مجله های مسخره.همین روزها که هی می چرخم دور خورم،همین آینده ی مبهمی که نمی دانم چه پیش می آورد برایم...همین ها کافی است،برای اینکه بدانی انسان خیلی کوچک است برای حفظ کردن خودش از بلایی که دنیای کثافتمان دارد سرش می آورد.
راستی یاسمین،چه خوب که آن روز دانشگاه نبودی که بیایی پیشم،انگار احتیاج داشتم به چیزی که نشانم دهد زندگی ام چه قدر خالی است،بیهوده است و پر است از بهانه های مسخره ای مثل پاستیل و تابستان و هندوانه.
هی!
«پنجره ها بهترند
دست کم می شود
پرنده ها را دید
که رد می شوند
به جای چاردیوار»
اورهان ولی
..........
آدمهای خنده دار
:)
پ ن :تبریک
سلام دوست من
از آشنایی با وبلاگ شما خوشحالم.
چون اولین بارم بود که این صفحه را باز میکردم مروری بر مطالبت داشتم.
جالب می نویسی.
من وبلاگم را تازه راه انداختم. مطالب کوتاهم را توش میذارم.
هنوز موفق نشدم تو بلاگ اسکای دوستی پیداکنم. خوشحالم میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم.
من لینک وبلاگت را به دوستانم اضافه می کنم. تو هم اگه مایل بودی لینک من را بذار تو وبلاگت بلکه دوستان بلاگ اسکای من را هم بشناسند.
موفق باشی.
چی شده مریم ؟
چرا اینطوری نوشتی؟
ولی انسان برای حفظ کردن بهانه های کوچکش بزرگه... اگر برای خودش باشه .
نذار بهانه هاتو ازت بگیرن ، اجازه نده بهت بگن که چی می خوای و چی باید بخوای،مگه ی بهانه ی خودشون چیه؟ خلبانی؟ لاس وگاس؟ زندگی پس از مرگ تو هتلای 7 ستاره ی بهشت؟
خیلی ها شادی های تورو ندارن، تو پاستیل می خری، اس ام اس می خونی و شادی. ولی بقیه هر دقیقه ستاره ی سینما نمیشند، اگرم بشن کیه که بیاد لبخند رضایتو وزن کنه.وقتی ما نمی دونیم یک دقیقه ی بعد زنده ایم یا نه،می تونیم لااقل از بستنی خوردنمون لذت ببریم!
به جای دست چین کردن آدم های ترحم انگیز بهتره بگیم آدم ترحم انگی، چون بخوای اینجوری نگاه کنی همه برای همیدیگه احمقیم و پوچ...
پنجره ام پرنده نداشت، لازم شد یه نقاشی از جاناتان بذارم رو دیوار! اونم یکی بود مثل تو، بهش میگفتن آخه سقوط آزاد هم شد کار؟ بیا ماهیتو بخور!
ولی کلا مسخرست که من تورو نصیحت کنم، اونم اینجوری... بیخیال.
همین جوری می پرسم...احمقانه ترین سوال ممکن را در جواب همچبن کامنتی...می پرسم:شما؟
وای مریم تو رو خدا تو دیگه نه...
این روزا هرکی رو می بینم هر وبلاگی رو که می خوانم هر حرفی رو که می شنوم و هر بار که خودمو تو آیینه می بینم یاد غم و افسردگی و نسل سوخته و... می افتم.
داغونیم همه مون انگار. به قول لیلا هار شدیم انگار.
هیچ کس هیچ انگیزه ای واسه هیچ کاری نداره انگار.
ولی تو نباش اینطوری.بذار هنوزم با کلی شوق و امید خندیدن های بی بهانه و از ته دل بیام سراغت...مریم...
آدم های ترحم برانگیز
خرد
کوچک
چقدر دنبال یک واژه مناسب گشته بودم برای خطاب کردنشان
وبلاگ شما در بین 100 وبلاگ برتر نظر سنجی پرشین بلاگ قرار دارد از شما دعوت میکنیم در مراسمی که به همین مناسبت برای تقدیر از وبلاگ نویسان برتر ترتیب داده شده است شرکت فرمائید . برای ثبت نام و دریافت اطلاعات بیشتر می توانید از روز یکشنبه دوازدهم خرداد بین ساعات 16 تا 20 با تلفن های زیر تماس حاصل فرمایید .
تاریخ برگزاری 23 خرداد ماه
محل برگزاری دانشکده مدیریت دانشگاه تهران
ساعت : 16 الی 19
09354224229
09359459999
من یاد اون آدمه توی شازده کوچولو می افتم که همه چی رو زیادی جدی می گرفت! به چی می شه سفت تکیه کرد؟ به شنبه هائی که اگه همه اش رو بخوای زود زود بری تا آخر عمر کش می آن ؟ ... پوف ! تهوع آوره ...
سلام. چرا همه این روزا یه جورایی شدن؟
من ولی .......
فکر کنم اسیر روز مرگی شدم.
آدم غیر ترحم بر انگیز وجود نداره. چون موجودیت آدم ترحم بر انگیزه. این واسه من تحقیق رسیده. البته کم و زیاد داره.
به وبلاگ نسبتا جدید من بیا لطفا.
انسان کوچک است؛البته! اما تکیه گاهش می تواند بزرگش کند...
شاید باید زمزمه کنیم:«آن پرنده ای که از قلب ها گریخته...»!
هووم...پنجره ها بهترند..
شاد باشی..
این روزها من دیگر یک گلوله برفی بزرگ نیستم. برف ها را از خودم تکانده ام و تنها یک دانه ی ریز برف ازم مانده است. یک دانه ی ریز برف آنقدرها هم حرف واسه گفتن ندارد که هر روز بنویسد
من چند روزه اینو زمزمه می کنم :
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر وب الی بزنم
همه جا این طور نیست! دیگه همه جا آبی آسمون این رنگی نیست... واسه همینه که شاید، دل من دیگه اینجا نیست!
وای که باز تو دستهایت را محکم کوبوندی روی دلمان
اما دست خودمان نیست که شنیدن این حرفها از زبان یادآور
رویاهای فراموش شده کودکیمان کمی فقط کمی دردآور است
و سخت.
مگذار! مگذار آرامشت را بربایند
سلام مریم..خوبی؟؟؟ دلم برات تنگ شده.. (:
مراعات ما رو مسخره می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مراعات شما را که نه،رعایت خودمان را!
چشم هایت باز شد؟
ببند ...
همین است ...دل ، همیشه به شیرینی های زود گذر خوش است
هندوانه بخور
...:)!
من نمیدونم چرا هر وقت میام تو وبلاگ شما این تبلیغ جودی ابوت اون بالائه صبح شب نصفهشب اصن وقتو بیوقت
فکر نکنم تصادفی باشه نه؟؟؟؟؟؟؟؟!!
هی!
نوشتم فقط چون تو گفتی بنویس. اگر این ها نیازی به نوشتن نداشت.
احمقانه؟ نه... نه به اندازه ای این که نمیدونم...
مشخصا من احمق بودم و ازش اشتباه مشتق گرفتم... اینطور مواقع شاید خر میشه انتگرال.آهان... نمی دونم!
هیچ وقت ریاضی ام خوب نبوده.حالا این روزها دارم حماقتم را نه فقط در ریاضی که در همه چیز ثابت می کنم.
من هم نمی دانم!
آدمهای خرد و ترحم برانگیز و کوچک...
زمانه ی بدی شده برای بزرگ شدن...
آدمهای بدی شده ایم ...
خوب است که پرنده ها دغدغه ی بزرگ شدن ندارند!
(من در یک لحظه فهمیدم آدمهای خوب زیادی اطرافم بوده اند! در یک لحظه، آن هم نزدیک تمام شدن!)
احتمالا این روزها از همه می پرسی شما؟!
بیخیال... default setting انسان که اثبات نمی خواد... برو دنبال اثبات انسان بزرگ... بهانه های کوچک ولی کافی...
هی! نگو دختر. اینا حرفای آدم بزرگاست. نمیشنومشون از تو.
که "فقط بچه هاند که از پشت پنجره ی قطار دماغشون فشار میدند به شیشه و فقط بچه هاند که میدونند پی چی می گردند"
بزرگ نشو مریم...
اما...
گندش بزنند. می فهمم چی میگی. خودمم قاطی می کنم فکر بعضی چیزا رو که می کنم...دیگه چی دارم که به تو بگم؟ نصیحت؟؟!!!
فقط اینکه درنهایت بازم دلم میخواد تو یک روز ابری سوار اتوبوس بشم و آدمها رو نگاه کنم و برم و برم و هیچ وقت پیاده نشم.
همینه زندگی..
هی مریم. میفهمم چقدر این یکی نوشته را. چیست واقعن توی بعضی از روزها ؟ چیست که اصلن خوب اگر نگاهش کنی، درست تکرار همان روزهای پیش است اما آدم انگار یکهو میفهمد چقدر همهچیز خالی است اکثر اوقات. و چه کمبود عمیقی حس میکند از نداشتن آنچه روزهای قبل آدم را دستکم بیحس و کرختاش میکرده.
به این همه پنجه نیازی نبود
درخت چنار من !
به این همه پنجه نیازی نبود
اگر چیزی در هوا بود.
کامنت من: همینایی که زهرا گفت.....