بهار است،هشت روز از عید گذشته و بوی ملس سبزه ها پیچیده توی هوا.بهار است،همان بهاری که یک ماه بود انتظارش را می کشیدم.که دل نگران بودم از راه نیاید.می ترسیدم اسفند تمام نشود و 86 تا ابد طول بکشد.
اول فروردین زود از خواب پا شدم،تخم مرغ ها را ریختم توی زردچوبه تا رویشان گلهای رنگی بکشم.آینه را که دستمال می کشیدم نفس عمیقی کشیدم که انگار دارد عید می شود.مامان داشت سنجد ها را از جای همیشگی در می آورد و قرآن را می گذاشت سر هفت سین.من هی فکر می کردم چیزی کم است.نکند ماهی ها قبل از سال تحویل بمیرند؟
الان هشتم فروردین است.کتابهایی که چیده بودم کنار هم تا بخوانم نخوانده ام.فیلم هایی که قرار بود ببینم ندیده ام.فقط خاک گلدانها را عوض کرده ام و عطسه زده ام،انگار حساسیت بهاری گریبانم را گرفت بالاخره.دستانم را که بالا می آورم تا بینی ام را پاک کنم بازوهایم درد می گیرد.تقصیر مامان است.رفته بودیم دوچرخه سواری که یک جا بی هوا پیچید جلویم.پرت شدم روی قلوه سنگها و بازوهایم ضرب دید.اما مهم نیست.امروز صبح هم رفتیم تمرین رانندگی.دو بار رفتم توی جدول،میدان را هم که داشتم دور می زدم مامان چسبیده بود به صندلی و بی هوا،یک دفعه راهنما دوبل را روشن کرد.مهم این است که یک دستی رانندگی می کردم.(نگفته بودم من عاشق آدم های یک دستی رانندگی کن می باشم؟!)
میلاد هم که از دوم فروردین رفته اردوی درسی رامسر.بدون اینکه به من بگوید چند تا کتاب هم از کتابخانه ام برداشته برده که می خواستمشان.کارت دانشجویی ام را هم گم کرده ام.
راستی،عادت کرده ام وقت و بی وقت پرده ی اتاقم را می زنم کنار.بغض هم نمی کنم.بعد از سه سال به ردیف ساختمانهای اکباتان عادت کرده ام.دیگر دلم برای کاج بلند حیاط خانه ی قدیمی تنگ نمی شود.
کاش این بهانه های کوچک برای زنده بودن و نفس کشیدن همیشه سر بکشد از بالای دیوار.کاش همیشه تخم مرغ های هفت سین به شوقت بیاورند و ردیف کتاب های نخوانده و اسکناس های تا نخورده.کاش همیشه بهار باشد،عید باشد.همین عید آرام و ساکن و بی هیجان.همین عید خواب آلود و گس...
*تیتر از منوچهری.با تصرف!!
چرا مریم؟ دیشب می خواستم بهت زنگ بزنم. به جون خودم. ولی حالم اصلا خوب نبود. تازه دیروز از مسافرت برگشتم. الان هم به زور نشستم اینجا.
خوش به حال این همه ی بهاری که داری. من برعکس تو اما دلم اصلا نمی خواست سال ۸۶ تمام شود. من دلم سکون می خواهد . دلم می خواهد تمام ساعت ها را که عقربه هایش حرکت می کنند نابود کنم.
بهار خسته
بر نیمکت پارک ها نشسته
پاهایش را تاب می دهد
وقتی تو نیستی
نرم نرمک دیگه داره میره بهار...
آدم به هیچی نباید عادت کنه حتی به خودش...
امیدوارم آخر امسال هم نخواهی که سال هیچوقت تموم شه
گزارش نوروزیت را خواندم
سلام مریم...
خوش به حالت مریم که عیدت رو دوست داری...
چند سالی است نفرت خاصی دارم از ۱۳ روز عید البته با استثنای همون دور سفره ی هفت سین نشستن که اونو هم امسال نداشتم.....
من از نخواندن کتابهای نخوانده و ندیدن فیلمهای ندیده لجم میگیرد تو خوشت می آید....من از این همه خوابیدن وقت و بی وقت لجم میگیرد و تو دوس داری این عید خواب آلود و گس را.... تو درونت پر است از احساستهای مثبت من تا این عید تمام نشود درگیر این احساسات منفی ناشی از نداشتن وقتهایی برای تنهایی ام و عید هم که تمام بشود از این تکه پاره ی سال تحصیلی که دارد می آید نفرت دارم...از گرم شدن هوا...از باد زدن های بی نتیجه....از خالی از آب بودن آبخوری دانشکده....از حساسیت....از خواب آلودگی سر کلاس...
دوستت دارم مریم....
سلام.
خوبی؟
عیدت خیلی زیاد مبارک باشه.
ایام عیدی خوب تند و تند می آپونیاااااااااااا...
من که مسافر بودم...جاتون سبز رفتم خلیج برای همیشه فارس.
راستی رانندگیتم خیلی خوبه هااااااااا.تازه عاشق آدمایی هستی که یه دستی رانندگی می کنن.مرسی من چااااااااااهکرتم.
خب گاهی اگه وقت کردی سری به ما بزن...
عید؟!...
بی معنی شده واسم مریم! خیلی بی معنی...
فقط سبز شدن جوون هار ودوست دارم! فقط همین!
قصه های من و مامان:)
ازینکه به ما سر زدی ممنون.
بهارت مبارک و شما هم سال خوبی داشته باشی...
سلام. ممنون از لطفتان. شاد باشید و همچنان سرحال و پویا.
آره دیدی راجع به پاستیل خریدنت نوشته بودم.دیدی؟
اخ جون! پس درست از هون اول فهمیده بودم که اون پست تهمینه راجع به توس! هه هه هه...من خیلی باهوشم اخه!
تو چقدر دروغ می گی بچه! نکنه نظرتو یکی خورده! کجا نظر گذاشتی اخه؟!
تمام عشق روزای عید به تصمیم گرفتن و عمل نکردنه!
تنها روزهای لذت بخش تهران عیداشه که امسال هم گرمه و هم شلوغ. نگران بودم نکنه دیگه روزای لذت بخش نداشته باشیم که حالا یه پرنده ی کوچیک که تا حالا ندیده بودم اومده پیش پنجره م آواز می خونه ٬ چه چهچهی! کاش همیشه عید باشه!
سلام...
قشنگ می نویسی !! به خصوص پاراگراف آخر !!
دلم برات تنگ شده مریم خانوم گل... ((:
سال خوبی داشته باشی..ما رو هم از دعا یادت نره ... هزارتا بوسه از راه دور برای مریم عزیز *:
خیلی قدیمی هستی در مجاز آباد دنیا
خیلی هم قدیمی نیستی در همین دنیا
خیلی قدیمی بمانی برای آیندگان در دنیا از آن جهت
خیلی جدید باشی برای آینده ها ولی خود قدیمی و جدید باشی
نوشتت رو نخوندم ژس هیچ نظری ندارم همین ها به نظرم اومد
تو رو خدا پا نشین من خودم می دونم از کجا باید برم
لوس بود
خداحافظ
سلام ضمن عرض تبریک به مناسبت سال نو و تبریک به خاطر وبلاگ زیبا و پر و پیمونتون از شما دعوت می کنم به وبلاگ نو رس و تازه پا به دنیا گذاشته من تشریف بیاورید و اگر تمایل به تبادل لینک دارید بفرمایید با تشکر روز و روزگار خوشی داشته باشید
خدا همیشه نگهداره
سلام
ممنون شما هم سال خوب و خوشی داشته باشید