به جاش نمی دونم چند روز پیش که حسابی بارون اومد ما دویدیم تو حیاط دانشکده و اونقدر خیس شدیم که نگو!!!!!!! تازه تمام لباس هامون هم گلی شد.
مطرود
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 ساعت 09:14 ق.ظ
بارون ها هم آخه دودوزه باز شدن!! ولی راس میگی.. منم حس کردم که چن روز پیشا بوی بارون میومد و هوا ابری بود اما هرچی وایسادم بارون نیومد. ما هم کاری رو که شادی جون گفته هفته ی پیش انجام دادیم... همه مث منگلا تو یونی نگامون میکردن! بس که بچه کنسروی ان اینا! نمیدونم چرا سیاه مامان جووووووووون! از طرح قالبش خوشم اومد گرفتمش. اما چن تا از بچه ها میگن که نمیتونن بخوننش نمدونم چرا. در تحیر ام. شما نوشته هاش رو میبینی؟؟؟ راستی من دلم میخواد تو این همایش یوسف اسلام که هفته ی دیگه تر ه شرکت کنم اما نمیشه... راهی ندارم... نمیتونم من... طاقت بیارم !!!!! بووووووووس!!!! به دخمر کوچولوت بیشتر سر بزن! به خدا منم میخواستم چن شب پیشا اس ام اس(ببشخید٬پیامک) بزنم اما پول موبایلم رو چه کنم که زیاد اومده و پدر گرام به قطع خط تحدید و تهدیدمان نموده... اما من همیشه به فکرتم! همیشه در قلب منی مادر!! هی! خوانندگان این وبلاگ! ایشون مامان جون جونی من هستن ها! یه دونه و دردونه و تک توی دنیا! دوسشم میدارم هوارتا! مامان جون درساتو خوب بخون بیا تابستون با هم بریم تیاتر! خب زیاد نوشتم که همه اش رو بخونی. تیمتون هم برده٬ تبریک! اس ام اس فحش به اصفهانی ها همش به گوشی من میاد و من چون ازشون خیر ندیدم تو یونی زیر زیرکی میخندم!! خب دیگه بابای! :* :*
سلام. اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم و از طریق بلاگفا. امیدوارم این آشنایی مقدمه ای باشه برای تعالی ما در وبلاگ نویسی. اگر جدا رشته ادبیات می خونید کلی منتظر حضورتون هستم در وبلاگم. جدیدا ما هم رشته ایم. گرچه پیشترها من رشته های دیگه ای می خوندم و در اولین پست وبلاگم هم اشاره کرده ام. به هر حال. ذهن من پر از سواله بابت رشته مون! کاشکی ارتباط ما مداوم باشه. آرزوی موفقیت.
و چند روز پیش من زیاد زیر بارون ایستادم اما بعدش نه سردم بود نه احساس خیسی می کردم و نه هیچی. :|
نوشته های تو به طرز عجیبی نم بر چشمان من می نشانند ... این جا هم بوی بارانی پیچیده که به قدر قطره ی کوچکی هم نیامده!!!
عزیزم
وصف العیش نصف العیش... بوی باران را خوش است.
روزی که با تو بودم در زیر چتر باران ....
احیانا توهم زا مصرف نکرده بودی؟ [زبان]
نه. فضیلتهای ناچیزو از نمایشگاه خریدم نخوندم هنوز.
احتمالا مقدمه بی متن بوده!
شاید متنش برای روزهای روبرو باشد.
شاد باشی..
به جاش نمی دونم چند روز پیش که حسابی بارون اومد ما دویدیم تو حیاط دانشکده و اونقدر خیس شدیم که نگو!!!!!!! تازه تمام لباس هامون هم گلی شد.
بارون ها هم آخه دودوزه باز شدن!! ولی راس میگی.. منم حس کردم که چن روز پیشا بوی بارون میومد و هوا ابری بود اما هرچی وایسادم بارون نیومد.
ما هم کاری رو که شادی جون گفته هفته ی پیش انجام دادیم... همه مث منگلا تو یونی نگامون میکردن! بس که بچه کنسروی ان اینا!
نمیدونم چرا سیاه مامان جووووووووون! از طرح قالبش خوشم اومد گرفتمش. اما چن تا از بچه ها میگن که نمیتونن بخوننش نمدونم چرا. در تحیر ام. شما نوشته هاش رو میبینی؟؟؟
راستی من دلم میخواد تو این همایش یوسف اسلام که هفته ی دیگه تر ه شرکت کنم اما نمیشه... راهی ندارم... نمیتونم من... طاقت بیارم !!!!!
بووووووووس!!!!
به دخمر کوچولوت بیشتر سر بزن!
به خدا منم میخواستم چن شب پیشا اس ام اس(ببشخید٬پیامک) بزنم اما پول موبایلم رو چه کنم که زیاد اومده و پدر گرام به قطع خط تحدید و تهدیدمان نموده...
اما من همیشه به فکرتم!
همیشه در قلب منی مادر!!
هی! خوانندگان این وبلاگ!
ایشون مامان جون جونی من هستن ها!
یه دونه و دردونه و تک توی دنیا!
دوسشم میدارم هوارتا!
مامان جون درساتو خوب بخون بیا تابستون با هم بریم تیاتر!
خب زیاد نوشتم که همه اش رو بخونی.
تیمتون هم برده٬ تبریک! اس ام اس فحش به اصفهانی ها همش به گوشی من میاد و من چون ازشون خیر ندیدم تو یونی زیر زیرکی میخندم!!
خب دیگه بابای!
:* :*
اینجا خیلی وقته نه بارونی در کاره نه بوی بارون!!
باران و وهم...خوشی و خیال
خوب این خیلی خوبه که اصلا بارون باید فقط جان مار و خیس کنه همین....
راستی شما از تهمینه حدادی ای میل دارین؟
واقعا اهل شعری یا همین طوری پروندی؟
سلام.
اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم و از طریق بلاگفا.
امیدوارم این آشنایی مقدمه ای باشه برای تعالی ما در وبلاگ نویسی.
اگر جدا رشته ادبیات می خونید کلی منتظر حضورتون هستم در وبلاگم.
جدیدا ما هم رشته ایم.
گرچه پیشترها من رشته های دیگه ای می خوندم و در اولین پست وبلاگم هم اشاره کرده ام.
به هر حال.
ذهن من پر از سواله بابت رشته مون!
کاشکی ارتباط ما مداوم باشه.
آرزوی موفقیت.
سلام مریم خانوم
معلوم هست کجایی؟
؟؟؟؟؟؟
سلام
باران...
با ترانه، با گهرهای فراوان...
تو هم پرسپولیسی هستی؟! بابا ایول! ؛ )
اینجا که باشی دق می کنی مریم
باران هیچ وقت نمی آید
تصورش هم محال می ماند