سه،دو،یک...فرار

هوا خوب بود.کوهستان دنج و خلوت.فقط خودمان سه نفر بودیم.من و مامان و دایی کوچیکه!

دایی کوچیکه قبلا عضو گروه کوهنوردی بوده،پس حتما راه را بلد است و راه مقابله با خطر های احتمالی را هم.

از کوره راه بالا می رویم.خوشحالم و دارم برای خودم شعر می خوانم.ناگهان...صدای عوعوی یک گله سگ.دارم آماده می شوم بترسم که دم یک سگ را از آن دورها می بینم،بعد نزدیک می شود.بله،دارد به سمت ما حمله می کند.یک سگ دیگر هم پشت سرش است.دایی ام می گوید:بدوید.(خودش تکذیب می کند.می گوید گفتم ندوید!)

من عربده می کشم و مثل فشنگ می دوم به سمت دره.شیب تندی دارد و پایم می گیرد به سنگ و می خورم زمین،مامان هم.جفتمان روی هم می غلتیم.صدای سگ دور نمی شود و روسری مامان در خاک و خل ها گم می شود.(من وضعم از مامان بهتر بود،افتاده بودم روی او و جایم نرم تر بود!)

بالاخره خونین و مالین متوقف می شویم.شلوار جین عزیزم پاره شده.دهان مامان پر از خاک و خون است.

سایه سنگین سگه هنوز بالای سرمان است.دارد دمش را تکان می دهد.می ترسیم تکان بخوریم و به ما حمله کند.آخرش با ترس و لرز بلند می شویم.

دلیل توقف سگ این بوده که دایی ام برگشته و به سمتش هاپ هاپ کرده!بعد هم دیده که من و مامان داریم به سمت خفنی می غلتیم سمت دره،مانده بوده جواب بابایم را چی بدهد که خوشبختانه متوقف شدیم!

 

*بابابزرگم گفت احمقانه ترین کار فرار است.راه مبارزه با سگ این است که متقابلا بهشان حمله کنید.

*مامان در عمرش اینجوری نترسیده بود.

*گویی سگ های نگهبان بودند و ما داشتیم از حوزه استحفاظی شان رد می شدیم.وقتی فرار کردیم فکر می کردیم گیر یک مشت سگ هار و گرسنه افتاده ایم!

*جای قشنگی بود کلا این بند عیش.بعد از حمله سگ ها لنگ لنگان داشتیم برمی گشتیم که سه نفر را دیدیم که راه را بلد بودند و دنبال آنها رفتیم.

بند عیش کنار ده حصارک است.(بالای پونک).فقط مواظب باشید رودخانه را بگیرید و بروید بالا.کاری هم به کوره راه ها و سگ ها نداشته باشید!

نظرات 11 + ارسال نظر
شیرین ناز چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام
چه خوب.امروز نیمدی چرا؟ما آبنبات خوردیم جات خالی.

عشق چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ http://love.blogsky.com

جرات نکردم با این همه تجربه نیام و نظر ندم.
منم به نوبه ی خودم این عید باستانی رو بهتون تبریک می گم.
سالی پر از عشق به خدا و امید به زندگی براتون آرزومندم.

محمد چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:03 ب.ظ http://ir-blog.blogsky.com

سلام خوبی؟
میخواستم بگم خیلی زیبا می نویسی.
موفق و موید باشی.
به منم سر بزن. « قالب های بلاگ اسکای»
منتظرتم
یا علی

شهاب چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:23 ب.ظ http://naag.blogfa.ir

۷ سالم بود سگ یه دوستی گذاشت دنبالم . یک قدمی سکته بودم صاحبش نجاتم داد. بابام گفت مگه فلانیو ندیدی اونجا وایساده چرا ترسیدی باباجون ؟!!!
بعد به این نتیجه رسیدم که آدم باید از سگ سگ صاحاب بترسه نه سگ آدم صاحاب. ( در هر دو به کسر سگ اول و سکون کلمه دوم!)
پس از نقطه نظر این تئوری تو حق داشتی بترسی!

فریبا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ق.ظ

خیلی قشنگ و خنده دار بود مریم!

آذین پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 ب.ظ

:))

احسان جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:11 ق.ظ http://ehsan63.blogspot.com

ما یه دوستی داریم که از هممون کوهنوردتره! یه قانون هم داریم که اسمش را گذاشتیم قانون اول کوهنوردی! قانون اینه که هیچ وقت توی کوهنوردی، راهبر، اون دوستمون نباشه! مگر به قصد خودکشی!

اسفندیار جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:36 ق.ظ http://satang.blogsky.com

سلام به تو...
خوب مینویسی عزیز دل
قلمت پر رنگ باد...
درووووووووووووووووووووووود

نگار جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:32 ب.ظ http://negar5667.persianblog.ir

سلام!
چند وقت بود نیومده بودم اینجا؟ یه سوال دیگه؟!چرا بعضی از پست هات نمی شه توشون نظر داد؟یه سوال دیگه: با اجازت می شه لینکت کنم؟! یعنی الان دارم این کار رو می کنم. فقط خواستم ببینم اگه اجازه نیست برش دارم!
توی پست بالاییت نشد نظر بدم! اما با شماره ی 4 اون به شدت موافقم.خیلی به شدت تر از به شدت!

پرنیان جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:12 ب.ظ http://vertical-ocean.blogfa.com

ببین چند روش وجود داره:
۱. هر حیونی حتی سگ هاله ی آدمی که ترسیده رو می بینه. چه کار کنیم؟!‌راحت ترین کار اینه که لخت بشی ((: جدی می گم! تمام حیوونا مثل چی وحشت می کنن! حتی شیر!
۲. می تونی مثل مجسمه وایستی و تکون نخوری. می یان کنار پات بوت می کنن می رن.
۳. یادت باشه بدوئی دنبالت می دوئن.
۴. رو زمین بخواب. یه حیوون هیچ وقت سمت یه چیزی که زندست و رو زمین خوابیده نمی ره!
اینم از تجربیات بنده!‌((:

نیلوفر نیک بنیاد یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.2charkhe.blogfa.com

سلام . خوندم . خیلی باحال بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد